دل نوشته علمی

عقل توجیه گر؛ باورها و تحلیل‌هایی که در بند طبیعت انسان اسیر می‌شوند

سالیان متمادی است که به تجربه دریافته‌ام که هیچ عقیده‌ای یا هیچ عادت شخصی را نمی‌توان با حرف زدن و گفتگو کردن تغییر داد.

پند و اندرزهای پدرانه و گاه اربابانه نیز وضعیتی بدتر از حرف زدن و گفتگو کردن دارند.

پند و اندرزها اغلب پند و اندرز شونده را در ادامه عادات و رفتارهای خود راسخ‌تر می‌کند.

دلیل من این است که هر کس با یک رشته خصائل فردی و اجتماعی زندگی می‌کند که فرآورده تجارب، علائق، خاطرات، روابط و پیوندهای عاطفی، منافع، خاستگاه طبقاتی، شکست‌ها و پیروزی‌ها، فرازها و فرودهای زندگی و … است، که به آسانی بدست نیامده‌اند که با حرف زدن و پند و اندرز دادن از دست بروند.

به عبارتی، هر فرد دارای یک ساخت تربیتی است که به موجب تجربه زندگی اثرات ماندگار و نسبتاً تغییرناپذیر بر شخصیت وی می‌گذارد.

هر گاه طبایع فردی را که به موجب ویژگی‌های وراثتی به مجموع تجارب و علائق هر فرد اضافه می‌کنیم، انعطاف باورها و عادات افراد در برابر تغییرات، سرسخت‌تر نشان می‌دهند.

علاوه بر آنچه که به طبایع و تربیت انسان مربوط می‌شود، شخصیت هر فرد در حصار حصینی از هویت‌ها قرار دارد که تغییر آن مستلزم شکستن و عبور کردن از دیوارهایی است که چندان کار آسانی نیست.

هویت زندان آدمی است. هویت‌ها به حصارهایی می‌مانند که از بیرون بر شخصیت انسان پیرایه بسته‌اند.

در عین حال، هویت‌ها ‌به نوعی حفاظ شخصیت آدمی نیز محسوب می‌شوند.

هیچ شخصیتی بدون هویت وجود ندارد. چه آنکه هیچ شخصیتی بدون حفاظ هویتی نمی‌تواند وجود داشته باشد.

وضعیت جامعه‌ها نیز به همین قرار است. هر فرد و هر جامعه دارای چندین هویت است، که شخصیت آنها را در لایه‌های تو در تو حراست می‌کنند.

تغییر شخصیت یا تغییر یک ایده علاوه بر عناصر پایدار تربیتی، در چنبر حصارهای سرسخت هویتی تنیده شده‌، بطوریکه تغییر شخصیت بدون تغییر هویت و یا شکستن حصارهای هویتی محال است.

مثلاً به آسانی نمی‌توان از حصارهای فرهنگی یا حصارهای قومی عبور کرد، و یا حصارهای هویتی‌ای که به موجب آئین‌های مذهبی، سیاسی و یا علمی به وجود می‌آیند.

ابزار کار و تولید و مصرف، یا آنچه به عنوان هویت صنفی پدید می‌آید، از جهاتی از هویت‌های دیگر سرسخت‌تر نشان می‌دهد.

در مقاله آسیب شناسی هویت (پاتولوژی هویت) نشان دادم که سیستم‌های اعتراف‌گیری اغلب به منظور دستکاری شخصیت افراد سعی می‌کنند با تکنیک‌های روانشناختی و تحقیر شخصیت، حصارها و لایه‌های هویتی‌ای که مدافع شخصیت‌اند، پس بزنند.

بدین‌ترتیب، با بی‌حراست و بی‌دفاع کردن شخصیت، امکان دستکاری آن آسان می‌شود.

ویکتور فرانکل روانپزشکی که مدت ها در بند نازی‌ها بود در کتاب خود از برهنه کردن زندانیانی یاد می‌کند که با این شیوه، سعی می‌شد تا مقاومت آنها را در هم بشکنند. زیرا لباس یکی از نخستین نشانه‌های هویتی است که از شخصیت افراد حراست می‌کند.

اینکه هویت‌ها حراست کننده شخصیت و یا زندان انسان محسوب می‌شوند، و تحلیل نقش دوگانه و تناقض نمای (پارادوکسیکال) هویت به دقت بیشتری نیاز است که پاسخ بدان به بحث ما مربوط نمی‌شود.

نکته در خور توجه اینجاست که جایگاه عادات و آراء انسان در شبکه پیچیده‌ای از هویت و شخصیت او تنیده شده است.

بنا به دریافت‌های اینجانب، مجموع عادات، آرزوها، امیال و تمنیات، دوست داشته‌ها و دوست نداشته‌های هر فرد در شخصیت وی مایه‌ور می‌شوند.

در این میان، باورها و اعتقادات انسان، به مثابه روساختی از عادات و آرزوهای او اظهار وجود می‌کنند.

چنین نیست که هر فرد ابتدا به چیزی معتقد می‌شود و سپس دوستی‌ها و نادوستی‌ها، و علائق و تمنیاتی مطابق با اعتقادات و باورهای خود، پدید می‌آورد.

برعکس، بنا به اینکه اعتقادات را روساختی از تمنیات معرفی می‌کنیم، بر این باور هستم که ابتدا به سمت چیزهایی‌هایی متمایل می‌شویم و در آروزی دستیابی به دوست داشته‌هایی قرار می‌گیریم و سپس اعتقاداتی متناسب با آروزها و دوست داشته‌های خود پدید می‌آوریم.

به عبارتی، ما همواره به عقایدی نزدیک می‌شویم که گزارشگر آرزوها و تمنیات شخصیتی ماست.

مسلمان بودن یا مسیحی بودن، سوسیالیست بودن و یا لیبرالیست بودن، آزادیخواه بودن و یا اقتدارگرا بودن، انقلابی بودن و یا اصلاح طلب بودن، اینها همه رشته‌ای از باورها و اعتقاداتی هستند که در روساخت شخصیت انسان جای می‌گیرند.

خاصه آنکه این اعتقادات و باورها، اغلب نه بنا به انتخاب مستقیم و تعیّن خویشتنی، بلکه بنا به روابط و مناسباتی در وجود می‌آیند که بخشی از روند تربیتی ما بشمار می‌آیند.

به دیگر سخن، آنچه که به عنوان هویت در لایه‌های بیرونی شخصیت خود تنیده‌ایم، کوشش‌ها و پویش‌های استدلالی هستند که از بیرون، تدارک دفاع از شخصیت ما را بر عهده گرفته‌اند.

این اعتقادات و استدلال‌های متنسب با آنها، اغلب پوشش چیزی می‌شوند که برای حراست از خویشتن به کار می‌بندیم.

هویت نقش چنین پوششی را برای انسان ایفا می‌کنند. این عقاید اغلب صورتی را تشکیل می‌دهند که محتوای آنها تمنیات و آرزوهای ما هستند.

از این نظر، استدلال‌های عقلانی شده و باورها و ایده‌های سرسختانه، جز تلاشی برای پنهان کردن احساسات و تمنیات ما نیستند.

به همین دلیل است که قرائت‌های گوناگون از هر مشرب فکری وجود دارند.

چون این قرائت‌ها چیزی جز قرابت داشتن صورت عقاید با آروزهای ما نیستند.

این علائق و تمنیات ماست که به ما می‌گویند، کدام اعتقاد و یا کدام ایده را برگزینیم و فراتر از آن به ما می‌گویند، باورها و اعتقاداتی که به مثابه هویت از پیش به تعیُّن ما پرداخته‌اند، چگونه محتوایی پیدا می‌کنند.

به همین دلیل معتقدم که بسیاری از استدلال‌های ما اغلب با هدف فریبکاری بیان می‌شوند.

زیرا با رشته استدلال‌های خود اغلب منویات و آرزوهای خود را پنهان می‌کنیم.

جلوتر با ارائه پاره‌ای از مثال‌ها نشان می‌دهم که چگونه استدلال پنهان کننده تمنیات و آرزوها می‌شوند.

به میزانی که اعتقادات ما سخت می‌شوند، از سطح هویت به درون شخصیت راه پیدا می‌کنند و به مثابه بخشی از عناصر اصلی شخصیت عمل می‌کنند.

با این وجود هنوز این عقاید نسبت به آرزوها و تمنیات انسان ماهیت ثانوی دارند.

تاثیر ایده‌ها و باورها در بازتولید تمنیات و آرزوها قطعی است، اما همین عقاید و باورها می‌توانند تاثیر نسبی یا قطعی در تصحیح و یا تغییر تمنیات و احساسات ایجاد کنند، که پرداختن به این موضوع به این نوشتار مربوط نمی‌شود.

آنچه که از این بحث نتیجه می‌گیرم، این است که احساسات و تمنیات انسان بنیادی‌ترین عامل تعیین باورها و ایده‌هایی است که در حوزه‌های مختلف، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و حتی ایده‌های علمی ‌به وجود می‌آیند.

چنانچه در نوشته‌های پیشین اشاره کرده‌ام، مهمترین دلیل من این بود که در تجربه زندگی ممکن نیست، عقیده و ایده‌ای را برتابیم که علاقه‌ای بدان نداریم.

اگر هم بنا به هویت‌های از پیش متعیّن شده به ایده و یا باوری روی بیاوریم، تنها به صورت آن بسنده می‌کنیم و محتوای آن را از تمنیات و آرزوهای خود پر می‌کنیم.

اندیشه‌های سنتی که اغلب از فرمالیزم (صورت‌‌گرایی) اعتقادی تبعیت می‌کنند، قادر به درک و تحلیل کشمکش‌های سیاسی و فکری نیستند.

آنها به درستی می‌گویند که یک طرف از هواهای نفسانی خود تبعیت می‌کند، اما متوجه نیستند که طرف دیگر هم (که خود آنها باشند) به نوعی دیگر از هواهای نفسانی خود تبعیت می‌کنند.

مراد من از هواهای نفسانی امر منفی یا مذموم نفسانیات انسان نیست، مراد من مجموعه عوامل و عناصر شخصیتی است که پدید آورنده محتوی واقعی آراء و عقاید هر دو طرف می‌شوند.

بدین‌سیاق، سرچشمه بسیاری از کشمکش‌های فکری و کشمکش‌های سیاسی، نه در گوناگونی روش‌ها و گوناگونی اندیشه‌ها، بلکه بنا به گوناگونی منافع و علائق، و گوناگونی تجربه‌ها و خاطرات، و گوناگونی پیوندها و ارتباطاتی است که آراء و عادات ما را از بیرون و درون احاطه کرده‌اند.

باز از جمله معمّاها و پرسش‌های دیگری که حداقل تا این سطور بدون پاسخ می‌مانند، این است که آیا هر فرد زندانی تمنیات و احساسات خویش است؟

آیا راه حلی به منظور تصحیح تمنیات و آرزوهای ما وجود دارند، به گونه‌ای که ارتباط انسان را از ورای هویت‌ها و حصارهای خویشتنی با واقعیت مستقیم سازند؟

واقعیت این است که بیرون از پاره‌ای از کوشش‌ها در بیان آزادی و کنش‌گری، غالباً ما آدمیان همان گونه هستیم که متعیّن شده‌ایم.

انسان تنها در آزادی و کنش‌گری است که خود خویشتن را هر لحظه بنا به انتخابی که می‌کند، متعیّن می‌سازد.

واکنش‌ها و بیان قدرت، چیزی جز انتقال محور انتخاب و تصمیم‌گیری از حوزه درون به حوزه‌های بیرونی نیست.

تنها دولت‌ها نیستند که با واکنشی شدن نسبت به دول خارجی «سیاست خارجی محور» می‌شوند و در نتیجه، با محور قرار دادن سیاست خارجی، سیاست داخلی را متعیّن می‌سازند.

هر فرد و جامعه‌ای که در تدبیر روزانه خود «سیاست خارجی محور» شود، بنا به واکنش‌ها نسبت به بیرون متعیّن می‌شود.

اکنون اگر از آرزوهای ذهنی خود در تغییر افراد و تغییر جامعه به تجربه زندگی قدم بگذاریم، خواهم یافت که ‌افراد غالباً تا مادامی که پیوندها، تجارب و علائق متناسب با آنها تغییر نکنند، همانگونه هستند که هستند.

به روابط زناشویی بسیاری از زنان و مردان اطراف خود نگاه کنید، به مناقشات و اختلاف‌های آنها نیک نظر کنید، به بحث‌ها و بگو مگوهای آنها دقت کنید و حتی به مشاوره‌های خوب یا بدی که میان آنها رد و بدل می‌شوند، نظر کنید، در آخر کار مردان با همان خصوصیاتی زندگی می‌کنند که متعیّن شده‌اند و زنان نیز همانی هستند که بوده‌اند.

در سازمان کار وضع به همین قرار است. در کشمکش‌های سیاسی وضع به همین قرار است.

وجود تنبیه‌ها و تشویق‌ها خود گویای این حقیقت است که آدمیان بنا به آنچه متعیّن می‌شوند، عمل می‌کنند و نه بنا به آنچه خود انتخاب می‌کنند.

ما همان گونه عمل می‌کنیم که از پیش در هویت خویش متعیّن، و در ساخت تربیتی خویش مألوف به یک رشته عادات خاص شده‌ایم.

بدین‌قرار عده‌ای تُند و عده‌ای کُند هستند، و بنا به چنین خصلتی در سیاست، رادیکال یا محافظه کار می‌شوند.

عده‌ای کم تحمّل و عده‌ای بُردبارتر هستند، و بنا به چنین خصلتی در سیاست انتقادپذیر و انتقادناپذیر می‌شوند.

عده‌ای هویت‌گرا و متعصب و عده‌ای هویت زدا (هویت زدایی با بی‌هویتی متفاوت است) هستند و بنا به چنین خصلتی در سیاست فرقه‌گرا و یا فرقه‌زدا می‌شوند.

عده‌ای با اعتماد به نفس و عده‌ای بدون اعتماد به نفس هستند، و بنا به چنین خصلتی در سیاست کنش و واکنش‌های متفاوت نشان می‌دهند.

به علاوه ‌این خصائل و ده ها خصلت دیگر، تنها به ویژگی‌هایی دو دویی تقسیم نمی‌شوند.

چنین نیست که ویژگی‌های دو دویی، گستره آدمیان مختلف و گرایش‌های مختلف را تنها در دسته‌بندی‌های دو دویی تقسیم کنند.

به عنوان مثال، کند و یا تند بودن افراد نه در یک پیوستار خطی، بلکه در یک پیوستار چند ضلعی، به ده ها و صدها ویژگی دیگر تقسیم می‌شوند.

از تندی و مقاومت و ایستادگی بر حقوق دیگری گرفته، تا تندی و مقاومت در خشونت و ستیز علیه دیگری.

گاه اعتماد به نفس‌ها، اعتماد به نفس کاذب‌اند که به موجب غرور و وَهم قدرت تحصیل می‌شوند، و گاه اعتماد به نفس‌ها به موجب اعتماد به نفسانیتی است که بر حقوق و آزادی خویش پدید می‌آید.

پُرواضح است که تفاوت آشکاری میان اعتماد به نفس ناشی از غرور و قدرت، با اعتماد به نفس ناشی از حقوق مداری وجود دارد.

به آن یکی، تو بگویی توهین می‌فهمد، و به آن دیگری توهین کنید، اگر نه آنکه توهین را حقی در مقام حقیقت، بلکه توهین کردن را حقی در مقام حقوق مدنی و آزادی منفی (آزادی از قید کانون‌های قدرت = آزادی منفی) انسان می‌شمارد.

درمی‌یابد که ناسزا و توهین به ناسزاگو بازمی‌گردد و رفته رفته وقتی واکنش‌ها به کنش برگردانده شوند، ناسزاگو دست از ناسزا برمی‌دارد.

در می‌یابد که انسان در مقام کنش‌گر هرگز نباید واکنش ناسزاگو و توهین کننده شود.

خیلی آسان بگویم، مرد یا زنی که در روابط خانوادگی کمترین تویی را توهین به خود می‌شمارد، بدیهی است که در سیاست، اگر اصلاح طلب است از ملامت کردن تا برآشفتگی، واکنش‌های گوناگون نشان می‌دهد و اگر محافظه کار باشد، از برآشفتگی تا حکم قتل واکنش‌های گوناگون نشان می‌دهد.

تنها دین و فرهنگ‌های قومی نیست که لباس هویت به تن هویت‌مداران و هواخواهان خویش می‌پوشانند. بدترین و مهلک‌ترین هویت، تقسیم آدمیان در صنوف سیاسی است و حتی صنوف علمی و آکادمی کم از صنوف دیگر به زندانی کردن هواخواهان و هویت‌مداران خود نمی‌پردازند.

از آنجا که انسان با هدف حراست از شخصیت خویش ناگزیز از هویت‌داری است، هر کس ممکن است به حق یا ناحق شخصیت خود را در یک صنف یا در یک هویت تعریف کند.

وجود هویت‌های گوناگون خواه در هویت روشنفکری یا سیاستمداری، و خواه در هویت دینداری یا دین‌ستیزی، و خواه در هویت‌های قومی چون ترک یا فارس یا بلوچ، و خواه در هویت ایرانی یا غیرایرانی، و خواه در هویت‌های بازاری یا کارمند، هیچیک از این هویت‌ها تا مادام که شخصیت انسان را در یک فرم یا قالب خاص تقلیل ندهد، نمی‌توانند اسباب زندانی شدن انسان در مدار قدرت باشد.

بنا به اینکه انسان تنها در برابر حقیقت و عدالت متعهد است، شرط آزادی او از زندان هویت این است که در عین هویت‌دار بودن و زیستن در یک هویت، همواره منتقد سرسخت هویت خود باشد و یا بماند.

اگر چنین بود نه تنها در برابر توهین‌ها برنمی‌آشوبد و به احکام سنگین مبادرت نمی‌کند، بلکه آن را حقی و لو ناحق برای توهین کننده می‌شناسد.

اینکه دوست داشته‌های و دوست نداشته‌های خود را در آراء و تفاسیر خود دخالت دهیم، امری طبیعی است.

اینکه امور واقع را بنا به آراء و علائق خود تفسیر کنیم، باز امری طبیعی است.

اما هر گاه به این حقیقت آگاه شویم که چگونه عادات و علائق ما بر آراء و عقایدمان و از آنجا بر امور واقع خیمه می‌زنند، آنگاه احساسات و علائق خود را مبنای قضاوت نسبت به این و آن و یا مبنای تحلیل‌ها و تجویز راه‌حل‌های پیشداوری جامعه قرار نمی‌دهیم.

چنین روش‌هایی به غیر از آنکه جفایی بس بزرگ نسبت به حقیقت است، بلکه بدتر از آن اینکه، مهر تغییرناپذیری و واکنش‌‌گرایی را بیش از پیش بر پیشه خود ثبت کرده‌ایم.

کشمکش‌های سیاسی و ایدئولوژیک اغلب با ابتناء بر طبایع فردی به رشته‌ای از واکنش‌ها در عرصه سیاست و اندیشه بدل می‌شوند.

پاره‌ای از واکنش‌ها در اظهار تمنیات و آرزوها، هم در عرصه سیاست و هم در عرصه بیان اندیشه و نظر، چنان عیان هستند، که تنها از چشم واکنش‌گر پنهان می‌مانند.

اما در میان واکنش‌های مختلف و بازتاب اثرات طبعی بر آراء و تفاسیر، هیچ واکنشی آشکارتر از کینه و نفرت افکنی، خود را لو نمی‌دهد.

انسان حق دارد، از چیزی که باطل می‌انگارد و یا نسبت به چیزی که خیانت‌ها علیه انسانیت می‌شناسد، متنفر باشد، اما نفرت افکنی و بدتر از آن کینه ورزی، نوعی ویژگی است که بدون ادبیات نفرت و خشونت، صورت عملی به خود نمی‌گیرد.

می‌توان نفرت داشت، اما زبان و ادبیات نفرت به کار نبست.

می‌توان اندیشه احساس خود را در دیگران انتقال داد، و دیگران آزاد باشند تا متنفر باشند یا نباشند.

اما انتقال احساس، می تواند و باید از راه تفکر آزاد و مستقل صورت گیرد.

تفکری که مانع از تبدیل احساس تنفر به کینه‌ورزی است.

تهییج احساس و تولید کینه، کاری در خور زبان و ادبیات تبلیغاتی و توتالیتاریستی است.

اندیشه احساس، یعنی چرایی و چگونگی احساس. اندیشه‌ای که پنهان کننده احساس نیست، بلکه آشکار کردن و مستدل کردن و انسانی کردن احساس است.

انسان اگر از چیزی متنفر شود و نفرت افکنی پیشه کند، دیگر استدلال پاسخ او را نمی‌دهد.

اگر استدلال به کار می‌بندد، استدلال تنها وسیله پنهان کردن احساسات او می‌شود، نه مستدل کردن و انسانی کردن احساسات او.

اجازه بدهید باز به تجربه روزانه باز گردیم و نگاهی به آنچه در کشمکش‌های سیاسی و اعتقادی، و به زعم من در کشمکش‌های هویتی وجود دارد، داشته باشیم.

کسانی که از نام پیامبر و خدا و دین متنفر هستند و بعضاً با شنیدن این اسامی و یا نمادها و حتی استدلال‌هایی که حامل و ناظر به این اسامی هستند، متهوع می‌شوند، دیگر هیچ جای گفتگو و تغییر یا حتی شنیدن استدلال‌های مخالف، برای خود نمی‌گذرند.

کسانی که لفظ دین خُویی را نه با هدف وصف یک صفت یا یک مرام، بلکه با هدف ناسزا گفتن و توهین کردن بکار می‌برند، استدلال کردن نه تنها به متقاعد کردن آنها کمک نمی‌کند، بلکه آن را دلیل دیگری بر بلاهت استدلال کننده می‌شمارند.

متقابلاً کسانی که با احکام ارتداد و تکفیر و پاک و نجس شمردن دیگری، مدار ذهن و اندیشه خود را در مدار بسته موافق – ستایش – موافق، زندانی می‌کند، بالتبع چشم و گوش خود را نیز بر هر استدلالی از سوی مخالف می‌بندد.

کسی که خواندن نوشته‌های دیگری را حتی با خواهش دیگریِ دیگری، برای خود «ننگ آور» می‌شمارد، خیلی با اندیشه بنیادگرایی و توتالیتاریستی فاصله ندارد.

خواندن هر متن و لو سخیف‌ترین متن‌ها، ننگ آور نیست، نخواندن است که ننگ آور است.

حکم به دسیسه بودن یک محفل، به دسیسه بودن یا ناروایی یک متن تسرّی پیدا نمی‌کند. به علاوه حکم به دسیسه بودن یک محفل نیاز به خواندن و نقد کردن دارد. صادر کردن حکم مقتضای تفکر بنیادگرایی و توتالیتاریستی است، نه مقتصای اندیشه‌ورزی.‌

هانا آرنت به نیکی در وصف یکی از ویژگی‌های توتالیتاریسم می‌گوید، که طرفداران آنها نسبت به استدلال‌های مخالفان خود بی‌اعتنا هستند. یعنی نه حاضرند بخوانند و نه حاضرند بشنوند.

چون حکم همه چیز را از پیش در آستین خود دارند. کسانی که ذائقه ذهنی خود را تا حد ذوائق مزاجی و طبیعی تقلیل می‌دهند، خواه دین‌ستیز باشند و خواه کفرستیز، همواره همانی‌اند که هستند.

همانی‌اند که همواره بنا به ساخت تربیتی خود عمل می‌کنند، نه بنا به کنش آزاد.

یا کسانی که از تضاد آفرینی با این و آن باز نمی‌مانند و نقد را با تضاد آفرینی یکسان می‌شمارند، بیش و پیش از آنکه از اندیشه خود مدد بگیرند، از طبع ستیزه‌جو و تضاد آفرین خود مدد می‌گیرند.

متقابلاً کسانی که بنا به پاره‌ای از دلایل حق و ناحق را در هم می‌آمیزند، و یا سیاست را جز مصلحت نمی‌شناسند، طبع سازشکارانه و منفعت‌پرستانه خود را در سایه ادبیات استدلالی پنهان می‌کنند.

همچنین است که اگر کسی در مبادی اخلاقی خود بی‌حساب و کتاب باشد، خیلی مایل نیست تا حساب و کتابی در کار و بار جهان ببیند.

یا اگر بنا به میراث هویت فرهنگی به حساب و کتابی قائل باشد، محتوایی مطابق با تمنیات خود در تفسیر حساب و کتاب جهان وارد می‌کند.

موضوع برابری‌ها و نابرابری‌ها، و ایده‌ها پیرامون برابری و نابرابری، مهمترین چیزی است که ادعای ما را در تاثیرگذاری تمنیات و احساسات بر ایده‌ها و باورهای ما نشان می‌دهند.

کسانی که در ساخت تربیتی خود به روابط فراتر و فروتر عادت کرده‌اند، یا کسانی که در تجربه زندگانی خود به خوی و خصائل آریستوکراتیک (اشراف منشانه) عادت کرده‌اند، بدیهی است که نابرابری‌های اقتصادی و ساخت طبقاتی جامعه را طبیعی می‌شمارند و حتی ممکن است ده ها استدلال فلسفی و جامعه شناختی در اثبات نابرابری‌ها و یا در اثبات ضرورت نظام طبقاتی ارائه دهند.

اما دلایل آنها درست باشند یا غلط، برای اینجانب روشن شده است که استدلال‌ها به خصوص در حوزه ایده‌هایی چون برابری و آزادی، پنهان کننده و توجیه کننده تمنیاتی است که با آن زندگی می‌کنیم.

به عبارتی، اغلب از عقل توجیه‌گر مدد می‌گیریم و نام آن را نظریه‌های فلسفی و علوم اجتماعی و سیاسی می‌گذاریم.

ملاحظه می‌کنید که این کشمکش‌ها بنا به اینکه احساسات و تمنیات آدمی‌ را در پس استدلال پنهان می‌کنند، از کشمکش‌هایی حکایت می‌کنند که هویت‌‌گرا و هویت‌ستیزند.

وقتی به ضمیر احساسی استدلال‌ها نظر می‌اندازید، دلایل هویتی از پس آنها بیرون می‌زند.

استدلال‌هایی که تنها با هدف حراست از تمنیات و احساسات و آرزوها صورت می‌گیرند و نه بیش.

هر چند این نوشته بنا بر آن نیست تا پاسخ در خور رهایی انسان از زندان هویت‌ها و تمنیات جستجو کند، و هر چند در آغاز نوشتیم که بنا به تجربه‌ها عقاید و عادات افراد را نمی‌توان با حرف زدن و گفتگو کردن تغییر داد، اما بر این باور نیست که آدمیان زندانی ابدی پیش داده‌های تجربه خویشند.

بر این باور نیست که آدمیان بنا به امرهایی متعیّن می‌شوند که یا پیش از تولد در رونوشت کروموزمی خویش دارند و یا در اثنای زندگی بر ردای دیگری دوخته‌اند.

آدمیان متعیّن می‌شوند و جامعه‌ها متعیّن می‌شوند، به میزانی که از حقوق و آزادی‌هایی خویش غفلت می‌کنند.

اما به میزانی که هر فرد بر حقوق خویش آگاه و مقاوم می‌شود، از زندان هویت‌ها آزاد و اندیشه و روان او آماده تغییر در آزادی می‌شود.

معتقد نیستم که این نوشته یا گفته‌های دیگر قادر به تغییر کسی است.

همچنان معتقدم که تمنیات و آرزوهای انسان نسبت به عقاید و آراء او مقدم و اولی است.

حتی در شرایط تغییرپذیری و بهره گرفتن از عقل آزاد، این رابطه و تاثیرگذاری وارونه نمی‌شود.

اما بر این باور هستم که هرگاه آدمیان بر پاره‌ای از غفلت‌های بنیادی آگاه شوند، ای بسا تمنیات و آرزوهای خود را تصحیح و باورها و عقایدی در خور این آرزوها و عقاید ایجاد کنند. سرّ جهاد در نفس و فضیلت آن بر جهاد با ظلم در همین جاست.

دکتر احمد فعال

جامعه شناس

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا