دل نوشته علمی

طبیعت انسان خودانگیخته و خود راهبر است؟ گفتگویی میان کنفوسیوس و لائوتزو

روزی کنفوسیوس به دیدار لائوتزو رفت. ذهن لائوتزو همچون یک فرزانه بیدار تانترایی است.

او هرگز واژه تانترا را نشنیده و این واژه برای او بی معنی بود.

ولی هر آنچه که او گفته تانترا است.

کنفوسیوس نماینده ذهنیت ماست. او پیوسته به فضیلت و رذیلت می اندیشد. به اینکه چه باید بکنیم؟ و چه نباید بکنیم؟ او یک قانون گرا است.

و در واقع، بزرگترین قانون گرایی است که زاده شده، او به دیدار لائوتزو رفت

و از او پرسید :

فضیلت چیست؟ رذیلت چیست؟ آشکارا تعریف کن.

لائوتزو گفت:

تعریف ها تولید آشوب می کند، زیرا تعریف کردن یعنی تقسیم کردن!!

این این است ! و آن، آن!

وقتی می گویی الف، الف است و ب ب … تو تقسیم و جدا کرده ای،

تو می گویی که الف نمی تواند ب باشد، آنوقت تو جدایی آفریده ای، دوگانگی درست کرده ای و هستی یگانه است. الف همیشه در حال ب شدن و به سمت ب در حرکت است.

زندگی همیشه به مرگ تبدیل می شود! پس چگونه می توانی تعریف کنی؟

کودکی به جوانی و جوانی به سمت کهنسالی پیش می رود!

سلامت به سمت بیماری و بیماری به سمت سلامت در حرکت است! پس کجا می توانی این دو را از هم جدا کنی؟

زندگی یک حرکت است و هر لحظه که تعریف کنی، آشوب و سردرگمی آفریده ای، زیرا که تعریف ها مرده هستند و زندگی یک لحظه زنده است. پس تعاریف همیشه دروغین هستند.

لائوتزو گفت:

تعریف کردن تولید دروغ می کند، پس تعریف نکن. نگو که خیر چیست؟ و شر چیست؟

پس کنفوسیوس گفت:

تو چه می گویی؟ پس مردم چگونه رهبری و راهنمایی گردند؟ آنوقت چگونه آموزش داده شوند؟ چگونه می توان آنان را اخلاقی و خوب ساخت؟

لائوتزو می گوید:

وقتی کسی می کوشد که دیگری را خوب کند، در چشمان من این یک گناه است.

تو کیستی که راهبری کنی؟

تو کیستی که راهنمایی کنی؟ و هرچه راهنمایان بیشتری باشد، سردرگمی نیز بیشتر خواهد بود، همه را به حال خویش رها کن.

تو کیستی؟

این نگرش به نظر خطرناک می رسد، خطرناک هم هست، جامعه نمی تواند براساس چنین نگرش شکل بگیرد.

کنفوسیوس به پرسیدن ادامه می دهد و تمام نکته در این است که لائوتزو می گوید:

طبیعت انسان کافی است. هیچ اخلاقیاتی لازم نیست. طبیعت خودانگیخته است.

طبیعت انسان کفایت می کند. هیچ قانون و انضباط تحمیلی لازم نیست.

معصومیت کافی است.

نیازی به اخلاقیات و دانش نیست.

کنفوسیوس بسیار ناراحت بازگشت. او شب های متوالی نتوانست بخوابد و مریدانش پرسیدند:

چیزی از آن ملاقات به ما بگو.

چه اتفاقی افتاد؟

کنفوسیوس پاسخ داد:

او یک انسان نیست، یک خطر است، یک اژدهاست.

او انسان نیست و هرگز سراغ او نروید، او ذهن شما را کاملاً مختل می کند.

و این درست است، زیرا تمام توجه تانترا به این است که چگونه به

ورای ذهن بروید

 باید ذهن را نابود کنید

 ذهن با تعاریف، قوانین و مقررات زنده است.

ذهن یک نظم است، ولی به یاد بسپار، تانترا یک اغتشاش نیست و این نکته ظریف باید درک شود.

کنفوسیوس نمی توانست لائوتزو را درک کند.

وقتی کنفوسیوس رفت، لائوتزو خندید و خندید و بنابراین مریدان از او پرسیدند:

چرا آنقدر می خندی؟ چه اتفاقی افتاده؟

لائوتزو پاسخ داد: برای ادراک ذهن حجابی بس بزرگ است.

حتی ذهن کنفوسیوس هم یک حجاب است. او ابداً نتوانست مرا درک کند و هرچه که او درباره من بگوید، یک سوء تفاهم خواهد بود.

او می پندارد که در دنیا نظم خواهد آفرید.

تو نمی توانی در دنیا نظم ایجاد کنی.

نظم در دنیا موروثی و فطری است. همیشه وجود دارد. وقتی بکوشی ایجاد نظم کنی، بی نظمی خواهی آفرید.

لائوتزو گفت:

او می پندارد که من تولید بی نظمی می کنم و در واقع، این اوست که آشوب می آفریند.

من با تمام نظم های تحمیلی مخالفم، زیرا من به انضباطی خودانگیخته معتقدم که بطور خودکار رشد می کند و نیازی به تحمیل آن نیست.

دکتر احمد فعال

جامعه شناس

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا