جامعه شناسی معرفت
جامعه شناسی معرفت گرایشی از رشته جامعه شناسی است که در آن محققان و نظریه پردازان بر معرفت تمرکز می کنند و به دانستن فرآیندهای اجتماعی (اجتماعی شده) اش نظر دارند و به درک معرفت به عنوان یک تولید اجتماعی می پردازند.
با توجه به این درک، دانش و دانستن زمینهای (contextual) هستند که از تعامل بین مردم شکل میگیرند و اساساً براساس موقعیت اجتماعی فرد در جامعه، از نظر نژاد، طبقه، جنس، جنسیت، ملیت، فرهنگ، مذهب و غیره شکل میگیرند.
مواردی که جامعه شناسان به عنوان «موقعیت» و ایدئولوژی هایی که زندگی فرد را چارچوب می دهند، بیان می کنند.
تاثیر نهادهای اجتماعی
دانش و دانستن به عنوان فعالیت های اجتماعی، توسط سازمان اجتماعی یک اجتماع یا جامعه شکل می گیرد.
نهادهای اجتماعی مانند آموزش، خانواده، مذهب، رسانه ها و موسسات علمی و پزشکی نقش اساسی در تولید دانش دارند.
دانش تولید شده نهادی در جامعه ارزش بیشتری نسبت به دانش عمومی دارد، به این معنی که سلسله مراتبی از دانش وجود دارد که در آن ها معرفت و راههای شناخت دقیقتر و معتبرتر از سایرین است.
این تمایزات با گفتمان (discourse) ارتباط دارد و یا شیوه های گفتار و نوشتاری است که برای بیان دانش استفاده می شود.
به همین دلیل، میان دانش و قدرت ارتباط تنگاتنگی در نظر گرفته میشود، زیرا قدرت در فرآیند خلق دانش، قدرت در سلسله مراتب دانش و به ویژه قدرت در ایجاد اطلاعات در مورد دیگران و جوامع آنها وجود دارد.
لذا، همه دانشها سیاسی هستند و فرآیندهای شکلگیری معرفت و دانستن، پیامدهای گستردهای به طرق مختلف دارند.
موضوعات تحقیق در جامعه شناسی معرفت محدود به موارد زیر نیست:
– فرآیندهایی که مردم از طریق آن جهان را می شناسند و پیامدهای این فرآیندها
– نقش اقتصاد و کالاهای مصرفی در شکل گیری دانش
– تاثیر نوع رسانه یا شیوه ارتباط بر تولید، انتشار و شناخت دانش
– پیامدهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی سلسله مراتب دانش و دانستن
– رابطه بین قدرت، دانش و نابرابری و بیعدالتی (یعنی نژادپرستی، جنسیتگرایی، همجنسگرا هراسی، قومگرایی، بیگانههراسی و غیره)
– شکلگیری و گسترش دانش عمومی که به صورت نهادینه نیست
– قدرت سیاسی عقل سلیم و ارتباط بین معرفت و نظم اجتماعی
– ارتباط بین دانش و جنبش های اجتماعی برای تغییر
نظریه های جامعه شناسان معرفت
علاقه به کارکرد اجتماعی و پیامدهای دانش و دانستن در آثار نظری اولیه کارل مارکس، ماکس وبر، و امیل دورکیم و همچنین بسیاری از فیلسوفان و محققان دیگر از سراسر جهان وجود دارد، اما این حوزه فرعی شروع به گسترش کرد، پس از آن که کارل مانهایم، جامعه شناس مجارستانی، «ایدئولوژی و اتوپیا» را در سال 1936 منتشر کرد.
مانهایم به طور سیستماتیک ایده دانش عینی آکادمیک را از بین برد و این ایده را مطرح کرد که دیدگاه فکری فرد ذاتاً با موقعیت اجتماعی فرد مرتبط است.
او استدلال می کرد که حقیقت چیزی است که فقط به صورت رابطه ای وجود دارد، زیرا فکر در یک زمینه اجتماعی رُخ می دهد، و در ارزش ها و موقعیت اجتماعی سوژه متفکر نهفته است.
او نوشت: «وظیفه مطالعه ایدئولوژی، که میکوشد از قضاوتهای ارزشی رها شود، درک محدود بودن هر دیدگاه فردی و تاثیر متقابل بین این نگرشهای متمایز در کل فرآیند اجتماعی است».
مانهایم با بیان صریح این مشاهدات، یک قرن نظریه پردازی و تحقیق در این زمینه را برانگیخت و به طور موثر جامعه شناسی معرفت را پایه گذاری کرد.
آنتونیو گرامشی، روزنامهنگار و فعال سیاسی، با نوشتن همزمان، کمکهای بسیار مهمی به این حوزه فرعی کرد.
گرامشی در مورد روشنفکران و نقش آنها در بازتولید قدرت و سلطه طبقه حاکم استدلال کرد که ادعاهای عینیت، ادعاهای سیاسی هستند و روشنفکران، اگرچه معمولاً متفکرانی مستقل به حساب می آیند، دانشی را تولید می کنند که منعکس کننده موقعیت طبقاتی آنهاست.
با توجه به اینکه اکثر آنها از طبقه حاکم میآمدند یا آرزوی آن را داشته اند، گرامشی روشنفکران را کلید حفظ حکومت از طریق ایدهها و عقل سلیم (common sense) میدانست و مینویسد:
«روشنفکران، «معاونان» گروه غالب هستند که کارکردهای فرعی هژمونی اجتماعی و سیاسی دولت را اعمال میکنند».
میشل فوکو، نظریهپرداز اجتماعی فرانسوی، در اواخر قرن بیستم سهم قابل توجهی در جامعهشناسی معرفت داشت.
بیشتر نوشتههای او بر نقش نهادهایی مانند پزشکی و زندان در تولید دانش درباره مردم، بهویژه آنهایی که «انحراف» تلقی میشوند، متمرکز بود.
فوکو روشی را که نهادها برای ایجاد مقولههای موضوعی و ابژهای تولید می کنند تا افراد را در یک سلسله مراتب اجتماعی قرار دهند، نظریهپردازی کرد.
این مقولات و سلسله مراتبی که آنها تشکیل می دهند از ساختارهای اجتماعی قدرت بیرون می آیند و بازتولید می شوند.
او اظهار داشت که بازنمایی دیگران از طریق ایجاد مقولات نوعی قدرت است.
فوکو معتقد بود که هیچ دانشی خنثی نیست، همه به قدرت گره خورده و در نتیجه سیاسی است.
در سال 1978، ادوارد سعید، نظریهپرداز انتقادی فلسطینی و محقق پسااستعماری، شرقشناسی را منتشر کرد.
این کتاب در مورد روابط بین نهاد دانشگاهی و پویایی قدرت استعمار، هویت و نژادپرستی است.
سعید از متون تاریخی، نامهها و گزارشهای خبری اعضای امپراتوریهای غربی استفاده کرد تا نشان دهد چگونه بهطور موثر «شرق» را بهعنوان مقولهای از دانش خلق کردند.
او «شرقشناسی» یا مطالعه عملی «شرق» به عنوان «نهادی برای برخورد با مشرق زمین» تعریف کرد – که اظهارنظر درباره آن، نگاه مجاز به آن، توصیف آن، آموزش آن، حل کردن آن و سلطه بر آن را در دستورکار دارد.
به طور خلاصه، شرق شناسی به عنوان یک سبک غربی برای تسلط، بازسازی و اقتدار بر مشرق زمین.
سعید استدلال میکرد که شرقشناسی و مفهوم «شرق» برای ایجاد سوژه و هویت غربی لازم است تا غرب در کنار شرقی، از نظر عقل، شیوههای زندگی، سازمانهای اجتماعی برتری یابد.
قانون و منابع این اثر بر ساختارهای قدرتی تاکید میکند که دانش را شکل میدهند و توسط دانش بازتولید میشوند و هنوز به طور گسترده در درک روابط بین شرق و غرب جهانی، و شمال و جنوب امروزی آموزش داده میشود و قابل استفاده است.
از دیگر محققان تاثیرگذار در تاریخ جامعه شناسی معرفت می توان به مارسل ماوس، ماکس شلر، آلفرد شوتز، ادموند هوسرل، رابرت کی مرتون و پیتر ال. برگر و توماس لاکمن (ساخت اجتماعی واقعیت) اشاره کرد.
منبع: