داستایوفسکی و دسامبریستها
سالهای پایانیِ حکومت آلکساندرِ اول، روزگارِ سخت، متزلزل و تاریکی در تاریخ روسیه بود.
آلکساندر در نتیجهِ انقلابی درباری بر علیه پدرش پاول، به سریر قدرت رسیده بود.
آن اواخر، حکمرانیِ خودسرانه و نابخردانهِ پاول، تردیدهایی را در دربار درباره سلامت روانی او ایجاد کرده بود.
کودتا با رضایت ضمنی آلکساندر انجام شد.
بر تختنشستنِ آلکساندر، بعد از قتل پدرش، برای بخش کوچک و روشنبین جامعه روسیه نوید اصلاحات لیبرالی بود.
معلم خصوصی آلکساندر، که توسط مادربزرگش کاترین کبیر انتخاب شده بود، مردی سوئیسی، لاهارپ نام بود که دیدگاههای لیبرالی مترقی داشت.
این هواخواهِ روشنگری در ذهن شاگردِ شاهزادهاش افکار جمهوریخواهانه و حتی لیبرالی را پروراند؛ و آلکساندر در نخستین سال حکمرانیاش اطرافش را پر کرد از آن اشرافی که در تمایلات مترقی با او شریک بودند.
طرحهایی برای اصلاحات اجتماعی اساسی در نظر گرفته شد؛ اصلاحاتی مثل لغو سرفداری و اعطای حقوق مدنی شخصی به تمام مردم.
اما خیلی زود توجه آلکساندر از مسائل داخلی معطوف شد به نمایش باشکوهی که در صحنه اروپا داشت اجرا میشد- ظهور ناپلئون بناپارتِ فاتح و جهانگشا.
آلکساندر اول که در ابتدا متحد ناپلئون بود و سپس خصم سرسختش شد، مردمش را در قیام ملی بزرگی که به شکست ارتش بزرگ و رهبرِ تا آن لحظه شکستناپذیرش منجر شد، رهبری کرد.
پیروزی بر ناپلئون ارتشیان روسیه را به سواحل آتلانتیک رساند و باعث شد تا نظامیان و غیرنظامیان این ارتش (اکثریت نیروهای حاضر در جنگ سرفهای دهقان بودند) با آزادیها و لذتهای زندگی در اروپای غربی آشنا شوند و درکش کنند.
انتظار میرفت که آلکساندر به پاداش وفاداری مردمش، برنامهها و اصلاحاتی که مدنظر داشت را پی بگیرد، اصلاحات که تهدید ناپلئون از دستور کار خارج کرده بود.
اما گذر زمان و اتفاقات رخداده آلکساندر را تغییر داده بود.
او روز به روز بیشتر تحت تاثیر جریانِ رازورزیِ مذهبی و عقلستیزیای قرار میگرفت که در سالهای پس از ناپلئون شایع شده بود.
در سالهای بین 1820 تا 1825، به جای اصلاحات، شاهد تقویت ارتجاع هستیم و سرکوب هر نشانهای از افکار و گرایشات لیبرالی در روسیه.
در این میان، در بین هوشمندترین و فرهیختهترین کادرهای افسران ارتش روسیه، اجتماعات مخفی- که برخی اهدافی معتدل داشتند و برخی افراطیتر بودند- شکل میگیرند.
این اجتماعات، که افرادی از مهمترین خانوادههای اشرافی روسیه را در دل خود جای داده بودند، تاب تعلل الکساندر را نداشتند و میخواستند بر مبنای افکار دموکراتیک و لیبرال غربی دگرگونیهایی در روسیه ایجاد کنند.
یک ماه پس از مرگ غیرمنتظرهِ آلکساندر در نوامبر 1825 این اجتماعات فرصت را غنیمت شمره و در مراسم تاجگذاری نیکولای اول، شورش هشتساعته و به شکل رقتباری بینتیجه را راه انداختند، شورشی که در تاریخ به قیام دسامبریستها معروف شد.
تزار جدید، انقلابی که در سر داشتند را به راحتی منکوب کرد.
تزار پنج نفر از سرحلقههای قیام را اعدام کرد و سی و یک نفر از آنها را برای همیشه به سیبری تبعید کرد.
فیودور میخایلویچ داستایوفسکی به تاریخ 3 اکتبر 1821 در مسکو متولد شد، تنها چندسال قبل از این اتفاق مهم در تاریخ روسیه، و مقرر بود که این اتفاقات به واضحترین شکل ممکن با زندگی او گره بخورد.
جهانی که داستایوفسکی در آن بزرگ شد، زیر سایه قیام دسامبریستها بود و رنجور از جو پلیسی امنیتی سختی که نیکولای اول، برای ممانعت از بروز دوباره چنین قیامی، حاکم کرده بود.
قیام دسامبریستها آغاگرِ نبردی طولانی و مرگبار بین روشنفکران روسیه و قدرت اشرافی مسلط بود و شکلدهنده مسیر تاریخ و فرهنگ روسیه در روزگار داستایوفسکی.
از دل بحرانهای اخلاقی و روحی روشنفکران و ازخودبیگانگی و نامیدی آنها برای یافتن ارزشهای جدید بود، ارزشهای جدیدی که به حیاتی جدید منجر شود، که این کودکِ متولدشده در مسکو در پایان دوران حکومت آلکساندرِ اول، رمانهای بزرگش را نوشت.