علمی تحلیلی

جامعه یعنی زبان ورزی و گفتگو

نظریات برخی جامعه شناسان در مورد نقش و تاثیر زبان و زبان ورزی در چند دسته به قرار زیر به آنها پرداخته شده است.

1)  بنا به نظریه فرهنگ دورکیم و مارکس و دیگر جامعه شناسانی که ذیل مکتب این دو اندیشمند بزرگ جای می گیرند، «شکاف میان عین و ذهن» مهم ترین مساله نظریه فرهنگ است.

به باور مارکس و دورکیم، اگرچه ما انسان ها جامعه را مبتنی بر توانایی های «ذهنی» خود ساخته ایم، اکنون پدیده های اجتماعی مستقل از ما دارای حیات «عینی» ضروری خاص خود می باشند و بر ما قدرت و جبر وارد می کنند.

بی شک، ما انسان ها اقتصاد و مسائل مربوط به آن را آفریده ایم، اما اکنون پول و دیگر اشکال فعالیت اقتصادی است که ما را در چنبره خود گرفتار ساخته اند.

پرسش دورکیم و مارکس این بود که اگر جامعه به عنوان یک موجود مستقل و ضروری و دارای قدرت وجود دارد که دیگر وابسته به انسان ها نیست، انسان های یک جامعه چگونه می توانند قدرت و اجبار جامعه را احساس کنند و به این قدرت تن در دهند و تبدیل به «انسان اجتماعی» شوند؟

این دو جامعه شناس معتقد بودند چون انسان دارای ذهن و قدرت ادراک است، تنها راه ایجاد پیوند میان جامعه و انسان آن است که جامعه خود را تبدیل به یک ذهن و زبان سازد تا بتواند به ذهن افراد جامعه نزدیک شده و در آن نفوذ کند و افراد جامعه را تحت کنترل خود بگیرد و از آن ها انسان اجتماعی بسازد.

دورکیم و مارکس فرآیند بردن جامعه در زبان ورزی و تبدیل کردن جامعه به زبان مردم یک جامعه را «فرهنگ» نام نهادند.

فرهنگ چیزی نیست جز «جامعه در زبان» یا «جامعه در سخن» که دورکیم آن را «روح جمعی» و مارکس آن را «ایدئولوژی» نامیدند.

زمانی که جامعه توانست خود را در جهان زبانی یا ذهنی فرهنگ جای دهد، آنگاه قادر است به ذهن و زبان ورزی افراد جامعه نزدیک شود و با بردن جامعه و قوانین و مقررات و ارزش و هنجارهای آن در درون ذهن و زبان انسان های یک جامعه از آن ها انسان اجتماعی بسازد.

بنابراین، جامعه چیزی جز زبان یا فرهنگ نیست.

به عبارت دقیق تر، جامعه تنها از طریق ذهن و زبان ممکن می شود و به زبان آلتوسر جامعه تنها پس از تبدیل شدن به ایدئولوژی یا فرهنگ است که می تواند افراد را دائماً استیضاح کند و آن ها را در موقعیت های اجتماعی گرفتار سازد.

اصولاً کلیت «عینی» جامعه تنها پس از تبدیل شدن به کلیت «ذهنی» فرهنگ یا ایدئولوژی قادر به اعمال قدرت و اجبار خود بر افراد و تبدیل کردن آن ها به انسان اجتماعی در معنای انسان مقید به قوانین و ارزش ها و هنجارهای جامعه است.

دورکیم و مارکس معتقد بودند جامعه به عنوان یک موجود مستقل عینی از قبل وجود دارد و ما انسان ها به درون آن پرتاب می شویم تا به واسطه فرهنگ و ایدئولوژی تبدیل به انسان اجتماعی شویم و قدرت جامعه را در خود درونی نماییم.

2) پیتر برگر و توماس لاکمن در کتاب برجسته خود با عنوان «ساختن اجتماعی واقعیت» معتقدند؛ مهم ترین مساله نظریه فرهنگ شکاف «جزء و کل» است که فرهنگ سعی در برطرف ساختن آن دارد.

آن ها معتقدند فرهنگ و زبان ورزی هم باید بتوانند کل زندگی ما را معنادار سازند و هم جزء جزء آن را معنادار سازند، زیرا ما بدون معنادار ساختن کل و جزء زندگی خود در دنیای زبان قادر به ادامه زندگی نیستیم.

این دو جامعه شناس برجسته، برخلاف مارکس و دورکیم، معتقدند واقعیت صرفاً امری بیرونی که «آنجا» قرار دارد، نیست، بلکه واقعیت توسط زبان و روایت های زبانی ما انسان ها از آن ساخته می شود.

در این معنا، اگر چه جهان وجود دارد، ما انسان ها همواره با نقشه ای از جهان روبرو هستیم و در دامنه همان نقش به فهم جهان می پردازیم و با آن تعامل می کنیم.

به عنوان مثال، اگر چه در جامعه ایران پدیده ای به نام «زن» وجود دارد و ما هر روز با تعدادی از زنان در جامعه خود روبرو می شوییم، در هر دوره این پدیده را به شکلی در دنیای نمادین خود جای داده ایم:

ما در عصر مشروطه زن را «ضعیفه» یا «منزل» یا «متعلقه» دانسته ایم

در عصر رضا خان زن را «مادام» دانسته ایم

در دوره انقلاب ایران، زن ایرانی را تبدیل به «زن انقلابی»، «زن مسئول» یا «فاطمه» کرده ایم

در دوره آقایان هاشمی و خاتمی زن را «موجودی دارای حقوق» دانسته ایم

در دوره بعد زن را «داف» نامیده ایم

و اخیراً بیشتر زن را در مقابل «مرد مریخی»، «زن ونوسی» نامیده ایم.

بنابراین، می توان پذیرفت جهانی که مردم در آن زندگی می کنند ساخته خود آنهاست.

این جهان ها با نمادها ساخته شده است.

در حقیقت، ما تنها آن چیزی را تجربه می کنیم که برای آن نمادهایی داشته باشیم.

زبانی که ما به واسطه آن جهان را می سازیم و آن را قابل دسترس می سازیم، البته، در یک سطح عمل نمی کند.

به باور برگر و لاکمن، «توضیحات  (Explanations)، «گزاره های نظری اولیه» از قبیل ضرب المثل ها، پندهای اخلاقی و گفتارهای حکیمانه، «نظریه های صریح» یا «روشن» و  «قلمروها یا دنیاهای نمادین» (Symbolic Universes)  همچون دین، فلسفه، علم، هنر، چهار سطح زبان هستند که ما به واسطه آن ها، یا با میانجی گری آن ها، جهان و زندگی خود را تجربه می کنیم و معنادار می سازیم.

3)  میخائیل باختین، میشل فوکو، یورگن هابرماس، مایکل هلیدی، و … در نظریه فرهنگ خود معتقدند مهم ترین مساله نظریه فرهنگ پرداختن به این نکته است که چگونه هم ما انسان ها و هم کلیت جامعه در درون روایت ها، قصه ها، دنیاهای زبانی یا گفتمان ها شکل می گیریم و در درون آن ها محدود باقی می مانیم.

به باور این متفکران، زبان تنها میانجی میان ما و جهان است و ما به میزانی دارای جهان و جهانیت هستیم که جهان را تبدیل به قصه و روایت کنیم و در درون این قصه ها و روایت ها گرفتار آییم.

بنا به این نظریه، اگرچه ما انسان ها از زبان استفاده می کنیم و جهان خود را در زبان و زبان ورزی می سازیم، پیشاپیش هم ما و هم تعاملات زبانی مان در درون نظام های زبانی کلان تر یا گفتمان ها شکل گرفته ایم و ما محصور در نظام های زبانی قادر به یک فهم از جهان، از دیگران، و از خود می شویم.

چنان که دیدیم، سه سنت فکری بالا در خصوص فرهنگ و زبان ورزی هر یک به طریقی به ما نشان دادند که اصولاً جامعه تنها در زبان ممکن می شود و یک پدیده زبانی است:

الف) جامعه برای آنکه بتواند قدرت و اجبار خود را در افراد یک جامعه نهادینه سازد و از آن ها انسان اجتماعی بسازد، باید خود را تبدیل به محصولات زبانی همچون کتاب، مجسمه، شعر، شعار، سخنرانی، سینما، رمان، گفتمان سیاسی، و … نماید تا بتواند به واسطه این مکانیسم ها در پیوند با ذهن افراد جامعه قرار گیرد و آن ها را تبدیل به یک انسان اجتماعی کند و از آن ها یک «بیناذهن» به نام جامعه بسازد.

ب) معنادار بودن کل زندگی اجتماعی و جزء جزء اجزاء آن تنها به واسطه زبان ممکن می شود و این زبان و فرهنگ هستند که به عنوان میانجی های میان ما و جهان، ما با دیگران، و ما با خودمان، کل و جزء زندگی ما را معنادار می سازند.

ج) ما گرفتار در نظام های زبانی یا گفتمان ها، جهان و خود و دیگران را به عنوان «ابژه های گفتمانی» می سازیم و جهان و خود و دیگران را در محدوده گفتمان ها نظم بخشی می کنیم.

  اگر جوامع به عنوان یک بیناذهن جمعی اصولاً در زبان ممکن می شوند و معنای زندگی خود را در زبان ورزی و بواسطه زبان می جویند و دامنه زندگی آن ها محدود به دنیاهای زبانی یا گفتمانی آن ها می باشد

می توان در مقابل هر جامعه به طرح این پرسش پرداخت که افراد و نهادهای آن جامعه از چه میزان سرمایه زبانی و فرهنگی برخوردارند؟ و سرمایه زبانی و فرهنگی آن ها از چه کیفیتی برخوردار می باشد؟

زیرا چنان که در نظریه برگر و لاکمن دیدیم زبان طیفی است که در یک سوی آن سطوح پایین دانش همچون کلیشه ها و ضرب المثل ها جای دارند و در سوی دیگر آن سطوح عالی دانش همچون فلسفه و هنر و دین و علم جای گرفته اند.

از سوی دیگر، می توان در مقابل هر جامعه انسانی این پرسش را قرار داد که افراد و نهادهای آن ها به چه میزان از طریق «گفتگو» به تبادل سرمایه زبانی و فرهنگی خود می پردازند؟ و زبان ورزی آن ها از چه کیفیتی برخودار است؟

اهمیت این پرسش ها به این مساله باز می گردد که اصولاً ،چنان که دیدیمف «جامعه چیزی جز سخن درباره جامعه نیست» و «جامعه تنها تا جایی وجود دارد که ما درباره آن سخن گفته باشیم و آن را تبدیل به زبان ورزی یا گفتمان کرده باشیم».


اکنون می توانیم این پرسش ها را در مقابل جامعه خود مطرح سازیم و به بررسی این مساله بپردازیم که «ما به چه میزان و با چه کیفیتی توانسته ایم جامعه را برای خود ممکن سازیم؟

دکتر مصطفی مهرآیین

استادیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا