علمی تحلیلی

صدای بدن‌هایمان را بشنویم

بدن‌هایمان با ما حرف می‌زنند، خیلی بیشتر از آدم‌های اطرفمان. صدای بدن هایمان را بشنویم.

بدن‌هایمان زبانِ خودشان را دارند و هر روز و شب و حتی توی خواب پیام‌هایی برای ما می‌فرستند و چیزهایی به ما می‌گویند.

منظورم از «ما»، چیزی است که روانشناسان به آن می‌گویند «روان».

در واقع دارم از «بدن» در برابر «روان» صحبت می‌کنم، وگرنه، به یک معنا همه چیز بدن است.

مغز هم جزء بدن است و  آگاهی هم در بدن و در بستر بدن شکل می‌گیرد.

منظورم از بدن، همین پوست و گوشت و استخوان و دست و پا و معده و روده و حتی خود مغز است.

این‌ها در بُعدِ اندامی، هر لحظه دارند نیازهای خودشان را به مغز می‌گویند.

پیام می‌فرستند و منتظر پاسخ می‌شوند.

آن وقت یا پاسخ می‌گیرند و به کارشان ادامه می‌دهند، یا پاسخ نمی گیرند و در واکنش به شنیده نشدنشان، درد ایجاد می‌کنند.

صدایشان را بالا و بالاتر می‌برند

فحش می‌دهند

ضربه می‌زنند و دست آخر، همه این‌ها اگر جواب نداد، با شدّتِ دردمندیشان، یک آدم بزرگسال را تبدیل می‌کنند به یک بچه غرغرو و خشمگین که نه احترام می‌فهمد، نه عشق و نه هیچ چیز دیگر.

آنقدر فشار می‌آورند که ناگزیر صدایشان را بشنوی و کاری بکنی.

امّا این صرفاً در بعدِ اندامی است.

همه این اندام‌ها در سطح دیگری هم عمل می‌کنند و هویّت دیگری هم دارند.

«پا» فقط عضوی در آن پایین نیست.

«معده» فقط کارخانه هضم غذا نیست

«روده‌ها»  تنها مجرای جذب یا دفع نیستند.

همه این‌ها، ساکنان روان هم هستند.

هر کدامشان بازنمایی خاصی دارند توی روان.

همه آن‌ها یک جور هویتِ روانی دارند و به عنوانی بازیگری توی روان نقش بازی می‌کنند.

به تعبیر دیگر، «پا» هم یک عضو است با خوشی‌ها و ناخوشی‌های اندامی اش و هم یک بازنمایی روانی دارد و بخشی از روان و هویت فرد را تشکیل می‌دهد.

این بازنماییِ روانی کارهای زیادی می‌کند.

اصلاً خیلی وقت‌ها صدای دردهای اندامی را هم از طریق بازنمایی‌ روانیِ آن‌ها می‌شنویم: وقتی که درد، نه فقط تن، که روحمان را هم مچاله می‌کند.

آن وقت، ملول که می‌شویم دست به کاری می‌زنیم و به داد عضوِ دردمندمان می‌رسیم.

امّا این حضور روانی، باری هم برای اندام‌ها دارد.

نفعش را می‌برند، هزینه اش را هم باید بپردازند.

گاهی اوقات این صرفاً خودِ اندام‌ها نیستند که درد می‌کشند و صدایشان شنیده نمی شود

بلکه روان است که درد می‌کشد

فشار تحمّل می‌کند

اذیت می‌شود و شروع می‌کند به حرف زدن! امّا صدایش شنیده نمی شود.

وقتی که نیازهایش گم می‌شوند میانِ دلیل آوری‌های ما

میانِ پرداختنمان به این چیز و آن چیز

میان مشغول کردن خودمان به چیزهای دیگر به جای دیدن خودمان

میان جاه طلبی‌هایمان، لجاجتمان با خودمان، انتظارهای زیادمان و …  

آن وقت، روان که کلامش شنیده نشده، رو به بازنماییِ اندام‌ها می‌کند و از آن‌ها کمک می‌خواهد.

آن‌ها هم جزئی از خود او هستند. به کمکش می‌آیند. آن وقت است که صدایِ شنیده نشده تَن از بلندگوی اندام‌ها پخش می‌شود.

کلماتِ نادیده گرفته شده روان، می‌شوند دردهای جسمی.

یک بار «پا» می‌شود بلندگوی روان، یک بار «دست»، یک بار «معده»، یک بار «مغز» و یک بار هم همه بدن.

گاهی اوقات این نشنیدن، درد را به بیماری تبدیل می‌کند.

آن وقت، یا ناگزیر می‌شویم و صدایش را می‌شنویم و یا تنها می‌رویم به سراغ درمان دارویی.

گاهی اوقات حیرت می‌کنم از این همه نشنیدن نیازهای روان؛ روانی که بار می‌کشد امّا دیده نمی شود.

صدای بدن هایمان را بشنویم.

تن و روان همنشین همند.

با هم بده بستان می‌کنند.

بیاید به هردوی آن‌ها گوش بدهیم.

هم روان حرف‌های زیادی برای شنیدن دارد و هم تن.

بیایید تن‌هایمان را جدّی تر بگیریم.

صدای بدن هایمان را بشنویم؛

چه آن زمان که پای دردی صرفاً اندامی در میان است و چه آن زمان که بدن می‌شود پیام رسان روان.

ما بدن‌هایمان را جدّی نمی گیریم.

امّا آنها نزدیک‌ترین مخاطبان ما هستند؛ بخشِ نادیده گرفته شده و مهمّی از خودِ ما.

دکتر محمود مقدسی

مترجم و پژوهشگر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا