جامعه شناس فرانک ر. دابین
فرانک ر. دابین (Frank Dobbin) 15 دسامبر 1956 در آستین تگزاس به دنیا آمد.
دابین پس از نوشتن رساله دکتری 1987 نخست شغلی در دانشگاه ایندیانا در بلومینگتون (Bloomington) پیدا کرد و سال بعد نخست در دانشکده جامعهشناسی دانشگاه پرینستون استادیار و چند سال بعد 1995 استاد مادامالعمر (Tenure) در این دانشگاه شد.
فرانک دابین و همسرش میشل لامون (Michèle Lamont)(متولد 1957) کانادایی که او نیز استاد جامعهشناسی است، 2003 به دانشگاه هاروارد رفتند و از آن تاریخ هر دو در دانشکده جامعهشناسی این دانشگاه مشغول هستند.
رابطه آموزش و منشأ طبقاتی
فرانک دابین نیز مانند جان مِیر (John Wilfred Meyer)(متولد 1935) تجارب اولیه را از پژوهش در حوزه آموزش و پرورش کسب کرد.
پرسش اساس او این بود:
آیا موفقیت و ناکامی تحصیلی صرفاً به خصوصیات و تواناییهای شخصی وابسته است؟
پاسخ دابین به این پرسش در آغاز منفی بود، لیکن به تدریج و در جریان مطالعات خود به این نتیجه رسید که تفاوت میان دانش آموزان بیشتر ناشی از منشأ اجتماعی و طبقاتی آنها است، عواملی که بر خصوصیات شخصی آنها تاثیرگذار است.
همین فکر او را در برابر پرسشی قرار داد:
چگونه نهاد اجتماعی برای نمونه طبقه اجتماعی یا پایگاه طبقاتی والدین تاثیرهایی را میگذارد که به مرور زمان خصوصیت «طبیعی» فرد میشود، به طوریکه تاثیر نهاد آموزش و پرورش در جریان جامعه پذیری فرد اهمیت ثانوی پیدا میکند.
این پرسش تاثیر بنیادی بر ذهن دابین گذاشت، طوری که مطالعات بعدی او از قبیل بررسی واگرایی نخبگان صنعت و سیاست در کشورهای مختلف از جمله در ایالات متحده امریکا در اواخر قرن نوزدهم، بررسی روشهای مدیریت و اداره کارکنان در شرکتهای بزرگ آمریکایی و جنبشهای «حقوق برابر در استخدام» و «تبعیض مثبت» (Affirmative action) تحت تاثیر این فکر او انجام شدند.
فعالیت دابین در استنفورد
فرانک دابین و جان مِیر از جوانی علاقه به مطالعه ساختارهای نهادی به ظاهر بدیهی داشتند.
علاقه به بررسی نظری همین ساختارها بود که سبب شد تا دابین برای نوشتن رساله دکتری به دانشگاه استنفورد برود.
رساله او درباره آئینهای جدید دینی، گرایش او به بررسی دقیقتر نظریههای جامعهشناختی نو را تقویت کرد.
دابین در اوایل دهه 1980 به دانشگاه استنفورد رفت و با جان مِیر و محیط علمی اطراف او آشنا شد.
مِیر نه فقط شخصیت فکری محوری برای او شد، بلکه راهنمایی رساله استادی او را نیز به عهده گرفت.
مِیر در راهنمایی دانشجویان با دبلیو ریچارد اسکات (William Richard Scott)(متولد 1932) همکاری میکرد که در حال فراهم کردن مقدمات نوشتن کتاب پیشکسوتان نظریه سازمانها با عنوان «سازمانها: عقلانی، طبیعی و نظامهای باز» بود.
اسکات و مِیر تنها کسانی نبودند که بلندپروازی نظری داشتند، بلکه همکاران استنفوردی آنها در حال کار کردن روی پارادایمهای نظری رقیب بودند که به اصطلاح نظریه «بومشناسی جمعیت سازمانها» (Populationsökologisch) نامیده میشد.
نمایندگان این جهتگیری نظری نیز مانند نو نهادگراها از روشهای ابتکاری استفاده میکردند، شبیه همان روشی که جامعهشناس استنفوردی نانسی توما (Nancy Ellen Tuma) (متولد 1946) تحت عنوان «تحلیل تاریخ رویداد» (Event history analysis) تکامل داد تا برد فرضیه را با توجه به مدلهای پویا و فراگیر بررسی کند.
نظریه بومشناسی جمعیت
رویکرد سازمانها و نو نهادگرایی هر دو، بر مدل کمی، مقطعی با متغیرهای چندگانه تمرکز داشتند.
پژوهشهای انجامگرفته با استفاده از این دو رویکرد نشان داد که آنها تا چه میزان ثمربخش هستند:
هر دو مجله مهم آمریکایی، «مجله آمریکایی جامعهشناسی»(American Journal of Sociology) و «گاهنامه جامعهشناختی آمریکایی» (American Sociological Review) در این عصر علاقه به چاپ مقالههایی با جهتگیری کمی داشتند.
هدف نهایی بررسی شیوههای مشابه رفتار سازمانی بود.
پرسش اصلی نمایندگان نظریهی بومشناسی جمعیت برای نمونه این بود: چرا سازمانها تا این اندازه با یکدیگر فرق دارند؟
درحالیکه نهادگراها مرتب پرسش میکردند: چرا سازمانها تا این اندازه با یکدیگر شبیه هستند؟
مطالعه سازمانهای انتفاعی
فرانک دابین علاوه بر مِیر و اسکات با افراد دیگری مانند سویدلر (Ann Swidler)(متولد 1944)، ویلیام جی. گود (William J. Goode) (1917-2003) و جیم بارون (Jim Baron) در پروژههای تحقیقاتی همکاری میکرد.
همکاری دابین با بارون در پروژه تحقیق تاریخی درباره تغییرات بازارهای کاری از اهمیت بیشتری برخوردار است.
درحالیکه حلقه تنگ افراد اطراف جان مِیر به مطالعه سازمانها غیرانتفاعی علاقه داشتند.
دابین درصدد ثابت کردن این موضوع بود که سازوکارهای نهادی که مِیر در بررسی مدارس و دیگر سازمانهای فرهنگی و غیرانتفاعی به آنها پی برده است، برای درک شرکتهای انتفاعی نیز اهمیت دارند.
او در تمایز با نظریه جان مِیر اهمیت خاصی برای منافع شخصی و قدرتطلبی مدیران قائل بود.
اتصال بین رویکرد برساختگرایی اجتماعی و بررسی قدرت
دابین علاقه به برساختگرایی اجتماعی و بررسی قدرت دارد.
اعتقاد بنیادی دابین این است که ما در عصر عدم اطمینان نهادی زندگی میکنیم.
کنشگران اجتماعی (یا سازمانی) در چنین عصری باید از منابع مناسب و امکانات لازم برخوردار باشند تا بتوانند راهحلهای جدید ارائه و به این ترتیب دامنه قدرت خود را گسترش دهند.
او به تدریج به سمت طرح نظریه منافع کشیده شد.
او معتقد است که جامعه در جهتی در حرکت است که نهادها طبیعی فرض میشوند.
جایگاه نهادها به همین دلیل تحکیم میشود، به طوریکه نظریهها و نهادهای ساخته شده بر اساس منافع به مرور زمان به جایی میرسند که واقعیت موجود مسلم فرض شده و کسی جرات پرسش کردن دربارهی ماهیت آنها را ندارد.
سیاست صنعتی شدن
دابین این نظریه بنیادی را در رساله دکتری خود با عنوان «نهادینه شدن دولت: سیاست صنعتی شدن در بریتانیا، فرانسه و ایالاتمتحده امریکا» (1987) بررسی کرد.
شیوه کار و ساختار کارهای او نشان میدهد که او تحت تاثیر افکار سیمور ام. لیپست (Seymour Martin Lipset)(1922-2006) و ویلیام جی. گود (1917-2003) (William Josiah Goode ) قرار دارد، ضمن آنکه جهتگیری نظری جان مِیر را دنبال میکند.
هدف دابین بررسی رویکردهای گوناگون سیاست صنعتی شدن بود که یکی از وظایف اصلی و اصیل دولتهای ملی است.
دابین در رساله خود درصدد آن است که شکلگیری اجتماعی نمونه های گوناگون سیاست صنعتی شدن را با استفاده از اسناد تاریخی مستند تحلیل کند، لیکن در متن انتشار یافته 1994 این جهتگیری اندکی تغییر کرد و او تمرکز را روی ارتباط نظام یافته میان انواع ایدهآلهای موجود درباره سیاست صنعتی شدن و تصورات غالب فرهنگی و ریشهدار مسلط در هر یک از کشورهای انگلستان، فرانسه و آمریکا درباره مبدأ و شکل نظم اجتماعی و دموکراسی گذاشت.
جعل سیاست صنعتی
دابین در «جعل سیاست صنعتی» (Forging Industrial Policy) که با آن 1996 موفق به کسب جایزه ماکس وبر انجمن جامعهشناختی امریکا شد و از آن زمان تاکنون اثری کلاسیک با برداشت برساختگرایی اجتماعی از رویکرد نو نهادگرایی به حساب میآید با استفاده از نمونه سیاست صنعت راهآهن در ایالاتمتحده امریکا، فرانسه و بریتانیای کبیر نشان داد که رویکردهای توضیحی معمول در علوم سیاسی و اقتصادی برای درک شکلهای نظم سیاست صنعتی شدن از قدرت مشروع برخوردار نیستند.
او تلاش کرد ثابت کند که رویکردهایی که تحت تاثیر گروههای ذینفوذ و ذینفع و همچنین با اشاره به نیازهای کارکردی بخشهای صنعت خاص درصدد توضیح این مسئله هستند، اشتباه میکنند.
چراکه کشورهای مختلف از راهحلهای کاملاً متفاوت برای صنعتی شدن در بخش یکسان و مشابه استفاده و همچنین دولتها سیاستهای کاملاً مختلف را برای صنعتی شدن اتخاذ میکنند.
برای نمونه در ایالاتمتحده به رقابت در بازار آزاد همواره اهمیـت داده میشود، در حالی دولت نقش چندان بااهمیت در رتقوفتق امور ندارد، درحالیکه در بریتانیای کبیر دولت برخلاف این شدیداً از خودمختاری تا حد امکان گسترده شرکتها در مقابل دیوانسالاران و بازار حمایت میکند.
سرانجام در فرانسه این تکنوکراتهای هستند که در اجرای فرمانها دولت بر همانندسازی بخشهای گوناگون رشد اقتصادی و اعمال قواعد نظارت داشته و آنها را هماهنگ میکنند.
سیاستهای صنعتی شدن با خصوصیات فرهنگی
فرانک دابین ادعا کرد که برای حل این معمای تجربی باید از رویکرد فرهنگی استفاده کرد؛ این هسته اصلی و دستاورد مهم رویکرد نظری اوست.
بر این اساس، محیط معنایی جمعی که شالودهی فرهنگ سیاسی را میسازد، بر راهحلهای طرح شده مسائل اقتصادی تاثیر میگذارد.
دابین برای اثبات نظر خود مبنی ارتباط میان خصوصیات فرهنگی و سیاستهای صنعتی، سیاست و تدابیر سه کشور انگلستان، فرانسه و امریکا در مقابل بحران اقتصاد جهانی را بررسی و از این رویداد به منزله شاخصی برای بررسی درستی فرضیههای خود استفاده کرد.
هر سه کشور در اثنای بحران تدابیری اتخاذ کردند که با منطق حاکم بر نهادهای آنها در تعارض بود.
این راهبردهای متفاوت شکست خوردند، لیکن سیاستورزان صنعتی دلیل واضح این شکست را به گردن فرا رفتن از فرضیههای اصلی صنعتی شدن در این کشورها و تدابیر اتخاذ شده بر این اساس معرفی کردند.
این شرح کوتاه نشان میدهد، چرا دابین خود را جامعهشناس فرهنگی معرفی میکند، البته او به هیچ وجه تعینگرایی فرهنگی نیست.
نظریه کنش
سهم عمده دابین در تجدید حیات جامعهشناسی اقتصاد آمریکایی در این است که او با کتاب «جعل سیاست صنعتی» (1994) و آثاری که به دنبال آن انتشار داده مفاهیم کلیدی مانند «منافع»، «عقلانیت» و «کارایی» را به شکل بنیادی از دیدگاه برساختگرایی اجتماعی از نو تعریف کرد.
او در مقالهای که در سال 1994 در کنار مقالات دیگر در مجموعهای منتشر کرد، این شیوه کاری و رویکرد مستتر در آن را به بهترین شکل فرمول بندی کرد.
دابین ادعا کرد که نظریههای کنشی که درصدد توضیح کنش انسان با استفاده از مقوله منافع شخصی کنشگر هستند،ازجمله رویکرد گزینش عقلانی، اشتباه هستند.
البته انسان (یا سازمان) در وضعیتهای معین میل دارد بر اساس منافعش کنش انجام دهد، لیکن فرد منفعت خود را تحت تاثیر فرهنگ تعیین و تعریف میکند.
دابین درصدد گفتن این موضوع نبود که هدف، منافع و هنجارهای کنش فردی هر سه با شاخص تعلق فرهنگی تعیین میشود، بلکه او میخواهد بگوید که حتی رابطه علّی که بیانگر ارتباط میان راهبرد کنش و اهداف معین است، نیز منشأ فرهنگی دارد، یعنی از نظام معنایی مشترک بینالذهانی و نهادینهشده سرچشمه گرفته است.
این اظهارنظر ضمناً حاوی این مطلب است که نظریه علّی که درصدد استدلال کنش انسان است و رویکرد عقلانی نامیده میشود، از همان استدلالاتی برای تعیین کنش در جامعه صنعتی استفاده میکند که در جوامع سنتی.
درهرحال این حکم معتبر است که الگو تفسیری و شناختی از قبل موجود و فرضیه بنیادی نهادینه شده فرهنگی بر تصمیمها در کنش تأثیر میگذارد.
دابین در توافق با نظریههای کنش عملگرایانه از نوع نظریه جورج هربرت مید (George Herbert Mead)(1863-1931) و جان دیویی (John Dewey)(1859-1952) به شکاف ممکن میان استدلال کنشگران برای توجیه عقلانی و علّی کنش خود و شاخصی اشاره میکند که واقعاً کنش را تعیین میکند.
لیکن تفاوتی که توضیح دابین با عملگراها دارد این است که او درصدد توضیح این مطلب با استفاده از مبانی جامعهشناسی خُرد نیست، بلکه هدف او از طرح موضوع بررسی رویکرد نهادگرایی دور از تحلیل سازمان اقتصادی و بدیهیات ابزاری محاسبهگرانه آن است.
اعتماد به بازار بیشتر از اعتماد به دولت
فرانک دابین این مسئله را همراه با جان ساتون (John Sutton) (متولد 1948) با بررسی جریان شکلگیری بخش حقوق کارگران در شرکتهای آمریکایی از اواسط دهه 1960 بررسی کرد.
آنها کارشان را با این فرضیه نونهادگرایانه شروع کردند که بر اساس آن، برخی سازمانها با انگیزه عملی کارکردی در برخی مواقع دست به ابتکار میزنند.
شرکتهای دیگر از همین ابتکارها تقلید میکنند، درواقع دستاورد عملی ابتکار قبلی است که به کار آنها مشروعیت میدهد.
اینگونه ابتکارهای منبع فرهنگی دارند، درحالیکه مدیران اینگونه نوآوریهای سازمانی را به خودشان نسبت میدهند.
دابین و ساتون در توافق با افکار طرح شده در کتاب «جعل سیاست صنعتی» استدلال میکنند که این سند قوی برای وجود جهتگیریهای فرهنگی بنیادی در ایالاتمتحده امریکاست که بر اساس آن اعتماد به بازار بیشتر از اعتماد به دولت است و به این ترتیب، تاثیر خصوصیات تاریخی بر مشروعیت روابط استدلالی به خوبی آشکار میشود.
تصویب قوانین و فرآیند صنعتی شدن
همانطور که در مثال بالا دیده شد، تصویب قوانین و مقررات و پیامدهای اقتصادی آن، یکی از محورهای اصلی پژوهشهای دابین است.
موضوع مقاله دابین و ساتون بیش از هر چیز واکنش شناختی کلامی برخی سازمانها به فعالیتهای دولت در تصویب قوانین بود، لیکن موضوع مقاله دیگر دابین با همکاری دانشجوی دکتری سابقش تیموتی داود (Timothy Dowd) که سال 2000 تحت عنوان «بازاری که قوانین ضد تراست ساخت» (The Market that Antitrust Built) منتشر شد، تاثیر قوانین ضد تراست بر بازار بود.
دابین و داود با استناد به دادههای کم نظیر درباره صنعت راهآهن در اوایل قرن نوزدهم و بیستم در ماساچوست نشان دادند که چگونه قانون دولتی برای انحلال کارتلها 1897 به جنگ قدرت میان گروهها درباره آینده صنعت راهآهن در ایالات متحده امریکا انجامید.
آنها با توجه به این فرض که شرکتهای بزرگ در دوران تحولات تاریخی موقعیت مناسب برای تجدید حیات سازمانی پیدا میکنند، درگیری بین شرکتهای راهآهن با بانکها درباره نظم حاکم بر بازار راهآهن در آینده را بررسی کردند.
بانکها توانستند با استفاده از اهرم خودداری از سرمایهگذاری، شرکتهای بزرگ راه آهن را مجبور به قبول تدابیر آنها در مقابل شرکتهای کوچک کنند.
بنابراین، شفافیتی که امروز در بازار صنعت راه آهن دیده میشود و اغلب از آن به عنوان نمونه و سرمشق برای فعالیت در بازارهای اقتصادی مدرن نام برده میشود، حاصل تحول «طبیعی» سازمانی برای رسیدن به شکل موثر نبود، بلکه نتیجه قوانین دولتی و درگیری میان گروههای صاحب نفوذ دربارهی رهیافت تعیین حدود رقابت بود.