مسئله آزادی؛ پیشرفت اجتماعی و سیاسی در شرایط مدرنیته
در اینجا، از این مقاله قسمت «آزادی چه؟» ترجمه شده است.
… اندکی پس از پایان دوره انقلاب، شرایط جدیدی وارد بحث آزادی شد. مهمتر از همه، پیشنهاد شد که جامعه نوظهور را نمیتوان صرفاً از منظر تحقق آزادی دید، بلکه مبتنی بر مفهومی خاص و بدیع است، دقیقاً مفهومی «مدرن» از آزادی و رد تعابیر دیگر از آزادی.
همانطور که Benjamin Constant در سخنرانی خود در سال 1819 در مورد تفاوت بین آزادی باستان و مدرن به صراحت استدلال کرد.
یک قرن و نیم بعد، Isaiah Berlin بحث مفهومی را با تمایز بین «آزادی برای» (freedom for) یا «آزادی مثبت» (positive freedom) که آزادی به سوی تحقق خود شخصی و خودمختاری جمعی است، و «آزادی از» (freedom from) یا «آزادی منفی» (negative freedom)، آزادی از محدودیتها و مداخلات خودسرانه خلاصه کرد.
امروزه، ما عادت کردهایم که مفهوم اخیر را اساس لیبرالیسم فردگرایانه ببینیم، که میتوان گفت ایدئولوژی سیاسی محوری زمان ماست.
این مقاله قرار نیست مستقیماً به این بحث کمک کند، بحثی که با این واقعیت خدشه دار شده است که موضوعات بیش از حد تاریخی یا بسیار انتزاعی مفهومی است.
در عوض، هدف آن پیشنهاد راهی برای خوانش تاریخ دو قرن گذشته با زمینه سازی متناوب تفاسیر آزادی و به طور ضمنی، تحلیل روش هایی است که تحقق آزادی به عنوان پیشرفت اجتماعی و سیاسی تلقی می شود.
به عبارت دیگر، ما به دگرگونیهای مدرنیته از زاویه پیشرفت احتمالی که از طریق افزایش آزادی به دست میآیند، نگاه میکنیم.
در این پرتو، اولین سوالی که باید پرسید این است که چرا مفهوم ظاهراً «مدرن» آزادی، به عنوان آزادی از محدودیتها، پدیدار شد و به مرکزی برای بحثهای سیاسی تبدیل شد.
به نظر می رسد پاسخ به این سوال نسبتاً ساده باشد: از یک سو تاکید بر آزادی از محدودیت ها بسیار مهم تلقی می شد، زیرا رژیم قدیم با نفی آزادی بیان، آزادی مذهب یا آزادی تجارت، محدودیت هایی را اعمال کرده بود. هدف جنبش های انقلابی از بین بردن این محدودیت ها بود.
از سوی دیگر، متعاقباً تعهد به رهایی از محدودیتها همچنان قابل توجه بود، زیرا رژیمهای پس از انقلاب آزادیها را به روشهای بسیار نابرابر اعطا کردند.
دستور کار تحول اجتماعی – سیاسی مترقی از نظر رهایی و «آزادی از» تا پایان قرن هجدهم به طور کامل تدوین شده بود. اما تلاشهایی برای مثلاً ایجاد حق رای آزاد و برابر برای زنان و مردان و رهایی بردگان، مانند انقلاب هائیتی، انجام شد، این دستور کار چندان محقق نشد.
تحکیم رژیمها پس از کنگره وین در سال 1815 در اروپا و پس از کسب استقلال دولتی در آمریکا، جنوب و شمال، همچنان شاهد انکار برخی آزادیها و هم اعطای نابرابر برخی آزادی ها بود.
این تجربه پس از انقلاب توضیح می دهد که چرا ایده آزادی از محدودیت ها جذابیت خاصی را حفظ کرده است، بسیار فراتر از اینکه صرفاً ایده «بورژوایی» آزادی باشد.
درواقع، ما در اینجا شاهد ظهور ادعای آزادی برابر به عنوان جزء اصلی دستور کار پیشرفت هستیم.
به عبارت دیگر، با شروع ندای انقلاب فرانسه برای آزادی و برابری، آزادی برابر را میتوان بهعنوان تعهد بنیانگذار جوامع جدید برآمده از روشنگری و انقلاب دانست.
اما، از آنجایی که آزادی برابر در هیچ کجا پس از انقلاب ها محقق نشد، پیشرفت اجتماعی و سیاسی آینده با تحقق آزادی برابر مشخص شد و در فرآیندهای رهایی رُخ داد.
این به مثابه تلالوهای جامعه جدید تلقی شد و این تصور که مدرنیته پروژه ای است که می تواند تکمیل شود در چنین زمینه مفهومی مطرح شد.
بنابراین، آزادی برابر در هسته تخیلی پیشرفت اجتماعی و سیاسی قرار داشت، اما در قرن نوزدهم و بسیاری از قرن بیستم اصلاً در محور عملکردهای سیاسی – اجتماعی نبود.
این تنش بین رویههای خیالی و غالب، مسیر اصلی پیشرفت را برای حداقل یک قرن و نیم ایجاد کرد.
اجازه دهید در اینجا تمایزی را معرفی کنم که در ادامه بیشتر توضیح داده خواهد شد.
دستیابی به آزادی و برابری به عنوان رهایی از سلطه رسمی، به عنوان خلاصی، «آزادی از» درک شد.
در نتیجه، آزادی به مثابه خودسازی شخصی و خودمختاری جمعی، یعنی«آزادی برای» از نظر مفهومی «به تعویق افتاده» شد.
آنها در شرایط سلطه نمی توانند اتفاق بیفتند. بنابراین، رهایی باید ابتدا اتفاق بیفتد و متعاقباً میتوان بر اساس آزادی برابر، تحقق خود و تعیین سرنوشت را انجام داد.
اغلب، به طور قابل توجهی، انتظار این بود که پس از غلبه بر سلطه، تحقق خود و تعیین سرنوشت بدون مشکل باشد.
چنان که کارل مارکس نه نیاز و نه امکانی برای اعلام سازماندهی جامعه پس از انقلاب بعدی می دید. اجتماع آزاد انسان های آزاد تنها چیزی بود که لازم بود.
ویژگی مهم آزادی برابر به معنای «آزادی از»، رهایی از سلطه این است که ظاهراً میتوان آن را «اندازهگیری» کرد. معیار «استاندارد» آزادی و برابری، یک معیار قانونی است، به شکل حقوق. در این صورت آزادی فردی تابعی از حقوقی است که یک فرد دارد.
برابری زمانی وجود دارد که همه افراد در یک جامعه و کشور دارای حقوق یکسان باشند.
به این شکل، امروزه برابری در بسیاری از قوانین اساسی ایالت ها گنجانده شده است و پیشرفت را می توان از طریق مقایسه آن قوانین اساسی با ترتیبات قانونی قبلی و همچنین با مقابله با تعهدات قانون اساسی با رویه های اجتماعی و سیاسی واقعی سنجید.
بنابراین، آزادی برابر درک شده برحسب حقوق به یک شاخص نسبتاً ساده پیشرفت تبدیل می شود.
هر جا که تبعیض حقوقی بین دستههای افراد وجود داشته باشد، مانند آنچه در آفریقای جنوبی در زمان آپارتاید بود، چنین ترتیباتی – در شرایط مدرنیته – تحت فشار شدید نقد و نیاز شدید به توجیه است که اغلب ارائه آن دشوار یا غیرممکن است.
با این حال، در حالی که چنین درک رسمی و سیاسی – حقوقی از پیشرفت اجتماعی و سیاسی اساسی و ضروری است، ولی کافی نیست.
بحثهای فلسفی و جامعهشناختی مدتهاست به کشف ناآزادی و نابرابری فراتر از قواعد رسمی اختصاص یافته است، نمونههای اولیه عبارتند از گفتار Etienne de la Boétie’s در مورد بندگی اختیاری و نظریات ژان ژاک روسو درباره منشأ نابرابری.
پس از دوره انقلابی در حدود سال 1800، «همنوایی» و «آنومی» اصطلاحاتی هستند که به ترتیب توسط الکسیس دو توکویل و امیل دورکیم توضیح داده شدهاند که به عدم آزادی در شرایط آزادی رسمی اشاره میکنند.
اگر آنها را به نگرانی ماکس وبر در مورد «رفتار زندگی» مرتبط کنیم، امکاناتی که او آن را توسط «قفس آهنین» سرمایهداری مدرن محدود میداند، میبینیم که چگونه خودآگاهی تضعیف میشود.
اصطلاح «نابرابری اجتماعی» که امروزه دستگاههای اندازهگیری مانند شاخص جینی (Gini index) به آن مرتبط شدهاند، هدف آن شناسایی نابرابری در شرایط برابری رسمی است.
در مثال آفریقای جنوبی: نابرابری اجتماعی بالای دوران آپارتاید عمدتاً به دلیل رژیم سلطه رسمی در آپارتاید بیان شده است، اما دو دهه پس از برابری قانونی همچنان نابرابری ها ادامه دارد.
بنابراین، تمایز بین «آزادی از» و «آزادی برای» میتواند مورد استفاده جدیدی قرار گیرد. می توان گفت تحقق «آزادی برای» پیش شرطی در «آزادی از» در قالب حقوق فردی و برابری دارد.
تحقق خود و تعیین سرنوشت سیاسی به دلیل فقدان حقوق آزادی و داشتن حقوق کمتر برای آزادی نسبت به دیگران، با مشکل مواجه می شود.
با این حال، آزادی برابر نه تنها لزوماً برای تحقق خود کافی نیست، همانطور که اکسل هونت (Axel Honneth) به طور قانعکننده استدلال کرده است، که ممکن است به ایجاد موقعیت اجتماعی کمک کند که تحقق خود را تضعیف کند و من در اینجا اضافه خواهم کرد، خودمختاری جمعی را تضعیف میکند.
با توجه به این تاملات، پیشرفت اجتماعی و سیاسی در شرایط مدرنیته در سه مرحله زیر مورد تحلیل قرار خواهد گرفت.
ابتداً، صورت بندی های تاریخی آزادی و برابری تحلیل میشوند تا ببینیم آیا میتوان آنها را با توجه به آنچه در اینجا پیشرفت اجتماعی نامیده میشود (یعنی ایجاد شرایطی برای خودآگاهی شخصی) مقایسه کرد. برای رسیدن به این هدف، شاخصهای جامعهشناختی برای آزادی مؤثر و برابری در درون و فراتر از درک رسمی سلطه باید شناخته و اعمال شود.
ثانیاً، پیشرفت سیاسی از نظر ظرفیت تعیین سرنوشت در تعیین قوانین زندگی مشترک مورد بحث قرار خواهد گرفت. در اینجا آزادی یک معیار است، در وجه ظرفیت خود سیاسی برای تعیین قواعد، و وجه دیگر تسلط است، به عنوان ظرفیت خود برای تعیین موثر قواعد.
ثالثاً، بررسی این دوگانگی که زمینه ساز مبارزه تاریخی بر سر تفسیر و تحقق پیشرفت اجتماعی و سیاسی است که امروزه اهمیت جدید و فزاینده ای پیدا کرده است.
منبع:
https://shs.cairn.info/revue-internationale-de-philosophie-2017-3-page-281?lang=fr