علمی تحلیلی

بشرم آرزوست؛ چرا «انسان کامل» مفهومی خطرناک است؟

چه زمانی اسطوره « انسان کامل» را می شکنیم؟ چه وقت می خواهیم انسان خاکی باشیم؟

شاید برایتان قابل تصور نباشد که در فرهنگ غربی معادلی برای کلمه «انسان» وجود ندارد.

فیلسوف ایتالیایی،‌ جورجیو اگمبن، از دل فرهنگ یونانی دو واژه Zoe و bios را از هم تفکیک می کند تا بین دو مفهوم بشر و انسان تفاوت قائل شود.

واژه Zoe به زندگی حیوانی اشاره دارد و bios اشاره به رفتار و ویژگی هایی که بشر در یک گروه یا جامعه کسب می کند.

در زبان انگلیسی، و در دوران مدرن، واژه بشر (human) همزمان برای نامیدن این موجود دو پا و در هر دو وجه zoe و bios آن به کار رفت.

البته با این تاکید که human یا بشر به فردی اطلاق می شد که می توانست متمدن شود و در حوزه پالیتی (اروپا / نوع سفید آن) وارد شود. در غیر اینصورت او هنوز بشر نشده بود، هیومن نبود.

 بنابراین، بشر (human) به معنای انسان متمدن و بر اساس ارزش ها و هنجارهای غربی تعریف شد. بشر آن است که متمدن است و تمدن؛ در فرهنگ غربی سفید خلاصه شد.

بشر شد معادل «انسان کامل» و تعریف این انسان کامل از دل فرهنگ اروپای سفید طبقه متوسط بیرون می آمد.

به همین دلیل در دوران استعمار، و همانطور که در یک شعر معروف آن دوره درباره «رسالت مرد سفید» می خوانیم، آنها (مردان سفید) برای کمک به کسی می روند که نصف human (بشر) و نصف حیوان و شر است.

این را می توانید در تصویر زیر ببینید که یک سرباز آمریکایی یک موجودی که بین بشر و حیوان است را حمل می کند تا او را به مدرسه ببرد و آموزش دهد و از او بشر (هیومن) بسازد.

کل نظریه اگمبن این است که چگونه این مفهوم از بشر، در عصر دولت های مدرن، باعث شد تا قتل عام و کمپ هایی مانند آشویتس ممکن شود.

اگمبن در مورد دولت های مدرن توضیح می دهد که دولت های مدرن با اختصاص این مفهوم از هیومن به خود، هر آنکس که خارج از آن است را از حیطه بشریت خارج می کنند و زمینه کمپ سازی را فراهم می کنند.

برخلاف این رویکرد در اروپای مدرن، فرهنگ اسلامی از قدیم بین واژه های انسان و بشر تمایز قائل شده است.

بشر به آن موجود دو پا اطلاق می شود و همه بشریم (فارغ از نژاد و رنگ و …).

بشر، با این وجود که اشرف مخلوقات است، اما مشابه دیگر حیوانات است (برای دیدن تمایز این دو مفهوم کتاب های مرتضی مطهری و علی شریعتی درباره انسان کامل مفید هستند).

در برابر بشر (یا در امتداد او) انسان را داریم.

«انسان» کسی است که فرهنگی را اکتساب می کند (به تعبیر مطهری و شریعتی خلق و خوی انسانی می گیرد و بر بُعد حیوانی مسلط می شود)، از آن مرحله بشریت بالاتر می رود.

در این تمایز قائل شدن، بشر بودن را سطح اولیه و پایین انسانیت تعریف می کنند که با اکتساب ویژگی های خاصی می تواند به «انسان» مبدل شود.

این مفهوم از انسان با معیارهای متفاوتی از تمدن اروپایی شکل می گیرد و تنها با نگاه استعمار زدایانه می توان به هسته مرکزی آن دست یافت که خارج از مبحث کنونی است.

نکته ای که در اینجا مایلم به آن بپردازم این است که در جامعه ما و در فرهنگ اسلامی، بشر را نفی می کنیم تا انسان را بسازیم.

گرچه فهم ما از انسان نه از علم مدرن می آید و نه از دولت و تمدن اروپایی. با این همه برساختن انسان مبتنی بر نفی بشر است.

این نفی بشریت، پیامدهای منفی و تبعیض آمیز فراوانی به دنبال داشته است که بحث آن از این مجال خارج است. در این مختصر تنها می خواهم بگویم که باید به مفهوم بشر باز گردیم.

1- این بشر بودن مهم است: بشر خطا می کند. بشر ناقص است.

بشر یک حیوان است.

این حیوانیت ما از قضا بخشی از ماست که باید آن را قبول کنیم.

دوستش بداریم و مقتضیاتش را بدانیم.

باید تکرار کنیم؛ «ما حیوانیم»، «ما بشریم».

2- حیوان هایی هستیم که ویژگی های بیولوژیک بسیاری تعیین کننده رفتار، علایق و گرایشات ماست.

3- بخشی از رشد نظریه های علوم انسانی در غرب مدیون چنین فهمی از بشر است.

فهمی که به دنبال شناخت ویژگی های این حیوان است.

دانشی بشری (که به غلط انسانی ترجمه شده است)، به دنبال این است که بداند بشر چیست؟

کیست؟

ذائفه اش کدام است؟

ناخودآگاه اش چیست؟

مفهوم «self» چیست؟

4- علوم بشری ماحصل این نوع نگاه به بشر است و زمانی متولد شد که «بشر » سوژه مطالعه شد و شکل گیری self کانون تجزیه و تحلیل شد.

5- دیدن همین لایه های حیوانی در بشریت است که باعث می شود فیلسوف فرانسوی جولیا کریستاوا از ریشه های تهوع بشر از اموری مانند مدفوع یا خون یا جنازه بگوید.

کریستاوا توضیح می دهد که ما از مدفوع بدمان می آید، به این دلیل که می خواهیم خود را از این جهان مادی جدا تصور کنیم.

به این دلیل که این مدفوع، خون، و جنازه آشکارا حیوانیت مان را جلوی چشم ما قرار می دهند.

به ما نشان می دهند که ما که حیوانی بیش نیستیم.

مدفوع، خون و جنازه و اموری مشابه تمایزی که ما بین خود و جهان مادی و حیوانی کشیده ایم را در هم می شکنند و این در هم شکستن است که به تهوع و استفراغ و حتی از هوش رفتن ما می رسد.

تحمل پذیرش این واقعیت را نداریم.

آن تهوع و از هوش رفتن محصول از بین رفتن مرزهای ستبری است که ما بین خود و حیوانیت مان بنا کرده ایم. از بین رفتن این مرزها وحشتناک است و ما را در هم می کوبد.

6- تاکیدی که در جامعه ما بر «انسان بودن» می شود، تبعات ناگواری برای ما داشته است.

از کودکی به ما می باوراند که ما تافته جدا بافته ای هستیم (نسبت به دیگر حیوانات).

ما انسانیم و باید از بشر بودن خود فاصله بگیریم، برویم به دنبال ساخت انسان کامل.

به همین دلیل تا بحثی مطرح می شود که با آن انسان کامل نمی خواند، می گویند: «این کار حیوانات است». متوجه نیستند که خود ما نیز حیوانیم؛ بشریم، بشر.

7- نه تنها ویژگی بشری خود را نفی می کنیم که به دنبال ساخت انسان کامل می رویم.

موضوعی که مفهومی کردن آن دشوار است.

انسان کامل مفهومی خالی و تهی است و به سرعت می تواند به مفهومی توتالیتر مبدل شود.

عقیل دغاقله

پژوهشگر اجتماعی، دانشگاه راتگرز، ایالت نیوجرسی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا