مفهوم دولت مدرن
مفهوم دولت مدرن به نوعی از دولت اطلاق می شود که از قرن شانزدهم به بعد در نظام دولت های اروپا شکل گرفت.
این مفهوم بر نوعی نظم قانونی یا نهادی غیرشخصی و ممتاز دلالت می کند که توانایی اداره و کنترل یک قلمرو معین را دارد.
به بیان دیگر، صورت متمایزی از قدرت عمومی، که از فرمان بر و فرمان روا، جداست و در محدوده مرزهای تعریف شده و معین، قدرت سیاسی عالی را تشکیل می دهد.
روی دیگر سکه دولت مدرن، «جامعه مدنی» است.
جامعه مدنی نیز تقریباً مثل همه مفاهیم مورد بحث در تحلیل سیاسی تاریخی طولانی و پیچیده دارد.
اما، در اینجا منظور از جامعه مدنی آن عرصه هایی از حیات اجتماعی – قلمرو داخلی، سپهر اقتصادی، فعالیت های فرهنگی و تعامل سیاسی – است که میان افراد و گروه های خارج از کنترل مستقیم دولت به وسیله بخش خصوصی یا گروه های داوطلب سازمان دهی می شود.
دولت مدرن و جامعه مدنی، طی فرایندهایی متمایز، اما مرتبط شکل گرفتند.
در این جا به طرح این سوال می پردازم که مفهوم دولت مدرن چیست؟
همه دولت های مدرن دولت – ملت هستند، دستگاه های سیاسی، متمایز از حکومت گر و حکومت شونده، با قدرت قانونی عالی بر یک ناحیه سرزمینی مشخص، و پشتوانه دعوی انحصاری بر قوه قهریه، و برخوردار از حداقل حمایت یا وفاداری شهروندان.
مثل همه تعریف های علوم اجتماعی، این تعریف نیز بحث انگیز است. اما در اینجا، این تعریف سودمند است، چون شماری از نوآوری های مهم نظام دولت های مدرن را تحت پوشش قرار می دهد.
این نوآوری ها عبارت اند از:
1– سرزمینی بودن (Territoriality):
گرچه همه دولت مدعی حاکمیت بر سرزمینی هستند، اما تنها با نظام دولت های مدرن است که مرزهای دقیق تثبیت می شوند.
2– کنترل ابزار قهر:
ادعای در اختیار داشتن انحصاری قوه قهریه و ابزار اعمال قهر (با پشتوانه یک ارتش و پلیس دایمی) تنها با «آرام کردن» مردم – درهم شکستن مراکز قدرت و اقتدار رقیب – در دولت های ملی میسر شد. این رکن دولت مدرن تا قرن نوزدهم به طور کامل وجود نداشت.
3– ساختار غیرشخصی قدرت:
فکر تشکیل یک نظام سیاسی غیرشخصی و حاکم – یعنی نوعی ساختار قانونی محدود شده قدرت، همراه با اختیارات قانونی عالی بر یک قلمرو – نمی توانست در شرایطی غلبه پیدا کند که حقوق، تعهدات و وظایف سیاسی، در پیوندی تنگاتنگ با حقوق مالکیت، دین و دعاوی گروه های صاحب امتیاز سنتی از قبیل اشراف درک می شد. این مسئله حتی در قرن های هجدهم و نوزدهم نیز مورد مناقشه بود.
4– مشروعیت:
تنها پس از به چالش کشیده شدن و از میان رفتن ادعاهایی از قبیل «حق الهی» (Divine Right) و «حق دولت» (State Right) بود که انسان ها به مثابه «افراد» و «مردم» این امکان را یافتند که به شهروندان فعال نظم جدید بدل شوند – نه صرفاً اتباع مکلف یک شاه یا امپراطور.
وفاداری شهروندان به چیزی تبدیل شد که دولت های مدرن باید آن را کسب می کردند.
این وضعیت به ناگزیر متضمن ادعای مشروعیت دولت بود، زیرا دولت بازتاب و یا نماینده نیازها و منافع شهروندانش بود.
ضروری است که مفهوم دولت – ملت را از ملی گرایی (Nationalism) تفکیک کنیم.
آنتونی گیدنز این نکته را با ایجاز بیان کرده است:
آن چه «ملت» را در چارچوب «دولت – ملت» قرار می دهد، وجود احساسات ملی گرایانه نیست، بلکه یکپارچگی یک دستگاه اداری در سرحدات سرزمینی دقیقاً تعریف شده (در میان مجموعه ای از سایر دولت – ملت ها) است.
مفهوم ملی گرایی به معنای وجود نمادها و باورهایی که الگوهایی از اجتماعات قومی، یا دینی، یا زبانی پدید می آورد و موجب بلندپروازی سیاسی می شود را باید برای انواع خاصی از تشکل های مردمی و دولت ها به کار گرفت.
منبع: هلد، دیوید (1386)، شکل گیری دولت مدرن، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر آگه، ص 63-57.