علمی تحلیلی

آیا باید بر فرهنگ خودمان پا بگذاریم؟!

وقتی تاریخ را مطالعه می کنیم یک مقایسه عجیب و شگفت انگیزی روح ما را می آزارد!

اما آن مقایسه چیست؟!

به راستی چرا ایرانیان در دوران باستان گرفتار نظام سیاسی پادشاهی بودند؟! حال آن که یونانیان در میدان شهر جمع می شدند و نوع نظام سیاسی خودشان را انتخاب می کردند؟!

پریکلس می گوید:

نظام سیاسی ما دموکراسی است چون قدرت نه در دست یک اقلیت، بلکه در دست تمام مردم است. بنابراین همه در برابر قانون یکسانند و وقتی موضوع بر سر مسئولیت عمومی است هیچ فرد، نهاد و طبقه ای خاص مدنظر نیست، جزء شایستگی واقعی آن فرد، مدنظر است.

حالا آن که به قول هرودوت وقتی سرداران ایرانی برای تعیین نوع نظام سیاسی به مشورت می نشینند، از بین نظام های سیاسی مطروحه مبنی بر الیگارشی، دموکراسی و پادشاهی، نظام سیاسی پادشاهی را انتخاب می کنند.

چرا ایرانیان هیچ گاه نتوانستند از نظام سیاسی فردی و خاصه پادشاهی خارج شوند؟!

حتی در دوران های بعدی هم به مثابه دوران پساباستان و دوران جدید همان نوع نظام سیاسی قبلی تداوم پیدا کرد. به راستی مشکل کجاست؟!

به زعم این قلم ریشه این مساله را باید در فرهنگ ایرانی جستجو کرد.

بی گمان همه شنیده ایم که گفته می شود، یونانی ها، اعراب، مغولان، عثمانی ها و روس ها به ایران حمله کردند و چه بسا به نوعی ایران هم توسط آن ها شخم زده شد، اما همچنان ماند و تداوم پیدا کرد.

خب، علت این مساله چیست؟!

بی گمان علت این مساله را باید در غنای فرهنگی ایران جستجو کرد.

یعنی شما وقتی با فرهنگی مواجه می شوید، که فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا، نظامی، عطار، خیام، سنایی، رودکی، فارابی، رازی، خواجه نظام الملک، خواجه نصیرالدین، جوینی، ابن سینا و امثالهم نگهبان آن هستند، نفوذ به چنین فرهنگی امکان پذیر نیست.

برای درک بهتر مطلب به این مثال توجه کنید؛

شما یک نفر را در نظر بگیرید، که تمام امکانات در اختیارش است، حالا رابطه این فرد با دیگران چگونه خواهد بود؟! اصلاً آیا این فرد به رابطه با دیگران نیازی دارد؟!

وقتی یک فردی خودش را بی نیاز از دیگران می داند، مسلماً در رابطه و ارتباط با دیگران به صورت بسیار محتاطانه ای برخورد خواهد کرد و چه بسا در تعامل با دیگران بسیار سخت عمل خواهد نمود.

بی گمان فرهنگ ایرانی به دلیل غنای خاص خودش، خویشتن را بی نیاز از دیگر فرهنگ ها می دیده و می بیند و همین عامل باعث شده تا اندیشه های جدید به فرهنگ ایرانی راه پیدا نکند؟!

درواقع، بی نیازی و عدم نیاز فرهنگ ایرانی، راه ورود اندیشه های جدید را به درون خودش بسته است؟!

حالا اگر جغرافیای گسترده، تاریخ طولانی را هم بر این فرهنگ غنی بیفزاییم، چه خواهد شد؟!

وقتی می بینیم علیرغم گذشته زمان های بسیار طولانی، هم چنان نظام سیاسی فردی و پادشاهی در ایران ثابت مانده است، صاحب نظران و اندیشمندان ایران حتی در دوران های پسا باستان و دوران جدید به نظام های جدید نپرداخته اند، علت چه می تواند باشد؟!

آیا فردوسی، سعدی، حافظ، فارابی، خواجه نظام الملک، ابن سینا، جوینی، خواجه نصیرالدین و اندیشمندان دیگر ایرانی هیچ نظام سیاسی به جزء پادشاهی نمی شناختند؟!

بی گمان پاسخ منفی است، چون آن ها خودشان را صاحب فرهنگ می دانستند، نمی توانستند اندیشه های جدید را به فرهنگ ایرانی راه بدهند، اما چون در دوران جدید، تاریخ ریل خودش را کاملاً تغییر داده است، بی گمان و قطعاً باید راه نفوذ به فرهنگ ایرانی باز شود.

البته به یمن جهان پسامدرن امروزی و رسانه ها این مسیر گشوده شده است و جامعه ایرانی باید از اندیشه های فردوسی، حافظ، سعدی، مولانا، عطار، خیام، فارابی، خواجه نظام الملک، جوینی، خواجه نصیرالدین طوسی، و سایر اندیشمندان خود بگذرد و چه بسا پا بر روی فرهنگ خود بگذارد تا راه ورود اندیشه های جدید، مبنی بر آزادی، برابری، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق شهروندی، احزاب، انتخابات و نمایندگی واقعی باز شود.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا