جامعه شناس اولریش بک (2015 – 1944)
اولریش بک (Ulrich Beck) 15 ماه مه 1944 در اشتولپ (Stolp) واقع در منطقه پومرن (Pommern) به دنیا آمد و در هانوفر (Hannover) بزرگ شد.
بک پس از پایان تحصیل (1978-1979) نخست در دانشگاه مونیخ، سپس دانشگاه مونستر و پسازآن از 1981 تا 1992 در دانشگاه بامبرگ (Bamberg) کار کرد.
بک 1989 تا 1991 مرخصی گرفت و به «موسسه علمی فرهنگی» در اِسن (Essen) و «کالج علمی برلین» و سرانجام 1992 به دانشگاه لودویگ ماکسمیلیان در مونیخ پیوست.
بک بهعلاوه از 1995 تا 1998 استاد ممتاز پژوهشی دانشگاه ولز و از 1997 استاد مدعو قرن مجله انگلیسی جامعهشناسی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن شد.
فعالیت نوشتاری اولریش بک با انتشار رساله او 1974 شروع و با نوشتن رسالهی انتشار نیافته استادی، نشر چهارکتاب، انتشار نشریه «دنیای اجتماعی» و شرکت در مباحثات نظری، عملی و کاربردی ادامه پیدا کرد.
اولریش بک جامعهشناس کار و مشاغل با جهتگیری مطالعه «سوژه» در آلمان شناخته میشود.
او با انتشار کتاب «جامعه خطر خیز» (Risikogesellschaft) در سال 1986 یکشبه راه صدساله پیمود و فراتر از علوم اجتماعی شهرت زیادی پیدا کرد، چون انتشار این کتاب همزمان با حادثه انفجار نیروگاه هستهای در چر نویل (Chernobyl) در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شد.
بک تا اوایل سال 2005 حدود 28 تا 30 تکنگاری یا مجموعه منتخب بهتنهایی یا با دیگران تولید و منتشر کرد.
او در این آثار به موضوعاتی مانند «فرد شدن»، «مدرن شدن بازتابی»، «جهانیشدن» «کیهان گرایی» (Kosmopolitismus) پرداخت.
- «جامعه خطر خیز» یا «جامعه در معرض خطر»
اولریش بک در بخش اول کتاب «جامعه خطر خیز» خصوصیات عمومی جامعه در عصر مدرن را تشریح میکند.
جامعهای که در معرض خطرات زیادی قرار دارد.
«جامعه خطر خیز» جامعه دوران گذر از «مدرن شدن ساده» (Einfache Modernisierung) به «مدرن شدن بازتابی» (Reflexive Modernisierung) است.
بک ادعا میکند که پیشرفتهای فنی _ علمی نتایج غیرمنتظرهای را به همراه دارد.
او در بخش دوم تحت عنوان «فردی شدن نابرابری اجتماعی» و «سنتزدایی اشکال زندگی در جامعه صنعتی» چندین حوزه ساختاریافته اجتماعی را تحلیل و به دنبال آن در بخشی تحت عنوان «فراتر از رتبه و طبقه» به بررسی تغییر الگوهای سازمانی، شکل زندگی افراد و «غیراستاندارد شدن کاریابی» در این نوع جامعه میپردازد.
بک در قسمت سوم کتاب به بررسی نتایج دوگانه ناشی از چنین وضعیتی میپردازد.
- جامعهشناسی علم مداخلهگر
اولریش بک معتقد است که انسان چیزها را عمدتاً با توجه به سطح دانستنیها و معلومات خود میبیند و ارزیابی میکنند.
معلومات بهوضوح به میزان مفاهیمی بستگی دارد که فرد در اختیار دارد.
بک با این نظر در ردیف جامعهشناسان معرفت قرار دارد، اما او جامعهشناس معرفت نیست.
جامعهشناسی بک نوعی جامعهشناسی سیاسی با امید رسیدن به جامعه جهانی است، جهانی که بتوان آن را با کسب شناخت متفاوت از دنیا و با روشنگری تغییر داد.
جامعهشناسی با این تعبیر، «علمی مداخلهگر» در خدمت شناخت است، علمی با دو ویژگی: مداخلهگری ضمن درک واقعی از سیاست.
علایق نظری پایدار او بررسی ساختارها و تاثیر آنها بر فرایندهای مدرن شدن و تجارب فردی از این فرایندهاست.
او درصدد بررسی فرایند رهایی انسان از محیط اجتماعی اخلاقی گذشته ناشی از پیامدهای اجتماعی ساختاری فرایند مدرن شدن و همچنین تاثیر جریان فردی شدن بر شکلگیری نوعی نابرابری جدید «فراتر از مرتبه، طبقه و قشر» است که به خود شکلدهی جدید مناسبات اجتماعی منجر شده است.
بک در ادامه این تحقیقات بهطرف بررسی «مسئولیت ناشناسی سازمانیافته» (Organisiserte Unverantwortlichkeit) (1988)، یعنی غیرقابلکنترل شدن فرایندهای اجتماعی مهم توسط نظام سیاسی و متخصصان آن، کشیده شد.
نتیجه این تحولات هرچه بیشتر سیاسی شدن حوزههای زندگی شخصی و همچنین حوزههای از زندگی در سطح جهانی است که پیامد آن قرار گرفتن فضایی بیشتر در اختیار کنشگران برای «شکل دادن» است.
- شفاف سخن گفتن
هدف او «شفاف سخن گفتن» (Etwas klar zu sagen) است. هدف او از شفاف بیان کردن کمک به انسانها برای شفاف دیدن است: اینکه واقعیت چیست و چگونه میتوان آن را دید.
شفافیت در سنت انتقادی به معنای آگاهی دادن است. به نظر او علم «زنده» باید به مناسبات عملی بپردازد، بر بیطرفی «ادعایی» غلبه و با ضروریات اقتصادی و به اصلاح اجتماعی، فنّاوری بدون برنامه و خودمختار مبارزه و سرانجام بر امکانات عملی در خدمت حیات و تجدید حیات مطلوب انسان تاکید کند.
بک برای اجرای این برنامه 1999 «بخش تحقیقات خاص» را در «انجمن پژوهش آلمانی» (SFB 536 Reflexive Modernisierung) تاسیس کرد.
- «جامعهشناسی عینی»
اولریش بک «جامعهشناسی عینی» (Konkret) و «تجربی غنیشده» خود را با انتقاد و فاصله گرفتن از جامعهشناسی امروزی مطرح کرد.
او معتقد است که جامعهشناسی امروزی «ارتباط با واقعیت» را ازدستداده است.
بک به نظرات خود عنوان «نظریهی انتقادی جدید» (Neue Kritische Theorie) داد و شیوه تفکر خود را با تاکید زیاد بر مفهوم انتقادی بهوضوح از سنتگراییهای نظری و تجربی «عقلگرایی انتقادی» (Kritischer Rationalismus) متمایز کرد.
بک با این تعبیر درک متفاوت و جدیدی از مفهوم «داوری بدون ارزشگذاری» دارد که منظور او از آن تلاش برای رفع «فشار موجود و مقاومت در مقابل ممنوعیتهای عملی است که اکنون موضوعی نظری» شده است.
بک بهویژه به تنگنظری مقولهای و طبقهبندی مقولات در قالبهای خاص – بهویژه تفکر در چهارچوب مقولات موجود که او آنها را «مقولات زامبی» (Zombie-Kategorien) مینامد- اشاره میکند که سبب شده است تا همکاران به پدیدههای جدید کلاً بیتوجه باشند یا به مفاهیم جدید، طرحهای مقولهای کهنه را تحمیل کنند که این عمل سبب میشود تا نو به زبان نو بیان نشود. بک معتقد است که بسیاری از همکاران متخصص، قدر «خیرهسری»های (Hybris) نو را نمیدانند.
- ملیگرایی روششناختی
او مخالف «ملیگرایی روششناختی» (Methodischer Nationalismus) بود. بک معتقد است که نباید در تحلیل تحت تاثیر گرایشهای ملی قرار گرفت و در این چهارچوب اظهارنظر کرد.
- تحول «نیم» مدرن به مدرن کامل
بک معتقد است که مدرنی که تاکنون تحقق پیداکرده است با توجه به عناصر اصلی آن فقط «نیمی» از مدرن کامل است که باید تحقق پیدا کند.
اگر رشد صنعت و فنّاوری را در نیمه اول مدرن، یا مدرن اول، در نظر داشته باشیم، میتوان پیشبینی کرد که تکمیل آن به معنای کامل شدن ساختارها است.
نمونه آن در عرصه اقتصاد مشاهده میشود. رشد اقتصادی جهانی زمینهساز نابودی امکان بهبود مادی مناسبات زندگی انسان است.
بک، بهرغم نظرات انتقادی درباره مدرن، به «پروژه مدرن» بهخودیخود خوشبین است.
او معتقد است که اروپا به مرحله خود روشنگری درباره مدرن رسیده است و بهاینترتیب زمینه برای رفع معایب باقیمانده از گذشته فراهمشده است.
نتیجه مدرن شدن تغییر بدیهیات انسانی و بنای مبانی اخلاقی جدید بر پایه آزادی، برابری و عدالت است.
عدهای در این تحول بازنده هستند. بنابراین، مدرن دوم صحنه هراسناک برای کسانی است که از چشم بازنده به آن نگاه میکنند و فرایند مطلوب برای تمام کسانی است که از دیدگاه برنده به تحولات مینگرند.
در وضعیت بحرانی دو چشمانداز قابلتصور است: بهبود وضعیت فعلی با اصلاح آن با درک ضرورتها، پذیرش چالشها و اقدام برای رفع اشکالات.
اولریش بک راهحل دوم را ترجیح میداد و پیشبینی میکرد، جامعه مدرن نهفقط با آغوش باز از شناخت بحران استقبال میکند، بلکه به بررسی موفقیت بهدستآمده پرداخته و در آن تجدیدنظر میکند.
این همان مدرنی است که بک در نظر دارد، مدرنی که از تحولات بنیادی استقبال میکند.
- رویکرد مدرن شدن بازتابی
نظریه «مدرن شدن بازتابی» (Reflexive Modernisierung) یا «بازتابی شدن مدرن» (Reflexivität der Moderne) که بک، آنتونی گیدنز و اسکات لاش در اواسط دهه 90 مطرح کردند، عمدتاً با تلاش بک برای تکامل و فرمولبندی مجدد رویکرد جامعه خطر خیز به شکل نظریه عمومی اجتماعی بهویژه با تاکید بر چشماندازهای سیاسی فرهنگی آغاز شد.
بک اکنون دوگانگی میان تمدن صنعتی و فرهنگ جهانی که در رهیافت جامعه خطر خیز عنوانشده بود را در چهارچوب این رویکرد با ادعا تعمیم گستردهتر از نو مطرح میکند.
جامعه در معرض خطر، مشخصه تمدن صنعتی است. جامعهای که خود خطراتی را تولید میکند که به آن ناآگاه و تا اندازه زیادی از آن غافل است.
در کنار تمدن صنعتی ما شاهد شکلگیری فرهنگ جهانی هستیم که با خطرات ناشی از تمدن صنعتی تااندازهای آشناست.
الگوی زندگی در فرایند فردی شدن در دوران مدرن اول به حاشیه راندهشده بود، اکنون برای نخستین بار با اعتماد و اطمینان در مقابل ما قرارگرفته است.
جنبههای گوناگون الگوی زندگی در مدرن دوم در حال تغییر است که انعکاس آن در انقلاب جنسیتی با تغییر روابط داخل خانواده، انحلال تقسیمکار خاص جنسیتی، بحران جامعه با ایدهآل اشتغال کامل تمام اعضای جامعه، پویایی سیاسی و درک جهانی از بحران زیستمحیطی دیده میشود.
در جریان این تحولات مقولاتی از قبیل «توجه به عواقب جانبی ناشناخته»، «عدم امنیت»، «ابهام»، «دوگانگی»، «مقاومت»، «سردرگمی» و غیره به شکل فزایندهای اهمیت تحلیلی پیدا میکنند.
بک تمام این موضوعها را در قالب مفهوم «مدرن بازتابی» از نو واکاوی کرد. بنابراین، «مدرن بازتابی» «کلیدواژه» مجموعه آثار اولریش بک است.
- «دموکراتیزه شدن ساختارها»، «جامعه شهروندان»، «عالم گرایی»
اولریش بک (1977) سه روند جهانیشدن (Globalisierung)، جهانیسازی (Globalität) و جهانگرایی (Globalismus) را از یکدیگر متمایز و بررسی کرد و به این نتیجه رسید که قوانین و مقررات داخل دولتها و بین دولتها اعتبار سابق ندارند.
این تغییرات پویایی جدیدی را سبب شده است که «ترور شبه جنگ» تا «جنگهای تروریستی» را شامل میشود و تا آنجا اشاعه پیدا کرد که کمکم این شرایط «وضعیت معمولی» تلقی میشود.
«مدرن دوم» در این شرایطی و برای پاسخگویی به مشکلات و ارائه راهحلهای مناسب در این وضعیت شکل گرفت.
بک روی این راهحلها برچسب «دموکراتیزه شدن ساختارها»، «جامعه شهروندان»، «عالم گرایی» و غیره چسباند.
- هدف مدرن شدن بازتابی
نخستین هدف «مدرن شدن بازتابی» انتقاد به اسطوره توسعه و پیشرفت فنی صنعتی مستمر در جوامع مدرن با نظام دموکراسی رسمی و تمایز کارکردی و دوم انتقاد به ضد اسطوره پسامدرن که جامعه مدرن را جامعهای تعریف میکند که به آخر خط تواناییهای تمدنی خود رسیده است و تنها کاری که هنوز میتواند انجام دهد ارجاع به خود و شبیهسازی است.
هدف «مدرن شدن بازتابی» نشان دادن عواقب جانبی فرایند مدرن شدن در تمام ظواهر و جوانب آن است.
عنوان «بازتاب» در وهله اول به عواقب جانبی مدرن اول و کیفیت جدید زندگی اشاره دارد.
«بازتاب» در وهله دوم و عمدتاً به پرسش انتقادی درباره تحولات انجامگرفته در فرایند مدرن شدن با توجه به حدود، عدم استمرار و تناقضات آن اشاره دارد.
تمایزها و مرزهایی که در مدرن اول بنیادی تلقی میشدند، اکنون از اعتبار چندانی برخوردار نیستند، زیرا ما شاهد شکلگیری سرمایهداری، نظم جهانی و جامعه جدیدی هستیم که درنهایت به ظهور نوعی دولت فراملی و ابر دولت منجر خواهد شد.
وظیفه اصلی علوم اجتماعی، شناخت قواعد هنوز در حال شکلگیری جامعه جدید، فراتر از تهدیدات، مرزها و دوگانگیهای موجود در جوامع قدیمی و طرح مفاهیمی است که بتوان آنها را تجربی رمزگشایی و از نو کشف و از این طریق برای انسانها قابلفهم کرد.