چرا امروز شرقشناسی داریم، اما غربشناسی نداریم؟
اروپائیان در آغاز دوره مدرن (تقریباً از قرون ۱۵ و ۱۶) از نو توجه اعتقادی، عاطفی، شناختی و اقتصادی به شرق و از جمله ایران پیدا کردند.
این توجه جدید، یک تحول شناختی و عملی جدید را هم رقم زد و به جهت آنکه در آغاز، دانشها و علوم جدید در غرب سامان مییافتند و این دانشها و علوم در مورد همه چیز و همه کس و همه اجتماعات به مطالعه و پژوهش میپرداختند و آنها را به «موضوع مطالعه و تفکر» خود تبدیل میکردند، شرق را نیز به موضوع مطالعه خود تبدیل کردند و شرقشناسی در یک چنین فرآیند تاریخی و شناختی پدید آمد.

البته به یک معنا ایرانیان نیز در دوران قدیم و باستان نوعی غربشناسی بینام داشتند.
اما در دوران معاصر آن چیزی که ایدئولوژیها، به ویژه ایدئولوژیهای سنتگرا و چپگرا تحت عنوان «غربشناسی» و در نهایت «غربزدگی» در ایران تولید کردند، چیزی جز از خیالاندیشی و اعوجاجات فکری و گفتارهای عامهپسند در باب دیگریِ قدرتمند و ستمگر و بیدین و امپریالیست نبود که به تعبیر درست جلال العظم «شرقشناسی وارونه» بود.

اما مسأله اساسی این است، در زمانهای که شرقشناسی توسط اروپائیان آغاز شد، شرق خود امکانات معرفتی و فکری لازم را نداشت تا تاریخش را و خودش را به یاد بیاورد و بفهمد و توضیح بدهد.
بلکه بر عکس شرق تواناییها و امکانات خود را از کف داده بود و نسبت به حال و روز خود و دیگری آگاهی چندانی نداشت و به فراموشی و نسیان تاریخی و زوال فکر دچار شده بود و پیامدهای این فقدان خودآگاهی و دگرآگاهی بر شرق غالب شده بود.
از اینرو باید از این مسأله طرح پرسش کرد که؛ چرا شرق به چنین وضعیتی مبتلا شده بود؟ و مانند پیروان ایدئولوژیهای سنتگرا و چپگرا بیگدار به آب نزد.
پس این درست است که در دوره مدرن، شرقی تاریخ خود را و گذشته خویش را از نگاه غربی به یاد آورد و بازشناخت، و این امر چنان سنگین بود که در ابتدا دچار اختلالات اساسی در گفتار، شناخت، عمل و سیاست شد و چنانکه در ایران اتفاق افتاد به خشک و تر ایدئولوژیها پناه برد.
اما گویا چارهای جز این هم نمانده بود.
چون شرقی به طور مستمر شناختی از خود نداشت و بخش مهمی از تاریخ خود و گذشته خویش را فراموش کرده بود.
فیالمثل مصری تاریخ اهرام ثلاثه را فراموش کرده بود و ایرانی تاریخ تخت جمشید را.
چون از یک زمانی، در شرق و در ایران خود فراموشی و نسیان تاریخی مسلط شده بود و «آگاهی تاریخی» به زوال رفته بود و چارهای نمانده بود، جز آنکه غربی تاریخ او را و حداقل تاریخ باستان و میانه او را به یادش بیاورد.

گاهی در دنیای سیاست هم اتفاقات خوبی رخ می دهد؛ از همانهایی که نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی انجام داد، و آنچه که امپراطور کشور آسیایی ژاپن به علت پیری از امپراطوری کناره گرفت و در زمان حیاتش امور را به نسل بعدی سپرد.
آیا پیران و کهنسالان ایران نیز برای رضای خدا و خلق به نسبت خود و قدرت خواهند اندیشید؟
آیا به کارنامه ای که به جا گذاشته اند، فکری خواهند کرد؟
دقيقا درسته گفتيد