دل نوشته علمی

ترس‌های سیاسی و اضطراب‌های وجودی

زمانی بود که سیاست پدر و مادر نداشت و از ما شهروندان عادی دور بود.

سیاست آنجا بود و واگذارش کرده بودیم به سیاستمداران.

سیاست، قلمروی سیاست‌بازان بود که زبانشان را نمی‌فهمیدیم و نمی‌دانستیم دردشان چیست که می‌روند پیِ این کار.

بعضی‌هایشان لابد به دنبال قدرت بودند و بعضی‌هایشان هم دانشجویان آرمانگرایی که دیر یا زود قرار بود سرخورده بشوند و سیاست را برای همیشه کنار بگذارند یا تبدیل بشوند به همان اهالیِ قدرت که می‌آمدند و می‌رفتند.

ما مردم عادی دور بودیم از سیاست و داشتیم زندگیمان را می‌کردیم؛

غم‌ها و شادی‌های روزمرّه داشتیم،

خواسته‌های کوچک و بزرگمان را پی می‌گرفتیم

و در زمینی که پیش رویمان بود، در کنارِ آدم‌های معمولی دیگری مثل خودمان دل داده بودیم به زندگی با همه جزئیات تلخ و شیرینش.

این وظیفه آدم‌های سیاسی بود که حکومت را بگردانند

با هم دعوا بکنند

لیست بدهند

انتخابات برگزار کنند و … . آن وقت‌ها سیاست دور بود و لازم نبود ما آدم‌های عادی به این سؤال پاسخ بدهیم که با امر سیاسی چه باید کرد؟

امّا دیرزمانی است که این تصویر برای همیشه از میان رفته است.

شاید حتی همان وقت‌ها هم این سیاسی نبودنِ همه چیز توهّمی بیش نبود.

شاید همان وقت‌ها هم نمی‌دانستیم که در این قرن، آدم‌ها دیگر شهروند همه جهانند و نه کشور یا شهر خودشان.

شاید همان وقت‌ها هم اشتباه می‌کردیم و سیاست، همه چیز و همه جا بود و تنها ما بودیم که برای پاسداری از زندگی، چشم بسته بودیم به غم‌ها و شادی‌های برآمده از امر سیاسی.

هرچه بود یا هر چه هست، این روزها امّا دیگر اینطور نیست.

این روزها همه ما وسطِ میدان سیاستیم.

این روزها همه چیز رنگ و بوی سیاسی گرفته و در بحرانِ امر سیاسی و از کار افتادگیِ نهادها، سیاست نشت کرده است به زندگی هر روزه همه ما.

این روزها، غم‌ها و شادی‌های کوچک ما هم از سیاست اثر می‌پذیرند؛ از کار پیدا کردن و درآمد و خانه خریدنمان گرفته تا فرزنددار شدن و سفر رفتن و بیمار شدن و حتی مردنمان.

این روزها، امر سیاسی، امر روزمرّه را بیش از همیشه بلعیده و همنشین روزها و لحظه‌هایمان شده است.

همه ما خبر چک می‌کنیم، از تحولات این سو و آن سوی دنیا می‌ترسیم و به ایرانِ در تنگنا در میانه جهان و به رفتن از آن، یا ماندن در آن فکر می‌کنیم.

این روزها ما، همین ما آدم‌های معمولی، آغشته به سیاست شده‌ایم.

حالا دیگر می‌توان از اضطراب سیاسی، خستگی سیاسی، غم سیاسی و از هر احساس سیاسی دیگری حرف زد.

امر سیاسی و امر وجودی در این روزهای ما به هم گره خورده‌اند و دیگر نمی توان از انسان غیرسیاسی صحبت کرد.

این روزها برای داشتنِ یک زندگی روزمرّه و برای تاب‌آوردن در میانه بحران‌ها باید از نسبتمان با امر سیاسی سؤال کنیم.

باید بپرسیم شهروند بودن یعنی چه؟

یک شهروند به چه میزان خبر و تحلیل نیاز دارد؟

وقتی که اضطرابی سیاسی به سراغمان آمد، چه باید بکنیم؟

چه زمانی موقع سکوت است و چه زمانی لحظه مشارکت در امر سیاسی یا نافرمانی مدنی و … ؟ 

باید حضور امر سیاسی را ببینیم، آن را «به همان اندازه که باید» به رسمیت بشناسیم و از مرزهای زندگی روزمرّه مان در برابر آن و در نسبت با آن دفاع کنیم؛ از امیدها و شادی‌هایمان و از لحظاتِ عاشقانه و روابط انسانیمان.

این روزها ما، چه مردمی عادی باشیم و چه اهل اندیشه و آکادمی، باید از نسبت امر سیاسی و امر روزمرّه بپرسیم و چشم‌اندازهای تازه‌ای را برای سخن گفتن از آن پیدا کنیم.

در فقدان چنین گفتگو و پرسشی، در میانه آن بدبینی قدیمی به «سیاستِ بی پدر و مادر» و گره خوردگیِ تمام و کمال زندگی‌هایمان با امر سیاسی، بخش‌های مهمی از تجربه زیسته مان را نفهمیده باقی می‌گذاریم و سرگشته و آسیب پذیر با هر تحوّلی بالا و پایین می‌شویم.

دکتر محمود مقدسی

مترجم و پژوهشگر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا