معنا و قطعیت
مسئله اصلی اینجاست که چیزی برای هضم کردن باید وجود داشته باشد پس انسان معنا می سازد. از چیزهای غیرقطعی، قطعیت خلق می کند: دو ضرب در دو می شود چهار!
چیزهای غیرِهم سطح را هم سطح جلوه می دهد و یکنواخت می کند تا از آن ها معنا بسازد.
عقل همه چیز را در قالبی جای می دهد تا بتواند تعریفی از هر چیز صورت دهد و در واقع هر بار از این راه خودش را بازتعریف می کند.
علم یک روش استعاری است برای تعریف چیزها: ایمان، صداقت، قطعیت و … در این روش تبدیل به مرهمی می شوند برای زخم های انسانی که در نهایت به دنبال تعریفی برای زندگی خودش می گردد؛ معنایی برای زندگی.
اما برای علم صداقت یعنی: یک کیلومتر می شود هزار متر… و این یعنی که فاصله امری مکانیکی است و قطعی؛ برای علم صداقت یعنی صداقتی که در کاربرد معنا پیدا کند.
باور به قطعیت معنا می سازد و پشت تمامی معناها توقفی نهفته است که با سکه های ضرب شده تاریخ، درد نیستی را به رُخ می کشند: دردِ نبودن حتا در یک لحظه بعد: اگر که نباشیم…
دو ضرب در دو می شود چهار ( یعنی همان قطعیت چیزها ) رنجی است که بشر می کشد و سخت و صُلب شدن چیزها در او پاسخی است به این رنج و لذت بردن از همین رنج: قطعیت لذتی می آفریند که از درد ناشی شده است.
همیشه باید چیزی برای هضم کردن وجود داشته باشد. حرف ها همواره استعاره ای از چیزی هستند و خودِ استعاره، استعاره ای است از خودش…
دو ضرب در دو می شود چهار یک جمله استعاری – ادبی ست که از فرط استفاده به چیزی قطعی تبدیل شده است. ساده اما بلاغی ترین تعریفی که می توان از جهان ارائه داد.
پیوست: یادداشت های زیرزمینی / فیودور داستایوسکی / ترجمه رحمت الهی / انتشارات علمی فرهنگی