جنبش ها تا انقلاب
جنبش ها چرا تبدیل به انقلاب می شوند؟ و رویاروی «قدرت» قرار می گیرند؟ این سوالی است که در این مطلب به اختصار به آن پاسخ داده شده است.
«جنبش» به حرکات، فعالیت، اقدامات، اعمال و رفتارهایی اطلاق می شود که درصدد «تغییر» هستند.
«جنبش» به افکار، باورها، عقاید، گفتمان ها و گفتگوهایی گفته می شود که جویای «تغییر» باشند.
«جنبش» به مناسبات، تعاملات، ارتباطات و مبادلاتی معطوف است که محوریت آنها «تغییر» است.
به این ترتیب،
«جنبش» بیشتر وجه عمل و عینیت دارند تا وجه فکری و ذهنی
«جنبش» بیشتر نقش اجرای دارند تا وظیفه طراحی و برنامه
«جنبش» بیشتر بر لایه ارتباطی استوارند تا لایه کنش و کنشگری
ازاینرو،
«جنبش» در میدان و صحنه جامعه حضور دارند تا پشت صحنه ساختارها
«جنبش» در روبنای جامعه پدیدار می شوند تا در زیربنای زندگی جمعی
«جنبش» در میان مردم و زندگی روزمره جریان دارند تا در تصمیم گیران و دولتمردان
با این اوصاف، برخی بر این گمان هستند که جنبش ها چندان نقش بارز و مهم در «تغییرات» ندارند و تنها هجمه و هیاهویی هستند که در طلب «تغییر» به راه می افتند.
اما، واقعیت چنین نیست!
جنبش ها «نبض» جامعه هستند که «نماد» فعالیت (سلامت جامعه) است.
جنبش ها «خون» جامعه هستند که «نماد» تبادلات (سرمایه جامعه) است.
جنبش ها «اکسیژن» جامعه هستند که «نماد» حیات (انرژی جامعه) است.
پس، بی دلیل نیست که جامعه مدرن از جنبش ها استقبال و اشکال مختلف «جنبش» را ساماندهی و برخی منابع و اختیارات را به آنها واگذار نموده است.
از منظر دیگری، چنان که دارندورف و کوزر بر آن تاکید داشته اند؛ جنبش ها سوپاپ اطمینان برای قدرت هستند. چرا که از این قابلیت برخوردارند که فشارهای اجتماعی در حال فوران را از طریق مسیرهای قابل اطمینان تخلیه نمایند و فروکش کنند.
علی ایحال؛ چه نقش آفرینی جنبش ها را مثبت و چه منفی تلقی نماییم، نکته کلیدی جنبش ها این است که گویای «تغییر» هستند و شفاف و آشکار «نیاز به تغییر» را بیان می کنند.
در حقیقت، «پویایی» جامعه مدرن و «باز بودن» جوامع توسعه یافته آنها را دایم در برابر تکانش های «تغییر» قرار می دهد و از سوی دیگر، «نیاز به تغییر» در این نوع جوامع به منظور افزایش راندمان و غیره باعث شده است که «جنبش ها» متولد و به رسمیت شناخته شوند.
جنبش ها در اشکال گوناگون شغلی، مطالبات اجتماعی، درخواست های زیست محیطی، مشارکت در تصمیم گیری های مالیاتی، مخالفت با جنگ، حمایت از پناهندگان و مهاجرت، اعتراض به تجاوزات علیه زنان و کودکان، و غیره نمود یافته و ادامه دارد.
«قدرت» با وجود آن که هیچ وقت حاضر به شراکت نیست، در جهان مدرن پرتلاطم از «تغییر» و «دگرگونی» برای «ثبات» و «بقا» مجبور به پذیرش «جنبش ها» شد و آنها را به رسمیت شناخت. برای همین در این کشورها «تغییر» در قالب مطالبات جنبش در روال ساماندهی شده ای به جریان افتاد و فعالیت می کنند.
به این ترتیب، جنبش در کشورهای توسعه یافته رویاروی «قدرت» قرار نمی گیرند و پهلو به پهلوی قدرت «تغییر» را به سرانجام می رسانند. امتیاز بزرگ دیگری که جنبش ها برای این کشورها به ارمغان آورده اند این است که مانع شکاف عمیق و کشنده میان «دولت – ملت» شده اند.
زیرا جنبش ها، صدای مطالبات مردم در لایه های مختلف جامعه را به گوش «قدرت» رسانده و در روال برنامه ریزی شده ای «تغییر» را که پاسخگویی به درخواست های اقشار گوناگون مردم است را فراهم کرده اند.
در کشورهای «بسته» و «جهان سوم» این فرایند رشد و توسعه به مانند سایر ابعاد توسعه یافتگی پیش نیامده است و جنبش ها رویاروی «قدرت» قرار می گیرند و «یا این، یا آن» پیش می آید.
اینجاست؛ جنبش که می توانست در بستر آرام در گفتمان منطقی و مطابق برنامه به «تغییر» برسد، به مقابله و ستیز متوسل می شود تا «تغییر» را پیش آورد.
اینجاست؛ جنبش که می توانست بازوی قدرت برای افزایش سرمایه از طریق «تغییر» باشد، به دشمن و برانداز تبدیل می شود و به نابودی می کشاند تا «تغییر» را بیافریند.
اینجاست؛ جنبش که می توانست نیروی داوطلبانه «تغییر» برای خدمت به جامعه باشد، نیروی تخریب و ویرانگر می گردد تا «تغییر» را به چنگ آورد.
این گونه می شود که جنبش خود «تغییر» می کند و برای حفظ ماهیت درمانگر و شفابخش خویش به «تغییر» تن می دهد و «انقلاب» می شود.
این گونه می شود که جنبش خود «تغییر» می کند و برای حمایت از نیروهای پاک و جان برکف خویش به «تغییر» تن می دهد و «انقلاب» می شود.
این گونه می شود که جنبش خود «تغییر» می کند و برای حق داشتن در انتخابگری و مسئولیت پذیری خویش به «تغییر» تن می دهد و «انقلاب» می شود.
جالب بود.