امیل دورکیم و چرخش به سنت تفهمی
«صور بنیانی حیات دینی» (The Elementary Forms of the Religious Life) آخرین اثر اصلی امیل دورکیم است که در زمان حیاتش چاپ شد.
این اثر با خودکشی متفاوت است از این حیث که، در حالی که خودکشی با استفاده از آمار به مقایسههای گستردهای دست زده است، صور بنیانی روش بررسی عمیق یک مورد مناسب را به منظور بسط نظریه برگزیده است (تامپسن، 186:1388).
در خصوص رویکرد روششناختی دورکیم در این کتاب نسبت به سایر آثارش نظرات متفاوتی گفته شده است.
سارا شریعتی اعتقاد دارد که دورکیم در تفسیر دین دچار نوعی تناقض گشته است كه موجب شده تفسیرها از وی نیز متفاوت باشد:
یكی دوركیم كانتی تمام عیار كه در این تفسیر، دین در محدوده اخلاق كانت قرار می گیرد و دیگری دوركیم فردگرا كه از این منظر، فرد مبدل به شهروند شده و قانون، جانشین اخلاق میشود و البته
در هر دو حالت یا به ورطه توتالیتاریسم در میغلطیم یا در ورطه نوعی فردگرایی كه اندیشه اجتماعی یعنی آن مفهومی كه بیش از همه چیز برای دوركیم عزیز بود را تحت الشعاع قرار میدهد.

سید حسن اسلامی (1384) در مقاله «صور بنياني حيات دينی و دوركيم» بر این باور است:
اين كتاب از تاثيرگذارترين كتابهای اين عرصه است و نمونه كاملی است از نگرش پوزيتيويستی به دين.
امیل دوركيم در اين كتاب مفصل از طريق بررسی كهنترين دين موجود در ميان قبائل ساكن استراليا، يعنی توتمپرستی، می كوشد ماهيت، خاستگاه و كاركرد دين را به طور كلی نشان دهد و اين تفسير را برای فهم همه اديان به كار گيرد.
مفروضات، روش و نتايج تحقيق دوركيم امروزه به شدت مورد چالش قرار گرفته و كاستی های روشی آن روشن شده است.

کنت تامپسون اعتقاد دارد رویکرد دورکیم در کتاب صور بنیانی، ساختارگرایانه با بهرهگیری از سه رویکرد: علّی، تفسیری و کارکردگرایانه است (210:1388).
مسترویچ، دورکیم را پیرو «آرتور شوپنهاور» دانسته و نیزبت (R.Nizbet)، دورکیم را اساساً متافیزیسین گمینشافت یا اجتماع میداند (اباذری،89:1387).
با توجه به موضع تفهمی دورکیم در کتاب صور بنیانی حیات دینی، در این یادداشت تلاش شده تا به استناد استدلال بزرگان، نظر سوم که قائل به رهیافت تفهمی و تفسیری دورکیم در تبیین پدیده دین است، مورد بررسی و تایید قرار گیرد.

در میان تفاسیری که از روششناختی امیل دورکیم صورت گرفته، تفسیر دیگری نیز از آثار دورکیم ارائه شده است که درست بر عکس تفسیر پوزیتیویستی است.
این تفسیر مبتنی بر یورش نوعی زیباییشناسی و عرفان به حیطه زیست-جهان و علم است.
مسترویچ در کتاب خود در بررسی آثار دورکیم از راه سومی به نام «لیبرالیزم خردگریز» نام میبرد.
این روش بر مبنای «استعاره» دل (heart) و ذهن (mind) بنا شده است و در این میان «آرتور شوپنهاور» را سرآمد این لیبرالیزم خردگریز میداند.
مسترویچ، حمله شوپنهاور به پیشینی بودن احکام اخلاقی نزد «کانت» را مهمترین دستاورد او دانست.
وی تشابه شوپنهاور و دورکیم را در این میداند که:
1) دورکیم نیز مانند شوپنهاور به پیشینی بودن احکام اخلاقی کانت حمله کرده است.
2) هر دو به برداشت خودپرستانه که فایدهگرایی مروج آن بوده تاختهاند.
مبنای کار شوپنهاور، حمله عرفانی و شهودی و اخلاقی و زیباییشناسانه به عقل است (اباذری،94:1387).
شوپنهاور خود را وارث فلسفه افلاطون و کانت میداند.
به اعتقاد او «این دو فیلسوف، واقعیت را به دو جهان پدیداری یا ظاهری و جهان واقعی که ورای قلمرو تجربه عادی بشری است، تقسیم کردند» (همان:94).
سپس شوپنهاور راه خود را از افلاطون و کانت جدا میکند و به فلسفه و عرفان هندی روی میآورد (همان:95).
و میگوید: معرفت را باید با نگاهی به آگاهی درونیمان کسب کنیم.
جهان پدیداری بر خلاف این جهان فقط «عینی برای ذهن» است.
جهان ایدهی من است، بودن، درک شدن است.
وی همچون کانت معتقد است که جهان پدیداری به ما داده نمیشود، بلکه ما آن را از طریق صور ادراکی از زمان و مقولات فاهمه بر میسازیم (همان).

مسترویچ، عقلگرایی امیل دورکیم را نوعی تجربهگرایی میداند که از شوپنهاور تاثیر گرفته است تا از سنت روشنگری (همان:100).
وی درصدد است تا اثبات کند تجربهگرایی در عین حال علمی (یعنی یگانه روش علم) و ضد عقلایی است، دوم آن که تصریح کند «عقلگرایی» دورکیم تجربه گرا و مبنی بر «دل» است (همان:101).
مسترویچ تلاش میکند تا تفکر دورکیم را کاملاً در فلسفه شوپنهاور ادغام کند و با اتکای به انتقادات شوپنهاور از کانت، دورکیم را در برابر جامعهشناسان و روانشناسان جدیدی از قبیل هابرماس و کولبرگ که از کانت پیروی میکنند، قرار دهد (همان:106).

نیزبت اعتقاد دارد که جامعهشناسی بر پنج مقوله بنیادی استوار است که عبارند از:
اجتماع (community)،
اقتدار (authority)،
منزلت(status)،
امر مقدس(sacred)
و بیگانگی.
نیزبت متذکر میشود که مهم ترین و گستردهترین مقوله بنیادی در جامعهشناسی، اجتماع است (همان:119).
وی قسم اعظم فصل مربوط به «اجتماع» را در کتاب خود به برداشت دورکیم از «اجتماع» اختصاص میدهد.
وی اذعان میکند: آشکار است که دورکیم نه فقط جامعهشناس اجتماع است بلکه معرفتشناس و متافیزیسین اجتماع نیز هست (همان).

کنت تامپسون (Kenneth Thompseon) (1388)، در کتاب «امیل دورکیم» اذعان داشت:
روش دورکیم در کتاب مذکور در بررسی پدیده دین، روشی قومنگارانه است.
اگرچه دورکیم تمرکزش بر دین بود، آن را جزیی از پروژه عظیمتری میدانست.
او قصد داشت ثابت کند جامعه شناسی میتواند به پرسشهایی پاسخ دهد که فلاسفه در بارهی آنها بحث میکردند – پرسشهایی در باره بنیادهای خود شناخت.
اگر میشد نشان داد که جهانشناسی دینی ابتداییترین شیوهای بود که انسان به کمک آن به دیدگاه خود از جهان نظم میبخشیده است،
و نیز آن جهانشناسیها که ریشه در اجتماع دارند، مقولاتی را پدید آوردهاند که انواع دیگر شناخت را ساخت بخشیده است، آن گاه جامعهشناسی شناخت به طرز مستحکمی تاسیس میشد.
مقدمه او بر صور بنیانی آشکار میکند که این موضوع کلیتری بوده که او میخواسته است در بارهی آن بحث کند (ص190):

هر دینی در عین حال که نوعی نظریهپردازی در بارهی امور مقدس است، نوعی جهانشناسی نیز هست…
انسانها نه تنها بابت بخش قابل توجهی از شناختشان مدیون مذهب هستند، بلکه مشروح این شناخت را نیز مدیون آن هستند.
در بُن تمام داوریهای ما تعداد معینی ایدههای اساسی وجود دارد که بر زندگی فکری ما حاکم است؛ آنها همان چیزیاند که فلاسفه از زمان ارسطو مقولات فاهمه (categories of understanding) نامیدهاند: ایدهی زمان، مکان، طبقه، عدد، علت، جوهر، شخصیت، و غیره.
آنها با جهانشمولترین خواص اشیاء تطابق دارند…
آنها مانند چارچوب هوش هستند.
حال وقتی باورهای بدوی مذهبی به گونهای نظاممند تجزیه و تحلیل شوند، مقولات اصلی طبیعتاً یافت میشوند.
آنها از دین و در دین زاده میشوند؛ آنها محصول اندیشه مذهبی هستند (191).
آنها نه تنها از جامعه نشأت میگیرند، بلکه چیزهایی که آنها بیان میکنند سرشتی اجتماعی دارند.
نه تنها جامعه است که آنها را بنا نهاد، بلکه محتوای آنها جنبههای متفاوت هستی اجتماعی (social being) است (205).

کنت تامپسون اعتقاد دارد، دورکیم در کتاب صور بنیادی از چارچوب ساختارگرایانه سه نوع تبیین را به کار میگیرد: علّی، تفسیری و کارکردگرایانه (209).
او [دورکیم] در تحلیلهای تفسیریاش در پی مربوط کردن سطوح گوناگون پدیدهها بر حسب تطابقی ساختاری است که میتوان آن را «تناظر استعاری» (metaphoric parallelism) توصیف کرد.
برای مثال، آموزههای مذهبی در بارهی روابط میان فرد و توتم (یا خدا) بازنماییهای استعاریِ روابط مشابه میان فرد و جامعه است.
از این رو سه رابطه اصلی میان خدا و فرد در باورهای مذهبی نماد روابط مشابه میان جامعه و فرد است:
خدا نسبت به فرد متعالی است؛ خدا حالّ (immanent) در فرد است؛ خدا دارای شأنی است که اساساً با شأن فرد متفاوت است (210).
منابع:
– اباذری، یوسف (1387)، خرد جامعهشناسی، تهران: طرح نو
– اسلامی، سید حسن (1384)، صور بنیانی حیات دینی و دورکیم، فصلنامه پژوهشی انديشه نوين دينی، شماره 3، زمستان، صفحات: 167-194
– تامپسون، کنت (1388)، امیل دورکیم، ترجمه: شهناز مسمیپرست، تهران: نی