علمی پژوهشی

پل‌زدن‌های مفهومی دورکیم در سیر روایت و تبیین مساله

برای تبیین و روایت دورکیم از این مساله آغاز می کنم که یکی از مسائل دانشجویان و پژوهشگران در تبیین مساله‌ تحقیق، جزیره‌ای بودن فیش‌ها و مطالبی است که تهیه می نمایند.  

به عبارتی دیگر، دانه‌های تسبیح‌ مطالب‌شان فاقد نخی است که آن‌ها را به یکدیگر متصل کند و به اصطلاح، محور عمودی نوشته‌های آنان ضعیف است.

مفهوم «مفصل‌بندی» ناظر بر رفع این نقصان است.

محقق باید بتواند ضمن رعایت «سیر روایت»، بین مفاهیم مختلف «پُل بزند» و مانند قطعه‌ای موسیقی، پرده‌ها را به نرمی تغییر دهد یا مثل طیف نور به آرامی از تاریکی به روشنایی بپیوندد.

شاید با نوشته‌های فراوانی مواجه شده‌اید که حاصل کولاژ فیش‌های متعددی است که به نوعی «نظم موزاییکی» منجر شده‌اند. نظمی که دارای خط‌کشی‌ها آشکار بین قلمرو فیش‌هاست و این امر سبب شده تا متن از یکپارچگی خارج شود.

نکته‌ دیگر آن است که در لابلای ازدحام فیش‌ها، صدای محقق شنیده نمی‌شود.

یعنی نقش او به عنوان «مؤلف» به «تدوین‌گر» تغییر می‌کند.

او فقط راوی روایت‌های دیگران است، آن‌هم روایت‌های چهل‌تکه‌ای که به اجبار هم‌نشینی در مجاورت هم قرار گرفته‌اند. سیر طبیعی روایت، زمانی امکان‌پذیر است که صدای محقق در لابلای سطور آن، به وضوح شنیده شود.

با مطالعه‌ آثار جامعه‌شناسان متقدم و متأخر و نحوه‌ مواجهه‌ آنان با مساله و چگونگی نگارش آن، به الگوهای تبیین مساله پی خواهیم برد. به عنوان مثال می‌توان به شیوه‌ مواجهه «دورکیم» با مساله «تقسیم کار اجتماعی» در فصل آغازین کتاب «در باره تقسیم کار اجتماعی» اشاره نمود.

دورکیم به ظرافت تمام، مقدمات اولیه‌ بحث را برای استنتاج نهایی می‌چیند.

او برای مطرح ساختن مفهوم «تقسیم کار اجتماعی» (زمینه‌ها، کارکردها و نقش‌ها)، ابتدا به تجربه‌ زیسته افراد ارجاع می‌دهد و برای تبیین این امر که منشاء تقسیم کار اجتماعی، نیازی است که افراد به یکدیگر دارند، اظهار می‌کند که ما در زندگی گاهی به کسانی که شبیه ما هستند، تمایل داریم و گاه به کسانی که شباهتی با ما ندارند و با این استدلال مبتنی بر تجربه‌ زیسته و قریب‌الذهن، مشابهت و مفارقت را اساس همبستگی می‌داند.

دورکیم در ادامه‌ بحث با «استناد نظری» به آراء فلاسفه و علمای اخلاق در خصوص معیار «همانندی» و «ناهمانندی» (مشابهت و مفارقت) همبستگی، سطح تحلیل را از تجربه‌ زیسته به تجربه‌‌ اندیشیده ارتقاء می‌بخشد، اما این «تغییر پرده» و «پل زدن مفهومی» به نرمی صورت می‌پذیرد.

دورکیم در استمرار روایت، به تمایز مفاهیم و کرانمندساختن آن‌ها می‌پردازد.

او در شرح مفهوم «ناهمانندی» به توضیح اختلاف بین دو مفهوم «تباین» و «تفاوت» می‌پردازد.

از نظر دورکیم، آن ناهمانندی که مبنای همکاری، دوستی و جاذبه‌ مثبت می‌شود، «تفاوت» است و «تباین» نوعی از ناهمانندی است که عامل رقابت، دفع و مخل همبستگی است.

دورکیم در ادامه‌ روایت، گریزی به مفهوم «نیاز» می‌زند و خاستگاه همبستگی مبتنی بر تشابه و تفاوت را نیاز انسان‌ها به یکدیگر می‌بیند و اظهار می‌دارد که هر فرد دارای نقطه ضعفی است که برای رفع آن یا کمتر دیده شدن آن ناگزیر است که به دوستان خویش بپیوندد. دوستانی که هر کدام از آن‌ها در نقش‌های مختلفی چون حامی، تسلی‌دهنده، ناصح، پندشنو و نظایر آن ظاهر می‌شوند و این معنای تقسیم کار است.

او با ارجاع مجدد به تجربه‌ زیسته‌ افراد، به گونه‌ای هنرمندانه مفهوم انتزاعی تقسیم‌کار را به حوزه‌ عینیت کشانده و ملموس می‌سازد. دورکیم در ادامه‌ روایت به جنبه‌های مختلف تقسیم کار اجتماعی و مهم‌ترین کارکرد آن که ایجاد همبستگی است، اشاره می‌کند.

 برای آشنایی با هنرمندی دورکیم در روایت مساله، شما را به صفحات 56 و 57 کتاب «در باره‌ تقسیم کار اجتماعی» ترجمه‌ محمدباقر پرهام (چاپ هفتم، 1396) ارجاع می‌دهیم.

با این توضیح که صدای دورکیم در این متن، بلندتر از ارجاعاتی است که استفاده کرده است (تیتربندی‌های متن از نگارنده این سطور است و در متن اصلی کتاب وجود ندارند):

تببین مساله‌ «تقسیم کار اجتماعی» توسط «امیل دورکیم»:

الف) استناد به تجربه‌ زیسته‌ مردم (مقدمه اول)

همه می‌دانند که ما کسانی را که به ما شبیه‌اند و مانند ما می‌اندیشند و حس می‌کنند، دوست داریم، ولی بر خلاف این هم، اغلب پیش می‌آید. بسا اتفاق می‌افتد که ما نسبت به کسانی که به ما شباهتی ندارند علاقمند می‌شویم، آن‌هم درست برای این‌که شباهتی به ما ندارند.

ب) استناد تاریخی و نظری (مقدمه دوم)

این امور واقع به ظاهر آن‌چنان متناقض‌اند که اخلاق‌شناسان در هر دوره‌ای در باب ماهیت حقیقی دوستی دچار تردید شده و آن‌ را گاه به این و گاه به آن علت نسبت داده‌اند.

یونانیان به این مساله توجه کرده‌ بودند، ارسطو می‌گوید:

«دوستی باعث بحث‌های بسیار شده است. به عقیده‌ بعضی‌ها، دوستی مبتنی بر مشابهت است و آنان که به هم شبیه‌اند یکدیگر را دوست دارند و ریشه ضرب‌المثلی که می‌گوید: «کبوتر با کبوتر، باز با باز» و گفته‌هایی مشابه آن، در همین‌جاست.

در حالی که برخی دیگر، بر عکس معتقدند که «کوزه‌گر چشم دیدن کوزه‌گر را ندارد».  

ملاحظات دیگری هم در همین زمینه هست که در آن‌ها سعی شده است، مسأله از دیدگاه عالی‌تری در نظر گرفته و ماهیت آن شناخته شود. به عنوان مثال «اوریپید» می‌گوید: که زمین خشک عاشق باران است و آسمان تاریک پوشیده از ابرهای بارانی با خشمی عاشقانه به سوی زمین سرازیر می‌شوند.

«هراکلیت» مدعی است که هم‌سویی از تضاد بر می‌خیزد و زیباترین هماهنگی نتیجه اختلافات است و بی‌نظمی قانون هر شدنی است.

ج) سطح اول استنتاج: تمایز مفهومی (بین «تفاوت» و «تباین»)

از این تضاد آراء و عقاید نتیجه می‌شود که هر دو نوع دوستی در طبیعت وجود دارند. ناهمانندی همچون همانندی می‌تواند از علل جاذبه‌ متقابل باشد.

با این همه، هر نوع ناهمانندیی کافی نیست تا این نتیجه را به‌بار آورد. ما از این‌که طبعی فقط متفاوت از طبع خودمان در دیگری ببینیم، هیچ نوع لذتی نمی‌یابیم.

ولخرج‌ها هرگز درصدد معاشرت با خسیسان بر نمی‌آیند، یا کسانی که منش راست و درستی دارند، در پی معاشرت با ریاکاران و نیرنگ‌بازان نیستند.

مردمی که دارای روحیات مهربان و ملایمی هستند، هیچ علاقه‌ای به هم‌نشینی با کسانی که دارای خلق‌وخوی خشن و بدخواهانه‌اند، نشان نمی‌دهند.

پس فقط تفاوت‌ها نیستند که موجب گرایش یکی نسبت به دیگری می‌شود؛ فقط آن نوع تفاوت‌هایی در این زمینه مؤثر است که به‌جای آن‌که نقطه‌ مقابل و نفی‌کننده‌ هم باشد، تکمیل کننده‌ یکدیگر است.

«بن» می‌گوید: نوعی ناهمانندی وجود دارد که بیزار کننده است، و نوع دیگری هست که عامل جذب و اتصال است، یک نوع سبب رقابت می‌شود و نوع دیگر به دوستی  می‌انجامد… اگر یکی (از دو شخص) دارای چیزی باشد که دیگری ندارد، ولی مایل به دارا بودن آن است، شرایط واقعی برای آغاز یک جاذبه مثبت فراهم است.

د) سطح دوم استنتاج:  زمینه‌های تقسیم کار (نیاز)

به همین دلیل است که نظریه‌پرداز عقل‌اندیش و آگاه به دقایق نظر اغلب نسبت به مردان عمل، که حس راست و درستی دارند و سریع‌الانتقال‌اند، علاقه‌ای خاص نشان می‌دهد؛ یا خجولان نسبت به مردان مصمم و با عزم یا ضعفا برای مردان نیرومند و بر عکس. ما هر قدر هم از استعدادهای غنی برخوردار باشیم، همیشه نقطه ضعفی در ما هست و بهترین افراد از بین ما خود به خوبی از نقایص خویش آگاه‌اند.

به همین دلیل است که می‌خواهیم کیفیاتی را که خود فاقد آنیم در دوستان خود بجوییم، زیرا با یکی شدن با آنان در واقع، تا حدی از طبیعت آنان برخوردار خواهیم شد و از این رهگذر نقص خود را کمتر احساس خواهیم کرد. بدین‌سان همیاری‌های کوچکی مرکب از دوستان پدید می‌آید که در آن هر کسی نقشی متناسب با منش خویش بازی می‌کند و ضمن آن افراد به راستی به هم یاری می‌رسانند.

ه) سطح سوم استنتاج: وارد کردن مفهوم تخصصی تقسیم کار به متن

یکی حامی است، دیگری تسلی دهنده؛ یکی ناصح است، دیگری پند شنو و همین تقسیم نقش‌ها، یا به اصطلاح خودمان، همین تقسیم کار است که تعیین کننده‌ این نوع مناسبات دوستی است.

و) سطح چهارم استنتاج: کارکردهای تقسیم کار

بدین‌سان به جایی می‌رسیم که تقسیم‌کار را از جنبه‌ای تازه بنگریم. از این لحاظ، البته فواید اقتصادی تقسیم کار در مقایسه با آثار اخلاقی آن ناچیز است و نقش حقیقی‌اش این است که میان دو یا چند نفر حس همبستگی ایجاد کند. این نتیجه از هر راهی به دست می‌آید، همین حس همبستگی است که عامل هم‌یاری‌های دوستانه است و تأثیر خویش را بر آن‌ها می‌نهد.

دکتر بهروز سپیدنامه

عضو هیئت علمی گروه علوم اجتماعی و مطالعات فرهنگی دانشگاه ایلام، زمينه های پژوهشی مورد علاقه: فرهنگ، ادبیات، هنر و حوزه های روش تحقیق

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا