دل نوشته علمی

تکثیر احساس گناه؛ وای بر ما …

«وای بر ما که … ». به جای این چند نقطه، هر چیزی که می‌خواهید بگذارید.

مثل اینکه: زندگی می‌کنیم، مهمانی می‌رویم، یک روز با خوشحالی از خانه بیرون می‌زنیم، تفریح می‌کنیم، غذا می‌خوریم و حتی زنده ایم.

وای بر ما که زنده ایم و در تکرار این همه رنج همچنان زندگی می‌کنیم.

این روزها فضای مجازی پر است از این تعابیر.

آنقدر که پس از کمی همدلی و هم صدا شدن، به تردید می‌افتی که آیا واقعاً این همه وای و حسرت و دریغ و احساس گناه، اصلاً گرهی هم باز می‌کند یا نه؟

آیا واقعاً باید افسوس خورد و خجالت کشید از زندگی کردن و روزمرّگی داشتن؟

آیا باید برای همدلی کردن و کاری کردن، به تنگنا افتاد و نمک بر زخم پاشید و ناله‌‌های جان‌سوز کرد؟

راستش کم‌کم دارم بدبین می‌شوم به این پمپاژ احساس گناه و خودآزاری جمعی.

یاد کودکی می‌افتم که در میانه دعوای پدر و مادرش، چون هیچ کاری از دستش بر نمی آید، شروع می‌کند به حساب‌کشی وسواس‌گونه از خودش و برای کارهای کرده و نکرده، خودش را سرزنش می‌کند.

او غمگین و عصبانی است از این همه آشفتگی، امّا همه خشمش را بر می‌گرداند سمت خودش.

آن وقت همه این خشم می‌شود احساس گناه و او را به جان خودش می‌اندازد.

این را بیاورید در سطح اجتماعی و هزار چیز دیگر را هم به آن اضافه کنید؛ از ماجراجویی‌‌های رسانه‌ای گرفته تا خودآزاری جمعی و یارکشی‌‌های سیاسی.

ما آدم‌‌های معمولی دستمان نمی رسد برای این همه رنج کاری بکنیم، آن وقت به جانِ خودمان می‌افتیم و تلافیِ آن را سر خودمان در می‌آوریم.

انگار اگر رنج بکشیم و مدام افسوس بخوریم، رسالتمان را انجام داده‌ایم و کمی بعد حق داریم آرام بگیریم.

بعضی از ما هم انگار برای تسکین دل خودمان دست به دامانِ دیگران می‌شویم و از آن‌‌ها می‌خواهیم به جای ما ناله و سوگواری کنند.

عکس و متن منتشر می‌کنیم و با این کار بار رسالتمان را بر زمین می‌گذاریم.

آن وقت از دیگران می‌خواهیم به جای همه ما در سکوت خجالت بکشند از خوشی‌‌های داشته یا نداشته‌شان.

 پروای این را هم نداریم که جان‌‌های خسته و رنجوری ممکن است زیر فشار این همه تلخی، از پا در بیایند و کورسوی خوشی و امیدشان را در این روزهای سخت از دست بدهند.

هرچه می‌خواهم خوشبین باشم و بگویم همه این‌‌ها برآمده از انسان‌دوستی و حساسیت به رنج دیگری است، نمی شود.

وقتی می‌بینم همین مویه‌کنانِ انسان‌دوست، تا کسی از امید و زندگی می‌گوید، با فحش و فضیحت به استقبالش می‌روند، دیگر دست و دلم نمی رود به ستایش این همه نوع‌دوستی.

چه این احساس گناه، خشمی باشد که به جای بیرون معطوف به خودمان شده، چه بهایی باشد که می‌پردازیم تا دوباره به زندگی‌‌هایمان برگردیم، چه میل جمعی ما به خودآزاری باشد و چه دیگرآزاریِ پوشیده‌شده در لوای انسان‌دوستی، به سختی می‌توان امیدی به آن بست.

به هر دلیلی که هست، ما دچار نوعی سوگیری منفی شده‌ایم.

اخبارِ تباهی و ویرانی هیجان‌زده‌مان می‌کنند و در پوشش میل به تغییر و بهبود، دور برداشته‌ایم برای رسیدن به ته چاه.

امّا، راهش این نیست.

باید زندگی کرد.

باید ایستاد و امید داشت.

باید دست به کارهای کوچک زد.

باید به جای هر بدی و تلخی، خوبی کرد و بهتر زیست.

باید دروغ نگفت، در ساعات کاری مفیدتر بود، بخشی از پول خود را برای افراد آسیب‌پذیرتر کنار گذاشت

باید شجاعت داشت و هرکجا می‌شود جلوی پایمال‌کردن حق دیگری ایستاد

باید از جان‌های رنجور، زیر بار این همه خبر تلخ مراقبت کرد.

باید به جای این همه تکثیر درد، بالغ بود و با درد نشست.

باید خودمان را برای آنچه هستیم ببخشیم و راه سخت‌تر را انتخاب بکنیم.

باید واقع‌بین باشیم و به جای خودفریبی، برای تسکین دردهایمان کاری بکنیم.

زندگی کردن، لذّت بردن و زنده بودن، جرم نیست.

باور کنیم که با زندگی نکردن، جان را به تن هیچ کسی بر نمی‌گردانیم؛ نه آن نوجوان کولبرِ مریوانی، نه خدمه کشتی سانچی، نه رفتگانِ آبان ماه و نه هیچ کس دیگری.

دکتر محمود مقدسی

مترجم و پژوهشگر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا