دل نوشته علمی

تاملی در تضادهای وجودی انسان

از هر طرف که رفتم جز وحشَتَم نیفزود

زنهار از این بیابان وین راهِ بی نهایت (حافظ)

انسان ها مبتنی بر ساحت های وجودی پنج گانه ای که دارند، یعنی سه ساحت درون اعمّ از ساحتِ  شناختی، ساحتِ احساسی و ساحتِ ارادی و دو ساحتِ بیرونی اعمّ از ساحتِ رفتار و ساحتِ گفتار، زندگی خویش در این جهان را سامان می دهند و پیش فرض نظری این است که به دنبال داشتن یک زندگی اصیل و آرمانی یعنی زندگی ای سرشار از ارزشمندی، خوشی و خوبی اَند.

اما، یکی از مشکلات اساسی در این زمینه وجود تضادهای بنیادی میان این ساحت های وجودی آدمی است که هیچ گاه رهایش نمی کنند.

تضادهای میان ساحت شناختی با ساحت احساسی، ساحت ارادی با ساحت رفتاری، ساحت شناختی با ساحت ارادی، ساحت احساسی با ساحت گفتاری و سایر تضادهایی که می توان تصوّر نمود.

بسیاری از انسان ها آرزوهای فراوانی در سر می پرورانند، اما در عمل فقط بخشی از آن ها را می توانند عملی کنند.

چرا که محدودیت های این جهانی و محدودیت های نهادی و اجتماعی چنین اجازه ای به آن ها نمی دهد که بخواهند تمامی آرزوهای خود را عملی کنند.

چند مثال می تواند دامنه بحث را روشن تر کند:

این که کسانی علاقه  به شغل خاصی داشته باشند، اما بنابه دلایلی امکان داشتن آن شغل را نداشته و شغل دیگری را برگزینند و عمری را با ناراحتی و دل خوری در آن شغل بمانند و در آخر هم احساس پشیمانی و زیان کنند.

این که کسانی دل شان بخواهد در شهری خاص زندگی کنند، اما موانعی برای عملی شدن این آرزو در میان باشد.

این که کسانی دل شان بخواهد در رشته خاصی تحصیل کنند، اما باز هم موانعی نگذارند که چنین شود.

این که کسانی بخواهند با کسانی که دوست شان دارند ازدواج کنند و در عمل چنین نشود.

این که باورهای آدمی چیزی بگوید، اما آرزوهای اَش چیزی دیگر را،

این که احساس آدمی چیزی باشد و گفتاراَش چیزی دیگر،

این که آرزوهای آدمی چیزی باشد و رفتارَش چیزی دیگر و بسیاری موارد دیگر.

واقعیت این است انسان ها در بُن وجودشان همواره دچار تضادها و کشمکش های وجودی بوده و هیچ گاه چنین وضع تلخ و دردآوری رهای شان نمی کند.

ممکن است از فردی به فرد دیگر این وضع نابهنجار متفاوت باشد.

به این معنا که در برخی افراد چنین کشمکش های وجودی ای کم تر باشد و در برخی دیگر بیش تر.

اما، حقیقت موضوع این است که به هرحال چنین کشمکش و نزاعی خواه ناخواه در وجودشان جاری و ساری است.

این که در روان درمانی اگزیستانسیال (وجودی) همواره از وجود اضطراب های بنیادی در بُنِ وجود انسان بحث می شود، دقیقاً ناظر به همین وضع دردآوری است که از آن سخن گفته ام.

مثلاً آدمی آرزو دارد و چنین می خواهد که همواره و به صورت جاودانی در این جهان زیست کند (درد جاودانگی)، اما اضطراب مرگ چونان خوره ای به جان اَش افتاده و او را رها نمی کند و همین موجب بروز کشمکش های وجودی در او می شود.

آدمی از یک سو، چنان در زرق و برق های این جهانی غرق می شود که سرمستانه فریاد شادی و خوش باشی سر می دهد،

اما در لحظاتی به یک باره و به صورت ناگهانی احساس می کند که زیر پایِ او حفره ای عمیق و تهی وجود دارد

و چنین می اندیشد که روزی باید تمامی این سرخوشی ها و لذت ها را رها کند

و به جهان دیگری برود و این جاست که برسرِ دو راهی عجیبی گرفتار می شود که چه کند؟

آیا به جهان و زرق و برق های اَش بپردازد؟ و یا از آن ها دست بکشد و به کُنجی بخزد و نظاره گر گذران پرشتاب عمر باشد؟!!!

ممکن است این پرسش مطرح شود که پرداختن به این تضادّها و کشمکش ها  که  در ساحت های وجودی انسان ساری و جاری است، چه وجهی می تواند داشته باشد؟ و این که اساساً چه ضرورتی برای پرداختن بدان ها وجود دارد؟

در پاسخ می توان گفت که بسیاری از ناهنجاری های رفتاری، ذهنی و گفتاری ای که انسان ها تجربه می کنند، محصول همین تضادها و کشمکش هایی  است که میان پنج ساحت وجودی انسان خودنمایی می کنند.

به عبارت دیگر، بسیاری از ناکامی ها، شکست ها، سرخوردگی ها، اضطراب ها و یاس هایی که انسان ها کم و بیش در زندگی خویش گرفتارشان می شوند، حاصل تضادهایی است که میان بخش های وجودی شان وجود دارد و این گونه به نظر می رسد که تا این تضادها حلّ و فصل نشوند بسیاری از آن گرفتاری ها نیز حلّ و فصل نخواهند شد.

از سوی دیگر و در همین راستا، این ادعا که می توان برای حل تمامی این تضادها و کشمکش های وجود انسان راه کارهایی ارائه داد یا احتمالاً ارائه شده است، سخنی گزاف باشد.

چراکه تاکنون چنین راه حل های نهایی ای ارائه نشده اند و در هر صورت، برخی تضادها و کشمکش ها در جای خود باقی می مانند.

اما باید توجه داشت که برخی راه حل هایی وجود دارند که با به کار گیری آن ها می توان این کشمکش های وجودی انسان را به حداقل ممکن رساند.

بنابر دیدگاه های فیلسوفان، متفکران و روشنفکران حوزه اخلاق و روان شناسی یکی از راه حل های اساسی و نسبتاً قابل قبول در این زمینه این است که تا مادامی که انسان ها نسبت به شناخت دقیق و همه جانبه ساحت های وجودی خویش اقدام نکنند و نگاه از بیرون را به نگاه به درون معطوف نکنند و همواره بخواهند به بیرون از خود یعنی جهان، تاریخ، جامعه و نهادهای اجتماعی و سیاسی نظر کنند و چشم امید بدان ها داشته باشند، چندان گشایشی در کارشان حاصل نخواهد شد.

تنها راه اساسی در این زمینه نظر کردن به درون و چشم امید داشتن به خویشتنِ واقعیِ خویش است.

این که تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!!!

انسان باید این گونه فکر کند که فقط خودش می تواند به فریاد خودش برسد و تو گویی که هیچ کسی در این جهان به دادخواهیِ او برنخواهد خواست.

آدمی از پسِ شناخت همه جانبه ساحت های وجودیِ خویش و پس از دانستن و آگاهی یافتن از این که هر یک از ساحت هایِ وجودی اَش چه می خواهند

و مهم تر این که برای داشتن یک زندگیِ اصیل و آرمانی با سه ویژگی

ارزشمندیِ زندگی،

خوشی ِزندگی

و خوبیِ زندگی

آن گاه باید به هماهنگیِ واقعی و حقیقی میان ساحت های وجودیِ خویش همت بگمارد و تا چنین نکند،

بسیار دور از ذهن است که بتواند کشمکش های وجودیِ خویش را تا حد ممکن حل کند

و به زندگی اصیل و آرمانی با شاخص های سه گانه ای که گفته شد، دست یابد.

دکتر محمدباقر تاج الدین

جامعه شناس، استاد دانشگاه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا