فرهنگ و مجازات
جرم و مجازات، تخته بند زمان است
چرا برخی از مصادیق مجازاتها در طول تاریخ، از بلندای موجه بودن سقوط میکنند؟
مجازاتهایی که یک زمانی، بدیهی و پذیرفتنی بوده است، چرا اینک برای ساکنان امروز، امری نپذیرفتنی و مردود است؟
تغییرات اجتماعی، تحولات گفتمانی و دگرگونی در چهارچوبهای فرهنگی، سبب میشود «دستگاهِ تفسیری» یک جامعه دچار قبض و بسط گردد و بعضاً با تغییرات ژرف مواجه شود.
تغییر هندسه معرفتی و چهارچوب های تفسیری، باعث میگردد مسئلهی آدمی تغییر یابد، چشمها به گونهای دیگر ببینند، داوریها به نوع دیگری رخ دهد.
دورانِ گذار از دورهای به دورهی دیگر تاریخی و از گفتمانی به گفتمان دیگر باعث میشود همه چیز با «بحران مشروعیت» روبرو شود.
در دوره گذار، سیاست و قدرتِ حاکمه، شیوههای دینداری، نحوهی تربیت و سبک زندگی، مناسبات اجتماعی، قوانین و هنجارها و حتی سیستم کیفری با بحران مشروعیت، دست و پنجه نرم میکنند.
در این جا مشروعیت، به معنای توجیه اخلاقی و قابل قبولی است که به منزلهی پشتوانهی محکمی برای نهادها، فرایندها، کنشها و شیوهها، محسوب می شود.
نهاد و سیستم کیفری و مجازاتها وقتی مشروع انگاشته میشود که از نظر اخلاقی و کارکردی قابل توجیه تلقی شود.
در این جا میتوان این پرسش را در میان نهاد که چرا یک مجازات، یک رفتار خاص، سبک زندگی، شیوهی تربیت و یا یک سیستم کیفری را در یک دورهای مجاز، اخلاقی و مشروع دانسته میدانند و در دوره و زمانی دیگر، آن را غیرمشروع، غیراخلاقی و غیرقابل دفاع برمیشمارند؟
برای پاسخگویی به پرسش مطرح شده، پای فرهنگ به میان کشیده میشود و پاسخ این پرسش را باید از رهگذر تغییرات فرهنگی جستجو کرد.
فرهنگ، مبنای مشروعیت و فراهم آورندهی توجیهاتی برای چگونه رفتار کردن است.
یکی از تعلیمات مهم مردم شناسان، برجسته کردن تفاوتها و حتی تضادهای فرهنگی جوامع مختلف است.
آنان با بیان مختصات فرهنگی و عناصر ساختار فرهنگی، خاطر نشان میکنند در طول تاریخ، فرهنگهای متعدد و متفاوتی رشد کرده است که در هر یک از آنان رفتارهایی مجاز و در دیگری، همان رفتار غیرمجاز بوده است.
حتی میتوان تفاوتهای بنیادین یک فرهنگ را در مسیر تاریخیاش مورد توجه قرار داد و تغییراتی را که در متن و ساختار یک فرهنگ رخ داده است، مطالعه نمود.
به عنوان مثال، نزد پیشینیان و اجداد ما ایرانیان، استفاده از تنبیه بدنی در تربیت کودکان، نه تنها مجاز تلقی میشده است، تا جایی که حکیمان و بزرگان فرهنگ، نیز تنبیه کودکان را امری قابل قبول و ضرورتی اجتناب ناپذیر میدانسته اند.
جامعه شناسان ضمن توجه به نسبت و رابطهی میان فرهنگ و حوزههای مختلف رفتار اجتماعی، بر این نکته انگشت تاکید نهادهاند که فرهنگ، بر نگرشها، رفتارها و انتخاب چگونگی زیستن، اثر میگذارد و چهارچوبهای مشروع و مقبولی را در اختیار قرار میدهد تا در درون آن، مناسبات اجتماعی را سامان دهند.
در این رویکرد، این فرهنگ است که به ما می گوید چه چیزی درست و چه چیزی اشتباه است؟
کدام رفتار مشروع و کدام رفتار غیرمشروع است؟
کدام مجازات، اخلاقی و عادلانه است و کدام یک غیراخلاقی و غیرعادلانه است؟
اکنون پس از مقدمه کوتاه، ربط و نسبت فرهنگ و مجازات مورد توجه قرار می گیرد.
در یک صورت بندی اجمالی، می توان فرهنگها را به فرهنگهای سخت گیر و فرهنگهای آسان گیر تقسیم نمود.
برخی از مختصات فرهنگِ سختگیر عبارت است از :
❗️1- کنترلهای اجتماعی به نحو گسترده و همه جانبه اعمال میشود.
❗️2- برای کنترلهای اجتماعی از روشها و شیوههای سخت و خشن استفاده میگردد.
❗️3- هرگونه نادیده گرفتن عرف و عادات اجتماعی و ارزشها و هنجارها، به منزلهی انحراف و جرم شناخته میشود و به شدت با آن برخورد میگردد.
❗️4- ماهیت مجازاتهای اجتماعی، خشن، گسترده و بی پروا است.
❗️5- مجازات در فرهنگهای سنتی و سخت گیر، عموماً نمایشی و در ملاعام بوده است.
در میان مختصات مختلف فرهنگهای سنتی و سخت گیر:
اولاً، خشونت حداکثری در مجازات
ثانیاً (به تعبیر میشل فوکو)، «نمایش تعذیب»، دو ویژگی مهم و اساسی بوده است.
دو مثال از دو گونه فرهنگ، نشان میدهد که شدت مجازات و نمایش آن، امر مشترکی میان فرهنگهای سنتی بوده است.
در تاریخ بیهقی آمده است: حسنک وزیر قریب هفت سال بر دار بماند، چنانکه پاهایش همه فرو تراشید و خشک شد، چنانکه اثری نماند. تا به دستوری فرو گرفتند و دفن کردند، چنان که کس ندانست که سر کجاست و تن کجاست.
شلاق زدن، بر دار شدن و تا روزها و ماهها بر سر دار ماندن و سنگسار نمودن در ملا عام، نمونهای از نمایش تعذیب و مجازات در ادوار پیشین محسوب میگردد.
میشل فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه، نمونههای دل آزاری را از خشونت حداکثری در مجازات و نمایش آن در ملا عام آورده است. وی مینویسد:
«دامی ین (به جرم سو قصد به جان شاه) در دوم مارس 1757 محکوم شد که در برابر کلیسای پاریس به جرم خود اعتراف و طلب مغفرت کند. و از آنجا با یک تا پیراهن و مشعلی از موم مشتعل به وزن نزدیک به یک کیلو در دست در یک گاری به میدان گرو برده شود و بر قاپوقی که در آنجا برپا شده با انبری گداخته و سرخ سینه، بازوها، ران ها و ماهیچه های ساق هایش شکافته شود و دست راستش در حالی که در آن چاقویی را گرفته که با آن به جان شاه سوء قصد کرده با آتش گوگرد سوزانده شود و روی شکافهای ایجاد شده در بدنش سرب مذاب، روغن جوشان، صمغ گداخته ریخته شود و سپس بدنش با چهار اسب کشیده و چهار شقه شود و اندام ها و بدنش سوزانده شود، خاکستر شود و خاکسترهایش به باد سپرده شود.
بوتن، افسر نگهبان می گوید:
«گوگرد را افروختند، اما آتش آنقدر کم جان بود که فقط سطح دست پوست را کمی سوزاند. سپس جلاد که آستینها را تا بازو بالا زده بود، انبری فولادی به طولی تقریباً نیم متر که به همین منظور ساخته شده بود، برداشت و نخست عضلهی ساق پای راست، سپس ران و آنگاه دو بخش عضلهی بازوی راست و پس از آن سینه را شکافت. با آن که جلاد مزبور قوی و تنومند بود، زور بسیاری میزد تا با دو یا سه بار گرفتن یک نقطه از گوشت در انبر خود و پیچ و تاب دادن آن قطعههایی از گوشت را جدا کند. هر قطعهای که از او جدا میکرد، زخمی به اندازهی یک سکه به جا میگذاشت».
فوکو داستان آن بخت برگشته را ادامه میدهد و از آن دوره به عنوان دورهی «رسوایی بزرگ عدالت سنتی» نام می برد.
فارغ از این که آیا آن گونه مجازاتها اخلاقی و عادلانهاند بوده اند و یا نبودهاند، این نکته مهمتر است که بدانیم، ساکنان جوامع پیشین، چرا چنین مجازاتهای سخت و خشن را موجه و مشروع تلقی میکردند؟ و چرا آن گونه خشونتها بدیهی و مقبول بوده است؟
مگر نه این است که آنان مجازات را در ترازوی فرهنگ و گفتمان ارزشی زمانهی خود قرار میدادند و داوری میکردند.
مجازاتهای سخت و شدیداً آزاردهنده در آن ترازو و آن معیارها، امری بدیهی و مشروع ارزیابی می شد.
با تغییرات فرهنگی، به ویژه تغییراتی که در قرون اخیر رخ داده است، خشونت در تنبیه و کیفر و نمایش عذاب کشیدن خطاکاران، از بداهت و مشروعیت ساقط شده است.
انضباطِ سختگیرانه و مجازات سنگین در جهان معاصر پذیرفتنی نیست.
به عبارت دیگر، سیستم کیفری خشونتگرا و نمایش تعذیب در جهان معاصر با بحران مشروعیت مواجه گشته است.
در سیستم کیفری و مجازاتها دو تحول عمده صورت گرفته است.
اولاً؛ از شدت خشونت در مجازاتها کاسته شده است.
ثانیاً؛ عموم کیفرها از ساحت عمومی و انظار جامعه پنهان شده است.
از نظر دورکیم (جامعه شناس) سیر تحول سیستم کیفری را در جوامع بشری از سیستم مبتنی بر زجر و تنبیهِ دردناک، به سیستم ترمیمِ خسارتهایی که خاطیان بر جامعه تحمیل میکنند، تمایل پیدا کرده است.
اکنون و در فرهنگ معاصر، به سختی میتوان اعدام، قطع دست، سنگسار و شلاق زدن خطاکاران را به ویژه در منظر جامعه، توجیه اخلاقی کرد.
سیستم کیفری، نمیتواند بدون توجه به رای و احساس عامهی مردم، کارآمد و توانا گردد، مگر آن که بتواند دلایل قانع کنندهی اخلاقی و انسانی، برای مجازاتها فراهم نماید.
«توجیه و دلیل آوری برای مجازات»، ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
هر نوع مجازاتی قبیح است مگر آن که توجیه قابل قبول و مشروعی از آن دستگیری کند و ضرورت آن را توضیح دهد.
«زیرا مجازات، آزاردهنده، ناگوار و دردناک است، بنابر این محتاج توجیه است. و هر چه مجازات دردناک تر و سخت تر شود، اهمیت و ضرورت توجیه برای آن بیشتر میشود. تحمیل عمدی رنج بر دیگری نیاز به توجیه اخلاقی ویژه ای دارد» (مجله حقوقی، شماره 42)
نسبت میان فرهنگ و مجازات، نشان میدهد که عموم مجازاتها، مشروعیت خود را از چهارچوبِ پذیرفته شدهی فرهنگ آن زمان کسب میکند و سیستم کیفری نیز دلایل خود را از ارزشهای تعمیم یافته و مقبول اجتماعی، تامین مینماید.
گرچه منابع دیگری هم هست که در باب مشروعیت و یا عدم مشروعیت مجازات رای و نظر دارد.
مانند: حقوق رسمی، اخلاق، شرع، عرفیات.
با این همه، هر منبعی که بتواند مجازاتها را موجه سازد، لاجرم برای کارآمدی آنها، باید به فرهنگ زمانه توجه کند و سازگاری و یا عدم سازگاری آن را با فرهنگ بسنجد.
آیا میتوان سیستم کیفری و شیوهای از مجازات را در طول تاریخ و علی رغم تغییرات فرهنگی، ثابت نگاه داشت و آن را تداوم بخشید؟
منبع توجیه اخلاقی مجازاتها، کجاست؟
چگونه میتوان مجازاتهای سخت مانند سنگسار، شلاق زدن در ملا عام و اعدام را مشروع و موجه ساخت؟
اگر منابع مشروعیت بخش، با یکدیگر در نزاع و چالش بودند، چه باید کرد؟