تبارشناسی چیست؟
تبارشناسی درست در مقابل روش تاریخ سنتی قرار دارد، هدف آن «ضبط و ثبت خصلت یکتا و بی نظیر وقایع خارج از هرگونه غایت یکدست و یکنواخت است».
از دیدگاه تبارشناس هیچ گونه ماهیات ثابت، قوانین بنیادین و یا غایات متافیزیکی در کار نیست.
تبارشناسی در پی یافتن گسست ها در حوزه هایی است که دیگران در آنها چیزی جز روند تکامل مستمر نیافته اند.
تبارشناسی در جایی که دیگران پیشرفت و ترقی و جدیت می یابند، چیزی جز تکرار و بازیچه نمی یابد و تاریخ گذشته بشریت را ثبت و ضبط می کند تا ماهیت واقعی سرود پرهیبت پیشرفت و ترقی را برملا کند.
تبارشناسی از جستجو در اعماق می پرهیزد و در عوض به سطح وقایع، جزئیات کوچک، جا به جایی های جزئی و خطوط ظریف می پردازد.
تبارشناسی به عمق فکر اندیشمندان بزرگی که دست پرورده و مورد احترام سنت فرهنگی انسان هستند بی اعتناست، دشمن بزرگ از نظر تبارشناسی افلاطون است.
همچنان که فوکو می گوید:
در حالی که تعبیرگر می باید همچون کاوشگری به عمق اشیاء فرو رود، لحظه تعبیر (تبارشناسی) همچون نگاهی کلی و اجمالی از بالا و بالاتر است و اجازه می دهد تا عمق که به صورتی هر چه عمیق تر مشاهده می شود، در پیش چشمان او (تبارشناس) قرار گیرد، عمق همچون رمز و رازی مطلقاً سطحی بازنموده می شود.
تعبیرگر تبارشناس، امور را از دوردست می نگرد.
وی درمی یابد که مسائلی که به طور سنتی عمیق ترین و ابهام آمیزترین مسائل پنداشته می شوند حقیقتاً و واقعاً سطحی ترین مسائل اند.
بی شک منظور این نیست که چنین مسائلی پیش پاافتاده و یا بی اهمیت هستند، بلکه مقصود این است که معنای آنها را باید در کردارهای سطحی یافت، نه در اعماق نهفته و رمز آمیز.
مثلاً همواره حتی در میهمانی اثر افلاطون، عشق از دیدگاه تمدن ما، نیرویی عمیق و مرموز به نظر رسیده است که تنها سرایندگان و پیامبران می توانند راز آن را بگشایند و با این حال دربرگیرنده سرچشمه های رازناک اشتیاق و انگیزش آدمی است.
به همین سان، در سراسر قرن نوزدهم غریزه جنسی به عنوان ژرف ترین ابزار رهیابی به معنای خیل گسترده ای از کردارها پنداشته می شد.
از دیدگاه تبارشناسی چنین وسواس و اشتغال خاطری نسبت به معنای ژرف و پنهان مستقیماً به ناظری دست می دهد که از اعتقاد رایج به معنای عمیق فاصله بگیرد.
آنچه به نظر نهفته ترین امر می رسید (چون دارای اهمیت انگاشته می شد)، به عکس چیزی تبدیل می شود که به نظر می رسد.
نهفتگی ظاهری آن، نقش عمده ای ایفا می کند که به محض آن که تبارشناس بدان اشاره کند، پدیدار و آشکار می شود.
نکته روش شناسانه تبارشناسی (که در تحلیل های فوکو بدان تصریح شده است) این است که وقتی از فاصله درست و با دید درست نگاه کنیم، همه چیز دارای آشکاری و وضوح عمیقی است.
تبارشناس درمی یابد که معانی عمیق نهفته، بلندی های دست نایافتنی حقیقت و حوزه های ابهام آمیز درونی آگاهی، همگی دروغین و کاذب اند.
شعار دیرینه شناسی این است:
با عمق، با غایت و با درون بینی مخالفت بورزید، به یکسانی ها و استمرار در تاریخ اعتماد نکنید، آنها صرفاً نقاب ها و تمناهایی برای یکسانی هستند.
ژرف ترین حقیقتی که تبارشناس باید آشکار سازد «این راز است که اشیاء ماهیتی ندارند و یا ماهیت آنها به شیوه ای تدریجی از صُوّر بیگانه ساخته شده است».
از دیدگاه تبارشناسی، فلسفه به پایان خود رسیده است. تعبیر، کشف معنایی نهفته نیست.
هر چه بیشتر تعبیر کنیم کمتر به معنای یک متن یا معنای جهان می رسیم و تنها تعبیرهای دیگر را می یابیم.
این تعبیرها را نه سرشت واقعی اشیاء بلکه مردمان دیگر ساخته و تحمیل کرده اند.
خودسرانه بودن ذاتی تعبیر و تفسیر، در همین کشف اندیشه بی بنیادی امور و اشیاء آشکار می شود.
زیرا اگر چیزی برای تعبیر وجود ندارد در آن صورت هر چیزی قابل تعبیر است، تنها حدود متصور حدودی هستند که دلبخواهانه وضع می شوند.
همین اندیشه در روند پیشرفت فکری فوکو تفصیل بیشتری پیدا می کند.
وی بعدها این اندیشه را از شکل فلسفی کلی آن بیرون می آورد و به اندیشه ای تبارشناسانه تبدیل می کند.
اگر «تاریخ عبارت از ضبط خشونت بار و نهانی نظامی از قواعد است، که به خودی خود معنای ذاتی ندارد تا جهتی تعیین کند یا آن را تابع اراده تازه ای سازد، و یا به زور وارد بازی دیگری کند و قواعد ثانویه ای بر آن تحمیل نماید، در آن صورت روند تکامل بشریت مجموعه ای از تعبیرهاست».
تبارشناسی، تاریخ این تعبیرها را ثبت می کند.
مقولات کلی علوم انسان گرا، به عنوان نتیجه پیدایش تصادفی تعبیرهای تحمیل شده آشکار می شوند.
منبع: دریفوس، هیوبرت/ رابینو، پل (1376)، میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنیوتیک، ترجمه حسین بشیریه، تهران: نشر نی، ص 208-206.