علمی توصیفی

مقایسه تطبیقی سه پارادایم بزرگ کلاسیک؛ اثبات گرایی، تفسیر گرایی و انتقادی

هر یک از صاحبنظران مکاتب جامعه شناسی در جهت تحلیل و تبیین وقایعِ جهانِ انسانی ناگزیر از استفاده سه پارادایم برای رویکرد عین گرایی، ذهن گرایی و دیالکتیکی می باشند.

لذا، هر کدام از پارادایم ها با توجه به نوع هستی شناسی شان از روش های خاص خود، جهان و انسان را تفسیر می کنند.

در پارادايم اثباتی اصالت محيط به جای انسان و يا اصالت جبر به جاي خلاقيت مطرح است و جايگاهی برای خلاقيت انسان وجود ندارد.

چنانچه بحث خلاقيت انسان مطرح می شود، بايد با ملاحظه و آن هم تحت عقلانيت (محک زدن عقاید با تجربه) ارائه شود.

پارادايم تفسيری با تمركز بر اصالت انسان به جای اصالت محيط و يا به عبارتی دیگر اصالت اختيار انسان به جاي جبر محيط، معتقد به نقش فعال عقايد و نگرش های انسان در ايفای كنش های اجتماعی او مي باشد.

از نظر اين پارادايم معانی كنش برگرفته از عقايدی است که تحت عنوان دانش عامه مطرح است.

شخصیت های اصلی این مکتب جورج هربرت مید، هربرت بلومر و اروینگ گافمن هستند.

در پارادايم انتقادی، مفاهيمی مانند قدرت،‌ تحول، نابرابری، تضاد، رهايی بخشی، پراكسيس، استثمار،‌ ارزش و ديالكتيك غالب است و فلاسفه ای چون ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو ، هربرت مارکوزه، اریک فروم و والتر بنیامین از چهره های سرشناس این مکتب به شمار می‌روند و یورگن هابرماس را می‌توان نماینده اصلی نسل دوم این مکتب دانست.

هدف نهایی این نظریه، پیوند نظریه و عمل، فراهم آوری نوعی بینش و قادر ساختن رعایا به تغییر شرایط ستمگرانه حاکم بر آن‌ها و از این طریق دستیابی به رهایی انسانی است که در نهایت به شکل گیری جامعه ای عقلانی که پاسخگوی توانمندی‌ها و نیازهای انسانی است، منجر خواهد شد.

مباحث هستی شناسی تعمقی است فلسفی درباره انسان، جامعه و روابط میان آنها، لذا می توان انعکاس و نمود چارچوب های هستی شناسی کلی را در قوانین و سنن اجتماعی پیدا کرد.

به عبارت دیگر، هستی شناسی پاسخ به این سوال مهم است که چه چیزی وجود دارد؟

لذا سه مفهوم انسان، جامعه و روابط متقابل آنها در مبحث هستی شناسی ریشه مطالعات ایستایی شناسی نظریه پردازان را می سازد .

در پارادایم اثبات گرایی انسان موجودی منفعت طلب، لذت جو و منطقی می باشد و در این منظر آزادی و اراده انسان محاط بر ساختارهای پهن دامنه اجتماعی نادیده گرفته می شود و رفتار انسانی به عنوان نوعی واکنش تلقی می شود.

تفسیرگرایان به عنوان رویکردی انسان مدار، اهمیت زیادی به آزادی انسان، تجربه بامعنا و آگاهی او می دهند و انسان به عنوان موجودی کنشگر مورد توجه است.

از دید پارادایم انتقادی انسان توانایی بالایی از خلاقیت و سازگاری دارد، ولی به علت موقعیت های ساختاری که محدود کننده است، به همدیگر آگاهی کاذب می دهند و در واقع انسان در نظام بورژوازی در نوعی آگاهی کاذب به سر می برد.

مفهوم جامعه، گرچه به نظر بسیار روشن می آید، ولی هر کدام از نظریه پردازان کلاسیک مفهوم خاصی را در تعریف جامعه به کار بسته اند .

 در رویکرد اثبات گرایی موجودیت جامعه یا جهان اجتماعی اساساً عینی است و بالاتر از آگاهی انسان تلقی می گردد و به عنوان موجودیتی بیرونی، انسان را تحت انقیاد خویش قرار می دهد.

در پارادایم تفسیرگرایی دنیای اجتماعی را می توان به لحاظ ذهنی تجربه کرد، نه به لحاظ عینی که مستقل از رفتار روزانه مردم است.

یعنی آگاهی انسان به شدت پر معناست و مردم آگاهانه برای خلق دنیای اجتماعی وارد کنش می شوند.

به عبارت دیگر، واقعیتی خارج از آگاهی انسان وجود ندارد و واقعیت امری ذهنی است. یعنی واقعیت عینی ساخته ذهن بشر است نه به عنوان موجودیتی مستقل و پیشینی.

رویکرد انتقادی نیز به مانند پوزیتیویست ها دنیای اجتماعی را دارای موجودیتی عینی و ورای آگاهی افراد می داند.

از این منظر، واقعیت اجتماعی امری تاریخی است و خارج از اراده افراد می باشد و باید توسط انسان کشف شود.

حال سئوال اینجاست که این رابطه یک جانبه است یا دو جانبه؟

اگر یک جانبه است؛ آیا انسان نقش تعیین کنندگی دارد یا ساختارهای اجتماعی که او را احاطه کرده است؟

اگر رابطه دو جانبه است؛ آیا میان آن دو تعادل برقرار است؟

و یا یکی بر دیگری سیطره و تقدم دارد؟ و بالاخره آن محیط از چه ماهیتی برخوردار است؟

در رویکرد اثبات گرایی رفتار انسان تحت روابط نهادی در جامعه تعیین می شود و بر همین اساس رفتار فردی تحت نیازهای نهادها شکل گرفته و ابراز می شود. به عبارتی، ساختار اجتماعی رفتار اعضایش را یک سویه تعیین می کند .

در رویکرد تفسیرگرایی رفتار انسان محصول طرقی است که در آن، افراد دنیای اجتماعی را تفسیر می کنند. هر چند ساختارهای اجتماعی بر رفتار اعضاء تاثیر گذار است، ولی تعیین کننده نمی باشد .

رویکرد انتقادی همچون اثبات گرایی معتقد است که رفتار فردی به وسیله روابط ساختاری در جامعه تعیین می شود و صرفاً کنش اجتماعی جمعی می تواند این روابط ساختی را تغییر دهد.

دومین جستاری که باید به کنکاش و کندو کاو در آید اندیشه نظریه پردازان هر مکتب در مسائل خاص معرفت شناسی است که بر اساس تعاریف سه گانه هستی شناسی تعریف می شوند.

لذا هر مکتبی نسبت به شناخت موضوعات هر علم، بنابر همان هستی شناسی، متفاوت می شود.

به عبارتی، با توجه به نوع هستی شناسی، روش منطقیِ شناخت، جهت اعتباریابی معرفت نیز متفاوت خواهد بود.

متدولوژی اثبات گرایی بر مبنای مدل فرضیه ای قیاسی استوار است.

بر اساس این مدل، معرفتِ معتبر و پایا از طریق توسعه فرضیاتی که با مشاهدات تجربی آزمون می شوند، حاصل می شود و اندازه گیری و کمّی سازی رفتار انسان به لحاظ عینی و آماری امکان پذیر است.

از این منظر، شکستن و خُرد کردن جهان به وقایع متعدد و مجزا از یکدیگر امکان پذیر است .

روش تفسیرگرایی بر این مبنا است که واقعیت اجتماعی به وسیله مردم و در زندگی روزمره خلق می شود و بهترین شکل واقعیت، محدودسازی آن به زمان و مکان خاص و آزمون فرضیات بر اساس مشاهده مشارکتی است و در این حالت است که فهم و درک تجربیات ذهنی و تفسیر رفتار مردم صورت می گیرد.

لذا، امکان اظهار نظر تجربی مانند علوم طبیعی در دنیای اجتماعی وجود ندارد.

چون پدیده های قابل مشاهده از کنش های انسانی، تولید ساده ای از معنا و تفسیر انسان در موقعیت های مختلف می باشد.

مکتب انتقادی معتقد است که دنیای اجتماعی باید به شیوه دیالکتیکی و در کلّیت آن درک و فهمیده شود و با رد رویکرد پوزیتیویستی، مطالعه اجزای پراکنده و انتزاعیِ واقعیت های اجتماعی که از بستر اجتماعی اش جدا شده را سودمند نمی داند.

چون همه اجزای دنیای اجتماعی به یکدیگر مرتبط، متصل و تحت تاثیر یکدیگرند و نمی توان کلیّت یک پدیده اجتماعی را به اجزایش تقلیل داد و مقصود اصلی در بررسی مکانیزم های اجتماعی پیدا کردن متغیر های پنهانی است که پدیده های قابل مشاهده را تولید می کنند.

بنابراین مشاهده می کنیم که از دل گفتمان های مختلف، جهان متفاوت درک می شود و نوع پارادایم فکری مسلّط در هر جامعه هستی شناسی و متدولوژی خاص خودش را به وجود می آورد.

و از سوی دیگر، جریان های فکری نوین با رویکردی التقاطی جهت شناخت انسان و جهان پیرامونش، تنوع معرفتی جوامع انسانی را دو چندان کرده است.

دکتر مصطفی آب روشن

پژوهشگر. دکتری جامعه شناسی. حوزه تحقیقات؛ آسیب های اجتماعی و جرم شناسی

نوشته های مشابه

‫8 دیدگاه ها

  1. با سلام
    پارادایم تلفیقی را نیز باید به سه پارادایم روشی اثباتی، تفسیری و انتقادی افزود.

    به طور مثال نظریه ی ساختبندی گیدنز یک نظریه ی تلفیقی است

  2. با سلام به استاد گرامی
    یه خواهش از شما داشتم و اونم اینه که میشه رفرنس های مقالات این مبحثی رو که اشاره کردید رو بفرمایید

  3. با سلام اگه میشه انسان شناسی و ارزش شناسی پارادایم های تفسیری و انتقادی رو توضیح بدید؟ ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا