سطوح چندگانه یأس اجتماعی
این سال ها، ماه ها، هفته ها و حتی ساعت ها، به گونه ای مکرر با رویدادهای ناگواری احاطه شده ایم که هر یک به تنهایی می تواند روحیه اجتماعی را متاثر سازد؛ اما نگرانی عمده در خصوص ظهور و بروز مفهومی بنام “یأس اجتماعی” است.
یأس اجتماعی نه به معنای فردی و نه به معنای جمعی و نه به معنای عمومی آن، بلکه می تواند یکی از ویژگی های نظام اراده اجتماعی باشد.
به همین دلیل، این مفهوم الزاماً به یک گروه یا طبقه یا جریان و واحد اجتماعی منحصر نشده و از متعلقات یک جامعه بشری است؛
آنگاه که این جامعه در یک دوره یا بستر تاریخی شکل گیرد و به خصوصیاتی، از دیگر جوامع متمایز شود و هر چه دامنه حضور و تصرفات جامعه در دوره های تاریخی متفاوت، بیشتر و گسترده تر باشد، طبیعتاً دامنه یأس اجتماعی هم فراخ تر خواهد شد.
بنابر این، یأس اجتماعی می تواند در دوره های متفاوتی از تاریخ یک ملت، بروز کند و حتی آن جامعه را در طول سده هایی، گرفتار سازد.
در حقیقت، یأس اجتماعی محصول یک دوره تاریخی تمدنی است و در این زمانه تاریخی، می توان آن را نتیجه تمدن معاصر مادی و اومانیستی دانست و از آنجا که می تواند وصف یک دوره تاریخی باشد؛
این امکان وجود دارد که جامعه ای بدان مبتلا شود، چرا که جوامع انسانی از دوره های تاریخی و تمدنی خود تاثیر می پذیرند.
تردیدی نیست که این تحلیل مبتنی بر شناخت ماهیت جامعه به عنوان یک امر اصیل دارای وحدت ترکیبی با نشانه ها و ویژگی های خاص خود و متمایز و متفاوت از افراد و یا مجموع افراد است.
پس نمی توان یأس اجتماعی را صرفاً به یک احساس منفی و ناامیدی نسبت به آینده از سوی صرفاً افراد جامعه دانست؛ چنانکه در تعاریف متداول دیده می شود.
یأس محصول فقدان توازن در صفات انسانی است و تمدن مادی به دلیل یک جانبه گری و محدودیت به ابعاد طبیعی بشر، میتواند یأس اجتماعی را نهادینه سازد.
بایستی بین چند واژه تفاوت گذارد؛
“یأس فردی” در حالتی که یک فرد انسانی دچار بیماری یأس شده و امید خود را از دست می دهد.
“یأس جمعی” به معنای ابتلاء یک دسته یا یک طبقه یا یک صنف و یا یک گروه و جریان جمعی در جامعه به این صفت است.
“یأس عمومی” در فرضی است که تمامی اقشار و اصناف و طبقات یک جامعه به صورت فراگیر امید خود را از دست بدهند که به مراتب، دامنه تاثیر و عمومیت آن از دو دسته پیش، بیشتر است.
اما از مفهوم دیگری با عنوان “یأس تاریخی” نیز می توان نام برد که مختص دوره های تاریخی بشر است و نه منحصر به یک فرد یا طبقه یا عموم یا حتی یک دوره اجتماعی؛ این امر با ظهور و بروز تمدن های بزرگ بشری شکل می گیرد.
بحث پیرامون یأس تاریخی را باید در فلسفه تاریخ پژوهی و در دیدگاه های کانتی و هگلی که بدنبال تهیه طرح کلی تاریخ و تلاش برای القاء معنی فلسفی به تاریخ هستند، دنبال کرد.
بدین ترتیب سطح حضور مفهوم یأس اجتماعی، در لایه های فردی، جمعی و طبقاتی نیست که تصور شود با راهکارهای خُرد و حتی کلان (در محدوده یک جامعه) بتوان از آن عبور کرد و به خیال کودکانه، با چند دستورالعمل و سیاست، جای آن را به امید اجتماعی داد.
راه تغییر و تحول بنیادی در سطوح جامعه، حرکت از سطح عمیق تر و با نفوذ، بر سطوح دیگر است.
اگر یأس اجتماعی به یک هویت ملی تبدیل شد، آنگاه بایستی عناصر تمدنی آن هویت ملی را احیاء کرد تا بتوان اراده های اجتماعی را شکل جدیدی بخشید.
یعنی باید از لایه های تمدنی به سوی لایه های اجتماعی حرکت کرد و در چنین شرایطی، قطعاً به حرکت های تمدنی نیازمندیم.
جامعه ای که به یأس اجتماعی مبتلا شود، اراده اجتماعی اصیل خود را از دست می دهد و به جوامع دیگری تعلّق پیدا می کند.
این سخنان به معنای آن نیست که جامعه ایرانی در دوره های تاریخی معاصر و در این سال ها، به یأس اجتماعی دچار شده؛ گرچه نشانه های سه لایه دیگر با کم و زیادی ها، مشهود است،
اما بدین معنا هم نیست که جامعه ما مصون از این آسیب تاریخی باقی می ماند چرا که نشانه هایی وجود دارد که زنگ های خطر را به صدا در می آورد و بایستی برای آنها چاره جویی کرد و هر دلسوزی برای آینده ایران اسلامی، الزاماً حساسیت ملی و دینی خود را روشن نگه دارد.
از این رو یأس های سه گانه دیگر نیز بسیار مهم اند.
چرا که می توانند تمهیدی بر یأس اجتماعی قرار گیرند؛ و حداقل آن است که قادرند انسجام اجتماعی را برهم زنند و همین کافی است.
با این وجود نکته آن است که یأس لایه چهارم بسیار عمیق تر و پر نفوذتر بوده و به سادگی، رهایی از آن امکان ندارد.
سر زدن یأس اجتماعی در هر جامعهای نشانههای گوناگونی دارد که از آن جمله مانند:
فراگیری دروغ
نفاق عمومی
کمبود تحمل
بی اعتمادی
احساس انزوا
و یا محکومیت دو جانبه دولت و مردم است، بنحوی که یکدیگر را نشانه گرفته و محکوم می کنند.
اما، چه باید کرد؟
سوی سخن این مقال، به سمت تبیین وظایف و مسئولیت های دولتمردان نیست که البته اثر تصمیم ایشان در این باره، بسیار مهم و کارساز است و لذا اظهار نظر در این باره را به متخصصین علوم اجتماعی و علوم سیاسی می سپارم
بلکه سخن نویسنده این سطور متوجه رسالت های پژوهشی اندیشمندان علوم انسانی است که ضروری است در حوزه اندیشه ورزی به چند قلمرو مهم توجه کرده و این مساله را در زاویه این دسته مطالعات دنبال کنند، از جمله:
1– اهمیت مطالعات تمدن پژوهی
2– رونق مباحث روش شناختی
3– نقد علمی و متدیک علوم معاصر