علمی توصیفی

مارکسیسم ساختارگـرا: روایتی از نو مارکس گرایی

بنیانگذار این نحله فکری لویی التوسر فیلسوف و عالم اجتماعی فرانسوی است که کوشید تا با قرائت مجدد کتاب سرمایه یک مارکسیسم ساختارگرا از آن بیرون بکشد و به همین جهت از او به عنوان واضع مکتب مارکسیسم ساختارگرا نام می برند.

 برخی از گزاره های مارکسیسم ساختارگرا به قرار زیر است:

1) مرگ سوژه  

“این نظریه مدعی است تجربه ای که ما از خالق کنش های خود بودن داریم، به تعبیری غلط یا ایدئولوژیک است.

آنچه واقعاً اتفاق می افتد این است که ساختارهای زیربنایی اجتماعی کنش های ما را تعیین می کنند

از طریق آن ها عمل می کنند و کنش های ما این ساختارها را بازتولید و حفظ می کنند

یا در مواردی از طریق انقلاب ها آن ها را تغییر می دهند”(کرایب،1378 :190).

رفتار و اندیشه ما نه با انتخاب خودمان، بلکه با تلقین ساختار اجتماعی است و به قبول کرایب همه ما عروسک خیمه شب بازی ساختارها هستیم.

2) نقد مارکسیسم

آلتوسر و هم فکرانش هم اقتصادگرایی را و هم اراده گرایی را رد می کردند.

اقتصاد گرایی بر این فرض استوار است که همه پدیده ها از سطح اقتصادی جامعه سرچشمه می گیرند.

بدین معنا که شکل خاصی از سازماندهی اقتصادی تعیین کننده ماهیت بقیه ارکان جامعه از جمله سازمان یابی سیاسی، اندیشه های جامعه درباره خودش (ایدئولوژی و فرهنگ)، مقررات، امثال آن ها را تعیین می کند.

یکی از نتایج این فرض این خواهد بود که تعیین کننده اصلی  تطور و تحول جامعه نیز تغییر در سازمان اقتصادی است.

نتیجه بعدی در خام ترین شکل نیز این است که این تحولات اجباری هستند و به هرحال اتفاق خواهند افتاد (از جمله انقلاب اجتماعی).

آلتوسر همچنین اراده گرایی را نیز رد می کرد.

منظور او از اراده گرایی آن دسته از مارکسیست ها و یا انتقادیون متاثر از مارکس بودند (مارکسیسم انسان گرا، مثل گئورگ لوکاچ و آنتونیو گرامشی و یا مکتب فرانکفورت و…)، که در وقوع رویدادها مردم را تعیین کننده می دانستند نه ساختار اقتصادی را

و انسان ها را سوژه ها (فاعلانی ) آزاد می پنداشتند که در ساختار اجتماعی سرمایه داری آزادی خود را از دست داده اند و هنگامی که این نکته را دریابند و آزادی خود را باز پس گیرند، سوسیالیسم فراخواهد رسید.

3) استقلال نسبی

مارکسیست های جزمی گرایش بر این داشتند که اقتصاد را مقوله ای تلقی کنند که نفوذ علّی خطی و ساده بر پدیده های دیگر اعمال می کند. گویی اقتصاد سطوح ایدئولوژیک و سیاسی را به حرکت در می آورد.

آلتوسر این نکته را مطرح می کند که این سطوح بخش هایی از ساختار اجتماعی اند که ارتباطات پیچیده و غیر مکانیکی با هم دارند.

سطوح سیاسی و ایدئولوژیک صرفاً محصول سطح اقتصادی نیستند، بلکه هر یک از آن ها موجودیت واقعی خاص خود را دارند و به شیوه پیچیده ای به یکدیگر وابسته اند.

” در اینجا یک تمثیل معماری سودمند وجود دارد که در اصل مارکس آن را مطرح کرده است و ما را به درک دیدگاه آلتوسر نزدیک می کند.

می توانیم به روابط میان طبقات یک ساختمان چند طبقه نگاهی بیندازیم.

معنا ندارد که بگوییم طبقه هم کف علت به وجود آمدن طبقات اول و دوم بوده است.

زیرا با این که این طبقات روی همکف قرار گرفته اند، با آن نوعی رابطه همبستگی دارند و هر یک از آن ها از طبقات بالا و پایین مجزا هستند و آنچه در یک طبقه می گذرد، توسط طبقه پایین تر تعیین نمی شود.

ممکن است طبقه اول مغازه باشد، طبقه دوم دفترکار و طبقه سوم آپارتمان مسکونی (کرایپ، 1378 :201).

آلتوسر بر این باور است که در این موارد نوعی پیوند علّی وجود دارد، اما وابستگی کامل وجود ندارد.

وی این وضعیت را استقلال نسبی می خواند و آن را این طور توضیح می دهد که سطوح سیاسی و ایدئولوژیک نه کاملاً وابسته به سطح اقتصادی هستند و نه کاملاً مستقل از آن.

هرسطح محدودیت های دارد که ناشی از ارتباطش با سطوح دیگر است، اما درون این محدودیت ها فرصت های انتخاب وجود دارد که به ظهور انواع اشکال می انجامد.

4) دو سویه بودن فرایندهای علّی

انتقاد دیگر آلتوسر از مارکسیست های به قول خودش ارتودوکس، تصور یک سویه بودن رابطه میان سطح اقتصادی و سایر سطوح است.

وی مطرح می کند که سطوح سیاسی و ایدئولوژیک هم بر سطح اقتصادی اثر می گذارند.

همه سطوح یک تشکل اجتماعی (یک جامعه در یک لحظه تاریخی)، از هم اثر می پذیرند و بر هم اثر می گذارند.

5) تنوع تضادها [1]

آلتوسر مارکسیست های سنتی را مورد انتقاد قرار می دهد که این مفهوم را فقط در مورد سطح اقتصادی و به طور مشخص درباره تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید و پیامد آن تضاد طبقاتی به کار برده اند.

وی بر این باور است که در هر لحظه تاریخی هر جامعه مملو از تضادهای گوناگون در همه سطوح است که البته با هم ارتباط دارند.

وی در این باره روسیه را به هنگام انقلاب 1917 مثال می زند و به تضادهای متنوع زیر اشاره می کند:

تضاد میان کارگران و سرمایه داران

تضاد زمین داران و دهقانان

تضاد صاحبان سرمایه صنعتی و تجاری و سرمایه داران کشاورزی و مستغلاتی.

همچنین تضاد میان سرمایه داران غربی و سرمایه داران طرفدار غرب با سرمایه داران ملی گرای روس از سویی

و تضاد میان اشرافیت فئودال روسیه و انواع سرمایه داران جدید از سوی دیگر.

تضادهای فوق هم در سطح اقتصادی واقع شده اند و هم سیاسی.

آلتوسر از تضاد میان مدافعان استبداد تزاری و طرفداران نوعی دموکراسی به عنوان تضادی در سطح سیاسی

و تضاد میان طرفداران افکار علمی و مدرن و افکار سنتی نیز همچون تضادی در سطح ایدئولوژیک نام می برد.

6) تعیین کنندگی در تحلیل نهایی [2] و ساختار مسلط [3]

شاید مهمترین مشارکت آلتوسر در گسترش سنت مارکس گرای جامعه شناسی، مطرح کردن مفهوم کل پیچیده متعین در تحلیل نهایی است.

کل پیچیده مورد نظر آلتوسر مجموعه ای از اجزاء نیست که یک جزء مرکزی داشته باشد که وجود بقیه اجزاء وابسته به آن جزء مرکزی باشد.

مثل آن طور که مارکسیست های ارتودوکس در مورد رابطه سطح اقتصاد و سایر سطوح می گویند.

وی تصریح می کند در عین حال، این کل از آن نوع هم نیست که درواقع همه اجزاء صورتی از همان جزء اصلی باشند و با آن یکی شده باشند، آن طور که مارکسیست های هگلی می گویند.

کل پیچیده متعین در تحلیل نهایی متشکل از سطوح متعددی است که در این کل، کدام سطح بر سایر سطوح مسلط باشد، در تحلیل نهایی توسط یکی از سطوح تعیین می شود.

وقتی این تعریف را در مورد شیوه تولید به کار می بریم، معنایش این می شود که در هرکدام از شیوه های تولید یکی از این سطوح می تواند مسلط یا غالب باشد.

وی اشاره می کند که مثلاً در شیوه تولید فئودالی سطح حقوقی – سیاسی مسلط است، در حالی که در شیوه تولید سرمایه داری کلاسیک سطح اقتصادی تعیین کننده است.

پس این طور نیست که در همه شیوه های تولید، اقتصاد تعیین کننده باشد.

7) ادغام شیوه های تولید

یک تدقیق مهم دیگر در سنت مارکس گرایی که می توان  آن را به ساختارگرایان نسبت داد، در درجه اول تفکیک میان شیوه تولید [4] و فرماسیون اجتماعی [5] (تشکل اجتماعی) است.

شیوه تولید مفهومی انتزاعی است که به شکل خالص در عالم واقع نمی تواند وجود داشته باشد و می تواند متنوع تر از سه شیوه تولید باستانی، فئودالی و سرمایه داری شناخته شده در تاریخ غرب باشد.

اما، فرماسیون اجتماعی در واقع یک جامعه معین در یک لحظه تاریخی است.

لذا، هر فرماسیون اجتماعی کلی است پیچیده که از ادغام یا جفت و جور شدن چندین تولید شیوه با یکدیگر شکل گرفته است و در آن یک شیوه تولید مسلط است.

پس تحلیل یک جامعه بر اساس تشخیص یک شیوه تولید در آن و انتظار وجود تناسب و همزمانی میان وجوه (سطوح) غیر اقتصادی برداشت جزم اندیشانه از آراء مارکس است.

در تحلیل اجتماعی جوامع می بایست به ادغام شیوه های تولید و در رابطه میان وجه (سطح) اقتصادی نیز به ناهمزمانی که امری طبیعی است، توجه نشان داد.


[1] conflicts

[2] Determination in the last instance

[3] Structure in Dominance

[4] Mode of production

[5] Social formation

دکتر پرویز اجلالی

دانشیار جامعه شناسی، عضو هیئت مدیره انجمن جامعه شناسی ایران، عضو هیئت علمی بازنشسته موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا