علمی تحلیلی

نقد پیشامدرن و نقد مدرنیسم

در دوران پیشامدرن، نقد امکان پذیر نبود. اشخاص؛ خود را مطلق می پنداشتند.

بررسی و نقد عملکرد هر شخص، فرعونیتِ خفته در وجودش را بر می انگیخت و خودشیفنگیِ او را چنان فعال می نمود که سبب می شد فرد با تمام قوا به نقدکننده خود بتازد و از هیچ اقدامی در جهت تخریب و تهاجم و ترور شخصیت او دریغ نورزد.

فردِ دچارِ توهمِ همه چیز دانی که خود را اَعلمِ همه گان می پنداشت، اگر طرح و برنامه اش را نقد می کردند، به جای پاسخگویی متمدنانه و با وقار به نکات مطرح شده در نقد، شمشیر را از رو می بست و کمر همت به نابودی نقدکننده اش می بست.

او به جای پاسخ محترمانه به نقد، به زیرآب زنی و ترور شخصیت نقدکننده می پرداخت.

گویی فرصت به دست آمده را غنیمت می شمرد تا عقده های خود برتر بینی خویش را بر وجود دیگری تخلیه کند.

در این راستا او به واژه ها تهمت می زد، کلمات را بدنام می ساخت و همه ی هم اش را به کار می بست تا ثابت کند دیگران همه بد هستند و تنها اوست که خوب است.

او هیچکس را نمی دید و بنابراین کوری می کرد.

او هیچکس را نمی شنید و بنابراین کری می کرد.

او خوبی را در هیچکس به رسمیت نمی شناخت، چراکه دل اش مالامال از تکبرِ همه چیز دانی بود.

حقارت پنهان شده اش نمی گذاشت به خوبی دیگران اعتراف کند.

حسادت درونِ نازیبایش نمی گذاشت دیگران را محترم بشمرد.

بخش قابل توجهی از توان ذهنی اش را صرف نفی دیگران می کرد.

ماموریت اش به زیر کشیدنِ همه آن دیگرانی بود که خوبی هایی در عملکرد آنها آشکار می گردید.

او براستی به مانعی بر سر راه انتشار نیکویی ها مبدل می گشت.

از سوی دیگر به دنبال جمع کردن کسانی در پیرامون خود بود تا برایش کف بزنند و تحسین اش کنند و تمجیدش کنند و تاییدش کنند.

او بدون مجیزگویانش هیچ بود. چون براستی گرامی نبود، دیگران را گرامی نمی داشت.

در یک چشم بر هم زدنی، دیگران را مورد تخریب و ترور شخصیتی قرار می داد و به قولی؛ آنها را سکه یک پول می کرد.

دیگران برای او سیاهی لشکری بودند که گمان می کرد خداوند آنها را برای کف زدن برای او آفریده است!

اما مدرنیسم در حوزه علمی چنین رویکرد بیمارگونه ای را در کشورهای مدرن شده تغییر داد.

این تغییر به عرصه نقد و نقادی نیز سرایت کرد.

برجسته ترین تغییر در این عرصه این بود که افراد به جای نقد اشخاص به نقد طرح و برنامه آنها اقدام می کنند.

در نقد مدرنیستی؛ فرد نقدکننده تنها و تنها به دیدگاه مطرح شده نقد وارد می آورد و کاری به شخص ندارد.

او تنها این امر را مورد بررسی و نقد قرار می دهد که آیا طرح ارائه شده توانایی حل مسئله را دارد یا از ضعف هایی برخوردار است.

او به تخریب شخصیت فرد مقابل نمی پردازد و نامی از او نمی برد و او را مورد ترور شخصیتی قرار نمی دهد و زمین و زمان را گواه نمی گیرد که او بد است و هیچ نمی داند و باید از او قطع امید کرد.

احساس خود_خدا_پنداری از علم ورزِ مدرن رخت بر بسته است.

او در حد یک انسان نسبی ممکن الخطا تعدیل و متعادل گردیده و نسبی بودن توانایی های خود را باور کرده و خرد جمعی را ارج می نهد و گرامی می دارد.

نقادان خود را تکفیر نمی کند، بلکه در رفتار و گفتار و نوشتار خود نشان می دهد که خوبی متکثر است و همه گان به سهم خود از آن بهره ای دارند.

مدرنیته پایان آن دورانی است که افراد گمان می کردند همه خوبی در یک فرد جمع شده و همه دیگران از آن بی بهره اند.

مدرنیته پایان بیماری مطلق انگاری و توهم خود_ خدا_پنداری است.

اما در کشورهای جهان سوم؛ عقب ماندگی های انسانی آنچنان وسیع و عمیق و نهادینه است که این تغییرات مدرن، به سادگی و به سرعت، خود را در رفتار آکادمیک و مرام دانشگاهی نشان نمی دهد.

بدین ترتیب از مدرنیسم تنها پوسته ای به دانشگاه های این کشورها می رسد و تظاهری و تفاخری.

بسیارند کسانی که عقب ماندگی ها و پرورش نیافتگی های خود را به ساحت مدرنیسم عرضه نمی کنند و در توهم های متنوع خود همچنان پاینده اند.

دکتر بهروز مرادی

جامعه شناس، استاد دانشگاه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا