علل و عوامل انزوای اجتماعی – سیاسی
احساس تنهايی در جامعهای تشديد می شود كه جذابيتهای هنجارمند اجتماعی از قدرت كافی برای جذب برخوردار نباشند. به عبارت ديگر، يك نوع بيگانگی از جامعه شكل می گيرد.
اعضای جامعه وقتی از «خود اجتماعی» بيخود شوند، احساس انزوا می كنند.
اين احساس در پنج مرحله، گام به گام تشديد می شود:
۱- «بی هنجاری» يعنی هنجارهای رسمی و غيررسمی موجود در جامعه، پاسخگوی نيازهای فرد نيست و او آنها را كافی نمی داند، پس احساس «بی هنجاری» می كند و خود را در خلأ اجتماعی می بيند.
۲- «ناتوانی» يعنی فرد احساس می كند، فاقد توانايی لازم برای تغيير شرايط پيرامونی است و خود را در يك جبر اجتماعی می بيند.
۳- «بيهودگی» يعنی احساس پوچی ناشی از ناتوانی در تغيير شرايط.
۴- «بيگانگی از جامعه» يعنی احساس غربت فرد نسبت به جامعهای كه در آن زندگی می كند، پس دچار يك نوع بی تفاوتی اجتماعی ميشود.
۵-«بيگانگی از خود» يعنی آخرين مرحله از خود بيخود شدن كه در اين حال، فرد ترجيح می دهد به جای گفتوگو با خود و استدلال برای خود در قبال ناملايمات پيرامونی، به سفر از حالت طبيعی به ديگر حالتها روی آورد.

روانشناسان معتقدند فردی كه دچار انزواست، ممكن است در ظاهر سرزنده باشد، اما در خلوت از نوعی تنهایی رنج می برد و نشانههايش عبارتند از: قلدری، مردمآزاری و دوری از جمعهای خانوادگی و اجتماعی.
مكاتب سهگانه جامعهشناختی، تفاسير متفاوتی از انزوای اجتماعی دارند.
در مكتب «ماركسيستی»، ازخودبيگانگی ناشی از شرايط توليد و فشار اقتصادی و احساس عدم تعلق به جامعه و انفصال از روشهای مرسوم است كه اين احساس در ذهن شكل می گيرد و ابتدا موجب منزوی شدن می شود.
در مكتب «كنش متقابل» به مفهوم «خود» اشاره می شود. خميرمايه بحث در اين مكتب «فرهنگ» است يعنی باورهای فرهنگی، زمانی كه توانايی بازتوليد هويت اجتماعی را برای فرد نداشته باشد، نوعی ازخودبيگانگی شكل می گيرد و در شكل جديدش در نگاه هابرماس، مفهوم عقلانيتزدايی از شخصيت انسانی مطرح می شود.
بر اين اساس، كنشگری كه فاقد ارتباطات كافی از نوع عقلانی باشد، در معرض «تحريف» پيرامون و «خود» قرار گرفته است.
در مكتب «كاركردگرا» انزوای اجتماعی پيامد نپذيرفتن اهداف و وسايل نهادينهشده در جامعه از سوی عضو اجتماع است. بر اين اساس جامعه نتوانسته است به نحوی از انحا بين خود و عضوش، حداقل يكی از اين عوامل پيوند اجتماعی را ايجاد كند: اعتقاد، گرايش و سرگرمی.
بنابراين سه مكتب مذكور در جامعهشناسی به ترتيب بر سه عامل: ذهنی، فرهنگی و عينی در ايجاد بيگانگی و انزوای اجتماعی تاكيد دارند.

بنابه اعتقاد فوکو، جنبه های گوناگون زندگی به غايت با سلطه و هژمونی درآميخته و ماهيتی سياسی پيدا كرده است. لذا، در يك نظام سياسی اگر به عامليت فردی اهميت داده نشود و اعضای جامعه احساس نكنند كه در تنظيم امور و نظم اجتماعی دخالت جدی می توانند داشته باشند، كمكم به سوی انزوای اجتماعی روی می آورند.
از طرف دیگر، همواره «متغيرهای ساختی» مانند:
– سطح توسعه اقتصادی- اجتماعی منطقه
– ميزان ثبات در محل سكونت
– مدل ناهمگون در اقامتگاه نظير جمعيت زياد و تراكم آن
– ناهمگونی فرهنگی
و همچنين«متغيرهای فردی» مانند:
– احساس ناامنی
– ترس
– سوءظن
– و احساس تنهايی در انزوای اجتماعی تاثيرگذارند.

فردی كه احساس عجز می كند و از دلبستگی اجتماعی اندكی برخوردار است و اين حس را دارد كه روی سرنوشتش كنترل ندارد خود را در چهار جنبه، ضعيف می پندارد:
آموزش و مشاورهای وجود ندارد
منزلت و كرامتی ندارد
به لحاظ مادی و اقتصادی ضعيف است
و بالاخره، همدردی ندارد!
در پايان توجه داشته باشيم كه انزوای اجتماعی در هر جامعهای متاثر از سياستهای رايج در آن جامعه است. در قرن بيستويكم و در انبوه ارتباطات اينترنتی و احساس نياز شديد به هويتيابی اجتماعی بهويژه در ميان قشرهای مستقر در كلان شهرهای ايران، سياستهای كلان در سطح نظام سياسی، مشاركتهای اجتماعی را تعريف و تسهيل می كنند.
بنابراين هر قدر فضای سياسی بستهتر باشد، امكان مشاركت سياسی-اجتماعی كاهش و متعاقباً انزوای اجتماعی و بيگانگی از جامعه افزايش می يابد.
بنابراين، انزوای اجتماعی متاثر از انزوای سياسی است و آن هم ناشی از سه دسته عوامل در سه سطح خًرد، ميانه و كلان است كه به ترتيب عبارتند از: كاهش مشاركت اجتماعی- سياسی در داخل، افزايش انزوای سياسی در منطقه و انزوای سياسی در سطح بينالملل.

شايد اين پرسش مطرح شود كه انزوای اجتماعی چگونه با انزوای سياسی مرتبط است؟
انزوای سياسی در دنيای پر تلاطم ارتباطات بينالمللی و در دهكده جهانی، به ناپويايی اقتصادی و فضای غيرمشاركتی دامن می زند و اينها جزء متغيرهای ساختی در ايجاد انزوای اجتماعی اند.
سلام عالی بود