چالش فرهمندی
«…گذشته از وبر که چارچوب نظریاش از فلسفه کانت تاثیر پذیرفته بود، بیشتر نظریهپردازان اروپایی بحث فرهمندی از هگل و آرای رمانتیکها تاثیر پذیرفته بودند و به همین خاطر رهبر فرهمند را نماینده روح تاریخ، یا طبیعتِ شریف، یا نیرویی استعلایی از این دست محسوب میکردند.
در این میان، فروید از شوپنهاور هم اثر پذیرفته بود.
کمی بعدتر که انقلاب اکتبر شوروی به پیروزی رسید و چندی بعد که هیتلر ظهور کرد، چارچوب هگلی بر بقیه غلبه کرد و رهبر فرهمند بیش از پیش همچون نمایندهای از دینامیسم تاریخ به رسمیت شمرده شد
و در آثار نخستین نظریهپردازانی که در این مورد مینوشتند (چه فاشیست و چه کمونیست)، شخصیت فردی رهبر فرهمند به کلی نادیده گرفته شد و در اموری عام و کلان و مبهم مثل روح نژادی یا روح تاریخ یا نمایندگی طبقاتی منحل گشت.
با مرور این نظریهها و صورت بندیهای جدیدی که بر اساسشان شکل گرفته، نقدی عمومی بر چارچوب مدرن فهم فرهمندی وارد میآید و آن هم نادیده انگاشتن من در برابر نهاد است.
این رویکردها پدیدهای تازه در تاریخ اروپا را صورت بندی میکردهاند.
اما از زاویه سنت اروپایی به موضوع مینگریستند و این سنتی بوده که منها را نادیده میانگاشته و آنان را به نهاد فرو میکاسته است.
شکل سنتی این موضوع را در منحل شدن مومنان در پیکرهی کلیسا و شکل مدرناش را انحلال سوژهی خودمختار در دینامیسم تاریخی مارکسیستی یا خروش نژادی نازیستی میبینیم.
در برابر رویکرد مدرن به فرهمندی که وبر همچنان علمیترین و سنجیدهترین روایت از آن را به دست داده، میتوان به سنت سیاسی ایرانشهری بازگشت و تعبیری موازی و سنجیدهتر از این مفهوم را از آن استخراج کرد.
در ایران زمین نکته بسیار مهمی که به شکل شگفتانگیزی نادیده انگاشته شده، این حقیقت است که منها از ابتدای کار اهمیت داشته و به نهاد فرو کاسته نمیشدهاند.
این ماجرا امروزه با این پیشفرض نادرست و نامستند کتمان شده، که یونان باستان خاستگاه دموکراسی (به معنای امروزین) بوده و غرب سرچشمه احترام به حقوق فردی محسوب میشده است.
در حالی که مرور اسناد تاریخی نشان میدهد که چنین نبوده و جایگاه من در برابر نهاد در تمدن اروپایی درست مثل تمدن چینی بسیار فروپایه و در حد هیچ بوده است.
در مقابل نخستین دستگاه نظریای که اراده آزاد انسانی و حق انتخاب وی را به رسمیت میشناسد، آیین زرتشتی است، و پس از آن حقوق، فقه، نظریههای سیاسی و آداب اجتماعی ایرانیان به مدت سه هزار سال پیوسته با بزرگداشت مفهوم من و معتبر شمردناش در برابر نهاد گره خورده است.
مفهوم فرهمندی در این بافت شکل گرفته و توسعه یافته و همچون عنصری کارکردی در ساخت تاریخ تمدن ایرانی نقش ایفا کرده است.
در ایران زمین کلیدی بودن مفهوم اراده آزاد با یک نکته بسیار مهم دیگر ترکیب شده و آن ارجمندی جوهری قدرت است.
این نکته که قدرت یکی از متغیرهای بنیادین پیشران سیستم های پیچیده است را ایرانیان به تجربه دریافته بودند.
یعنی این را فهمیده بودند که نهادهای اجتماعی بر مبنای انباشت قدرت کار میکنند و برای بیشینه کردن قدرت خویش است که رفتار میکنند، درست به همان ترتیبی که منها در راستای بیشینه کردن شادمانی و خوشبختی خود دست به انتخاب میزنند و بدن ها برای تداوم بقای خود میکوشند.
این در حالی است که در اروپا همواره نوعی قدرتهراسی وجود داشته است.
از خاکساری ریاکارانهی مسیحیان در بیتوجه نشان دادن خویش نسبت به قدرت یا کتمان کردن برخورداری از آن و تشنگی برای آن گرفته تا توجیههای متافیزیکی و مذهبی و شبهعلمی عجیب و غریبی که برای احضارش بافته میشده است.
در ایران زمین قدرت به خودی خود امری مقدس بوده است و اصولاً مفهوم فرهمندی از اینجا بر میخیزد.
این که فرهمندی به فرد ارجاع میدهد و نه خانواده و دودمان و قبیله و نژاد و ملت، در بحث ما اهمیتی دو چندان دارد.
تنها فرد میتواند فرهمند باشد و این فرهمندی به معنای برخورداری از قدرت است، که در قالب چیرگی بر دشمنان و نمودهای ظاهری قدرت – زورمندی، مهارت جنگی، زیبایی چهره و اندام، رفتار مسلط و نیرومند – نمود مییافته است.
فرهمندی در ضمن امری ذاتی و قطعی نبوده است. تنها با فرض جبر است که ویژگی هایی پایدار و خلعناشدنی را میتوان به منها نسبت داد.
در شرایطی که فرهمندی یعنی قدرت خودبیانگر و ستودنی از کردار آزادانهی منها برخیزد، هر لحظه این امکان هست که انتخابی نادرست انجام شود و ارادهی آزاد راه خطا بپیماید.
در این حالت فرد فرهمندیاش را از دست میدهد. به همین خاطر است که فرهمندترین شخصیت اساطیر ایرانی که جمشید باشد، در ضمن خطاکارترین فرمانروا و مشهورترین کسی هم هست که فره ایزدی خود را از دست میدهد…»
پیوست: چند بند از مقالهام؛ چالش فرهمندی