علمی توصیفی

درباره مجادله کارل پوپر با تامس کوهن

تامس کوهن کتاب ساختار انقلاب‌های علمی را در سال 1962 منتشر کرد.

این کتاب به مباحثه‌ای اساسی با پوپر دامن زد.

در نگاه نخست، به نظر نمی‌رسید کتاب کوهن ربط چندانی به پوپر داشته باشد، چرا که این دو بر موضوعات متفاوتی تاکید داشتند.

برخلاف کارل پوپر، هدف اصلی کوهن بسط فلسفه‌ای هنجاری برای علم نبود.

هدف تامس کوهن این نبود که به دانشمندان رهنمون‌هایی برای چگونگی انجام کار علمی عرضه کند.

بلکه کتاب او در اصل چشم اندازی تاریخی بود از فرآیند تحول علم.

این اثر بیش از آنکه درباره این باشد که دانشمندان چه باید بکنند؟ درباره ی این بود که دانشمندان عملاً چه کرده اند؟

در وهله دوم، تامس کوهن کوشید به تبیین این مسئله بپردازد که چرا دانشمندان به این شیوه عمل کرده اند؟

تبیین‌های او جامعه‌شناختی بود.

در حالی که کارل پوپر دانشمندان را به عنوان فرد در نظر می‌گرفت، تامس کوهن تاکید داشت که دانشمندان در یک خلأ جامعه‌شناختی عمل نمی‌کنند. آن‌ها به اجتماعی علمی تعلق دارند با قواعد و انتظارات مشخص.

این عوامل جامعه‌شناختی توضیح می‌دهند که چرا دانشمندان همیشه مایل به تغییر نظریه های شان نیستند، حتی مواقعی که با انبوهی از شواهد نقض رو به رو هستند؟

با وجود این تفاوت‌ها به سرعت آشکار شد که ساختار انقلاب‌های علمی برای فلسفه پوپر مسئله ساز است.

تاریخِ [مورد بررسی] تامس کوهن نشان داد که در غالب اوقات دانشمندان به شیوه‌ای که کارل پوپر توصیه کرده است، عمل نکرده اند.

تامس کوهن برای اشاره به شیوه‌ای که دانشمندان معمولاً عمل می‌کنند، از عبارت «علم عادی»  استفاده کرد.

علم عادی با یک پارادایم غالب مشخص می‌شود.

در واژگان تامس کوهن پارادایم مجموعه‌ای‌ست از رهنمودهای عملی، مهارت‌ها و دانش ضمنی درباره‌ چگونگی انجام دادن کار.

این‌ها «دستاوردهای علمیِ عموماً پذیرفته شده‌ای هستند که، در یک بازه زمانی، مسائل و راه حل های الگویی را به فعالان یک اجتماع علمی عرضه می‌کنند». 

در دوره علم عادی، دانشمندان در یک پارادایم اشتراک دارند، پارادایمی که از یک نسل به نسل بعدی منتقل می‌شود.

شواهد تاریخی تامس کوهن، برخلاف نظر پوپر، نشان می‌داد که در دوره علم عادی پژوهشگران در پی تضعیف پارادایمی که در آن فعالیت می‌کنند نیستند، بلکه می‌کوشند به تفصیل پارادایم بپردازند.

برای مثال، از طریق یافتن کاربردهای جدیدی برای آن یا از طریق انواع فعالیت‌های معطوف به «حل معما».

حل معماهای علمی با آن چیزی که کارل پوپر در ذهن داشت، متفاوت است: محققان در پی یافته‌ها یا نظریه‌های نامنتظره نیستند.

آن‌ها عملاً می‌دانند که نتایج تحقیق‌شان چه خواهد بود، اما از آغاز نمی‌دانند که چگونه باید به این نتایج مورد انتظار دست یافت.

چالش آن‌ها رسیدن به این نتایج مورد انتظار با استفاده از ابزارهای ریاضیاتی، تجربی و مفهومی مختلف است.

تامس کوهن ، باز هم در تقابل با پوپر، دریافت که دانشمندان در مواجهه با نتایج خلاف آمد، پارادایم را مقصر نمی‌دانند و آن را سرزنش نمی‌کنند.

آنها ممکن است محاسبات خود یا ابزارهایی را که مورد استفاده قرار داده اند را به پرسش ‌گیرند؛

با این وجود، بعید به نظر می رسد که مواجهه با نتایج خلاف آمد، دانشمندان را به تشکیک در چارچوب کلیای که تاکنون در قالب آن کار می کرده اند، ترغیب کند.

دانشمندان تنها زمانی شروع به زیرسوال بردن پارادایم می‌کنند که با انبوهی از شواهد نقض مواجه شوند.

در پی این دوره «بحران»، بحث‌های بسیاری در این باره در می گیرد که کدامیک از پارادایم‌های بدیل مناسب تر است؟

 این وضعیت از نظر تامس کوهن به دوره‌ای از «انقلاب علمی» می‌انجامد که در آن نهایتاً یک پارادایم غالب می‌شود.

منبع:

از کتاب پاتریک برت، فلسفه ی علوم اجتماعی: به سوی پراگماتیسم، ترجمه محمد هدایتی، نشر شبخیر.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا