رویکردی نوین برای عبور از بحران
بحران؛ مشکل حادست که هستی را نشانه گرفته است و باید «حل» شود تا بقا و حیات ادامه یابد.
بحران ابعاد گوناگون دارد؛
- بخشی از یک سامانه مانند بحران هویت در بُعد فرهنگی یا بحران مشروعیت در بُعد سیاست
- یک ساختار مثل بحران اقتصادی، بحران خانوادگی
- یک جامعه چون بحران در سوریه یا عراق
- جهانی مانند بحران محیط زیست، جنگ جهانی
آنچه در تمامی آنها مشترک است «ضرورت» توجه و تمرکز برای «حل» بحران است.
بحران را می توان به «فلج موقت» تشبیه کرد که تنها راه خلاصی و رهایی «چاره گری» است.
بحران «خط پایان» است و بین فروپاشی (از بین رفتن …) یا احیا (تجدید …) به یکی ختم می شود.
عبور از بحران چگونه ممکن است؟
1- تعیین علل و عوامل «ایجاد کننده» اولین قدم می باشد. چه شد که با بحران روبرو شده ایم؟ عوامل بحران آفرین چه ها هستند؟
2- تمرکز بر عوامل «از بین برنده» گام دوم به شمار می آید. عوامل از بین برنده، برخلاف عوامل ایجاد کننده «درون» بحران و از جنس بحران نیستند و صرفاً سهمی در از بین بردن بحران به اقتضای خویش دارند.
مثال: بحران اقتصادی جامعه را به ورطه اضمحلال برده است. در اینجا، اختراع یک تکنولوژی، دستیابی به فناوری، اشاعه سبک نوین، رواج یک اعتقاد و … می تواند اقتصاد را احیا کرده و از شرایط بحران خارج نماید. این موارد، در فرایند دیگری به دست آمده و جریان دارند، ولی خواسته و ناخواسته تاثیرات آنها شرایط بحران را حل و فصل می نماید.
مثال: فردی با بیماری شدیدی درگیر است و هر لحظه با مرگ دست و پنجه نرم (= بحران سلامت) می کند. افزایش روحیه و انگیزه (به طور مثال؛ با اعلام کسب جایزه نوبل) باعث می شود توان به او برگردد و قدرت مقابله با بیماری را پیدا کند. جایزه نوبل ربطی به بیماری و بهبودی ندارد، ولی عملاً به خروج از بحران می انجامد.
لذا، دو روش برای حل بحران دیده شده است:
1- عوامل ایجاد کننده (درون بحران)
2- عوامل از بین برنده (بیرون بحران)
شیوه دوم نیز به اندازه شیوه اول کارسازست و مورد توجه و اجرا بوده است. در باب این دو نوع رویکرد، مطالب ارزشمندی موجودست که می توانید به آنها مراجعه کنید.
ولی اینجا، قصد طرح چشم انداز متفاوت و نوینی یعنی علل و عوامل «بازدارنده» برای خروج از بحران است. به این معنا که اگر امروز بحران را حل کنید، فردا بحران در شکل و ساختار دیگری عیان می شود، چرا؟ چون عللی که حیات و هستی خویش را مدیون بحران هستند یا از بحران و در بحران می یابند، نادیده گرفته شده اند.
بگذارید که بحران را به «درد» تشبیه کنیم، چنین به نظر می آید که هیچ کس را میلی به «درد» نیست. ولی، اگر درد موجب کسب امتیاز (توجه، دریافت محبت، مرخصی زیاد، محول نشدن مسئولیت سنگین …) باشد، چی؟
بگذارید که بحران به «بدبختی» تشبیه شود، به نظر هیچ آدمی خواهان بدبختی نیست. ولی، اگر بدبختی باعث شود که اموری (دریافت صدقه، اعطای خانه رایگان، …) سروسامان گیرد، چی؟
بگذارید که بحران را به «ناتوانی» تشبیه کنیم، چنین به نظر می آید که هیچ شخصی ناتوانی را نمی طلبد. ولی، اگر ناتوانی موجب به استخدام گرفتن شرایطی (حمایت بی دریغ، پشتیبانی همه جانبه …) گردد، چی؟
در جامعه شناسی سیاسی بارها و بارها به این موضوع اشاره شده است که حاکمان ستمگر برای بقا و دوام حکمرانی خویش به «جنگ افروزی» متوسل می شوند.
در جامعه شناسی آسیب های اجتماعی بارها و بارها این نتیجه به دست آمده است که مجرمان باسابقه به دلیل فقر و نداری، یا نادانی و فریب خوردگی دست به جنایت نمی زنند.
در جامعه شناسی دین بارها و بارها ثابت شده است که کشتار و خشونت مردمان توسط گروه های مختلف دینی برای حقانیت و عمل به اعتقادات نیست.
همه این مثال ها از یک واقعیت حکایت می کنند که علل و عواملی از «بحران» تغذیه می کنند و می مانند، و تا چنین عواملی وجود داشته باشند (با فرض کنترل و مهار عوامل «ایجادکننده» و گسترش و افزایش عوامل «از بین برنده») بحران هست و در اشکال گوناگون بازتولید می شود.
کشورهای توسعه یافته کمتر از کشورهای جهان سوم به بحران دچار می شوند که امری طبیعی است. این کشورها قابلیت بالاتری در کنترل و مهار «عوامل بحران آفرین» و استفاده بهینه در به کارگیری «عوامل از بین برنده» دارند و بالعکس،کشورهای جهان سوم چنین نیستند. اما، همه کشورها در مواجهه با عامل سوم یعنی «عوامل بازدارنده» دست خالی هستند و در آن پیچیده و زمین می خورند.
عبور از بحران چگونه ممکن است؟
پاسخ به این سوال اینک آسان است. کافی است، سه نوع علل («ایجاد کننده»، «از بین برنده» و «بازدارنده») را باهم و در کنار یکدیگر در نظر آورد. و نکته مهم این است که عامل سوم برخلاف دو عامل دیگر، وجه اجتماعی داشته و به روند اجتماعی شدن ناظرست.
عامل سوم به منافع، فرصت ها و امتیازاتی گره خورده است که در اشکال گوناگون هویتی، اعتقادی، قومیت، جنسیت، جایگاه و رتبه بروز می یابد و به آسانی قابل پیشگیری نبوده و نیازمند خروج از چهارچوب و فراتر رفتن از شرایط است.
عامل سوم را می توان به کسی تشبیه کرد که خودش را به خواب زده است و امری روشن است که تا خود نخواهد، کسی نمی تواند او را از خواب بیدار کند. عامل سوم نیازمند دست کشیدن از آنچه به نوع های گوناگون وابستگی و دلبستگی (خانوادگی، دینی، ملی …) عینیت یافته است و منافعی را رقم زده است.
درحقیقت، دو عامل ذکر شده یعنی «عوامل ایجادکننده» و «عوامل از بین برنده» در تولید بحران نقش آفرینی دارند و «بود و نبود» بحران را تعیین می کنند. همانطور که از اسم آنها پیداست، موجب پیدایش بحران یا نابودی آن هستند.
ولی، جوامع با بحران درگیر هستند و بحران بازتولید می شود. فرایند بازتولید بحران توسط عامل سوم یعنی «عوامل بازدارنده» است که بی توجهی به آن تکرار بحران را هر چند صباحی به بهانه و به شکلی به همراه دارد.
این گونه است که پیشرفت جوامع نتوانسته است مانع از دیکتاتوری و اِعمال خشونت توسط آنها شود.
این گونه است که دانش و دانایی نتوانسته است از بروز خشونت و کشتار جلوگیری کند.
این گونه است که کثرت گرایی و تنوع خواهی نتوانسته است موجب پرهیز از گروه های خشونت طلب شود.
و این گونه های بسیار دیگر …
چرا که «عامل بازدارنده» به اشکال گوناگون، در صورت بندی های مختلف، در سامانه های متنوع «بحران» را بازتولید می کند.