علمی توصیفی

جایگاه عقلانیت در اندیشه یورگن هابرماس

هابرماس را واپسین عقل گرای بزرگ نامیده اند و از جهانی واپسین عقل گرای بزرگ است.

اما، عقل گرایی او تفاوت مهمی با عقل گرایی به مفهوم معمول دارد، زیرا او کوشیده است بینش مرکزی نقادی عقل گرایی را به شیوه ای دیالکتیکی در عقل گرایی خود بگنجاند.

هابرماس می خواهد مفهومی از عقل گرایی را بپروراند که دیگر متصل به پیش فرض های ذهن گرایانه و فردگرایانه فلسفه مدرن و علوم اجتماعی نباشد و به واسطه ی این پیش فرض ها نابود نشود.

مفهوم عقل و عقلانیت در اندیشه سیاسی و اجتماعی هابرماس از جایگاه و اهمیت در خور توجهی ای برخوردار است.

یکی از وجوه اساسی دیدگاه وی در برخورد با عقلانیت، تاکید برسیطره یافتن عقلانیت ابزاری از دوران روشنگری به بعد، به مثابه وجهی از دو سویگی و ابهام نهفته در مدرنیته و به موازات آن نادیده گرفتن و کنار گذاشته شدن عقلانیت انتقادی به منزله وجه دیگری از دو سویگی مدرنیته است.

تلاش هابرماس در نخستین آثار وی برای پیگیری مفهوم عقل و عقلانیت و دغدغه وی بابت تدوین نظریه ای درباره مدرنیته در راستای عقلانیت انتقادی [1] درسه قالب یا شکل اساسی سر برآورد:

1) نخست در شکل کار جدی و جامع و مفصل در متون فلسفی کلاسیک به ویژه مطالعه آثار مارکس، ماکس وبر و نیز کانت، فیخته و هگل.

2) دوم در شکل مطالعه و تحقیق درباره علم و تکنولوژی و تلاش برای ارائه بدیلی«چپ» برای جبرگرایی تکنولوژیکی [2] که تا حدودی ناشی از آموزه های هایدگری و تا حدودی محصول اندیشه های متفکران آلمان پس از جنگ نظیر آرنولد گهلن و هلموت شلسکی بود.

3) سوم در شکل دغدغه جدی بابت شرایط و اوضاع مربوط به مباحث سیاسی عقلانی یا به تعبیر بهتر، در شکل دغدغه بابت سیطره و رواج همه جانبه عقل عملی و عقلانیت ابزاری در نظام های دموکراسی فن سالارانه مدرن سربرآورده بود.

دغدغه بابت سیطره عقل ابزاری را هابرماس از نسل اول نظریه پردازان انتقادی به ارث برده است.

وی این مضمون را در معنای محدودتر آن یعنی کنترل فن سالارانه افکار عمومی در کتاب تحول ساختاری حوزه عمومی به کار برده است.

به اعتقاد هابرماس فلسفه و نظریه اجتماعی در بستر پروژه ای گسترده تر به هم نزدیک می شوند که می توان آنرا بازسازی عقلانیت نامید.

هابرماس معتقدست که وقتی تعبیر عقل یا عقلانی کردن را به کار می بریم، در واقع قائل به نوعی رابطه نزدیک بین عقلانیت و دانش (شناخت ) هستیم.

شناخت یا دانش انسانها از نوعی ساختار گزاره ای یا احکامی برخوردار است.

به عبارت دیگر اینکه اعتقادات، افکار و آراء خود را می توانیم در شکل گزاره ها و قضایا بیان کنیم و عرضه نماییم.

در این جا، هابرماس اظهار می دارد که از آنجا که می توان شناخت را به عنوان امری غیرقابل اعتماد مورد انتقاد قرار داد، رابطه نزدیک بین شناخت و عقلانیت نیز بیانگرآن است که عقلانیت هر اظهار یا تعبیر به قابل اعتماد بودن شناخت مضمر در آن بستگی دارد.

لیکن آنچه که در این میان نقش خاصی برعهده دارد حضور عنصر زبان و درک و تفاهم از طریق ارتباط زبانی است که شاخصه عقل محسوب می شود (برهمین اساس می توان استدلال کرد که عقلانیت مورد نظر هابرماس در قالب عقلانیت نظری یا عقلانیت در عقیده قرار دارد).

هابرماس عقلانیت را نوعی سرشت یا منش سوژه های گوینده و کنشگر می داند که در قالب شیوه های رفتاری تجلی می یابد.

برداشت هابرماس از مفهوم عقلانیت برحسب وجود «علل، دلایل و زمینه های مناسب» تعریف می گردد.

این نوع برداشت را می توان برداشتی شناخت گرا یا اصالت ادراکی دانست که عقلانیت را با شناخت یا حقیقت مرتبط می سازد.

برخلاف عقلانیت «ادراکی – ابزاری» در کنش غایت شناختی،که در آن ایده نظارت بر محیط یا تطبیق و سازش با آن جایگاه محوری برخوردار است، الگوی عقلانیت مفاهمه ای (ارتباطی) متضمن امکان حضور «برداشت یا مفهومی موسع تر از عقلانیت» است که معطوف به کلام استدلالی می باشد.

[1] Critical rationalism

[2] Technological determinism

  • هابرماس، یورگن (1384)، نظریه ی کنش ارتباطی، جلد دوم، کمال پولادی، تهران.
  • نوذری،حسینعلی (1386)، بازخوانی هابرماس، تهران، نشر چشمه.

فرزاد پرهوده

دانشجوی دکتری جامعه شناسی مسائل اجتماعی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا