داس های فرهنگ ایرانی
در فرهنگِ ایرانی «داس های» فراوانی وجود دارند که هر روزه قربانیان زیادی می گیرند، اما گویی چندان توجهی به این داس ها نمی شود یا اساساً دیده نمی شوند.
اما، واقعیت این است که وجود دارند و سرهای زیادی را می بُرند، قلب های فراوانی را می شکافند و روان های زیادی را تخریب می کنند.
تو گویی که فقط اگر داسی سری را گِرد تا گِرد بِبُرَد و خونی جاری شود و رسانه ای هم آن را ببیند و گزارش کند آن گاه برای همگان این امر مُسَجّل می شود که واقعاً داسی سری را بریده است!!!.
اما آن سرها، قلب ها و روان هایی که هر روزه توسط داس های گوناگون بریده، شکافته و تخریب می شوند، چندان به چشم نمی آیند و مورد توجه قرار نمی گیرند.
در این نوشتار کوشش خواهد شد «داس های فرهنگِ ایرانی» معرفی شود تا دریابیم که چه داس هایی در نزدیکی های ما و حتی در درون ما وجود دارند که یا آن ها را نمی بینیم یا می بینیم و با بی تفاوتی هر چه تمام تر از کنارشان عبور می کنیم، به گونه ای که انگار نه انگار «داسی» را دیده ایم!!!
اما واقعیت این است که وجود این داس ها زندگی و بود و باش ما را بسیار دشوار و سخت کرده اند و تا مادامی که این داس ها را به کناری نگذاریم در این تنگناها زندگی خواهیم کرد.
به این نکته مهم باید توجه داشت که این داس هایی که نام برده می شود مربوط به متوسط فرهنگ ایرانی است و نه لزوماً مربوط به تمامی ایرانیان.
1.داسِ باورهای غلط
در فرهنگ ایرانیان برخی و یا شاید بسیاری باورهای غلط و نادرست رواج دارد که بخش مهمی از زندگی و بود و باش انسان های این جامعه را تا آستانه سقوط و نابودی کشانده است.
باور به این که «آن دیگران» همواره برای ما نقشه می کشند و زندگی ما را خراب می کنند
باور به این که «شانس» فقط درِ خانه بعضی ها را می زند
باور به این که هر چه بدبختی در این عالَم است برای ماست
باور به این که بیشتر باید گریه و زاری کرد و کمتر باید خندید و شادمانی کرد و این که اساساً شادی و نشاط خوب نیست
باور به این که ما بهترین مردمانِ این عالَم هستیم و بقیه بدترین
باور به این که فقط ثروتمندان خوشبخت اَند و بقیه مردم بدبخت
باور به این که تقدیر و سرنوشت مان زندگی ما را می سازد و لذا کار دیگری نمی توان کرد
باور به این که فکر کردن و اندیشیدن مهم نیست بلکه فقط باید کمی بخت و اقبال داشت
باور به این که ثروت مهم است نه علم و دانش
باور به این که گذشته ها بسیار خوب و خوش و عالی بود و اکنون پر از نکبت و بدبختی و تیره روزی است و آینده هم که نامعلوم و تاریک و ترسناک است
باور به این که کوشش و تلاش نتیجه چندانی در برندارد بلکه فقط باید فرصت طلبی کرد
باور به این که ما در این جهان اصلاً کاره ای نیستیم و امور این جهانی صد درصد از اراده ما خارج است و ما انسان های بی اختیاری هستیم که گویی به این جهان پرتاب شده ایم
باور به این که دیگرانی باید بیایند و ما را از انبوهی از مشکلات و گرفتاری ها رهایی ببخشند و ما خود هرگز نمی توانیم چنین کنیم
باور به این که اگر جامعه ای داریم با انبوهی از مشکلات ما در ساختن چنین جامعه ای نقشی نداشته و یا نداریم و فقط آن دیگرانی بودند و هستند که جامعه را به این روز انداخته اند و ده ها و بلکه صدها باور نادرست دیگر.
2.داسِ تعصّب
تعصّب یعنی دلبستگی بی حد و اندازه و بدون تفکر و اندیشه به یک مکتب، ایدئولوژی و حتی به یک شخص داشتن به رغم این که بعدها فهمیده باشیم آن مکتب یا ایدئولوژی چندان هم منطبق با حقیقت نبوده است.
به عبارت دیگر، وفاداری بی چون و چرا به هر مکتب و ایدئولوژی بدون در نظر گرفتن تحولات و تغییراتی که در آن ها روی می دهد.
تعصّب یکی از ویژگی های بخش سنتی فرهنگ ایرانی است و اگرچه بخش مدرن فرهنگ ایرانی تا حدود زیادی عاری از تعصبات گوناگون شده است، اما در مجموع هنوز تعصب در فرهنگ ایرانی تا حدودی خودنمایی می کند.
3.داسِ خودشیفتگی
خودشیفتگی به لحاظ روان شناختی یعنی خود را از هر جهت برتر و بهتر از دیگران دانستن و تمامی صفات و ویژگی های خوب را در خود جستجو کردن و تمامی زشتی ها و بدی ها را در دیگران جستجو کردن است.
همچنین خودشیفتگی به معنی فقط خود را دوست داشتن و هیچ کس دیگر را دوست نداشتن است و همه چییز را برای خود خواستن است.
ما ایرانیان اغلب خود را از همه بهتر می دانیم و فقط خود را دوست می داریم و بدتر این که همه چیز را برای خود و یا دست بالا برای خانواده و قوم و قبیله خود می خواهیم.
در این حالت دیگر چه گونه می توان از دیگر دوستی، نوع دوستی و عشق ورزی به دیگران صحبت کرد؟!!
4.داسِ پیشداوری
پیشداوری یعنی پیش از مواجه شدن با امور، پدیده ها و افراد دربارۀ آن ها به قضاوت و داوری نشستن، خواه داوری ما مثبت باشد خواه منفی.
برای مثال درباره قوم و نژادی که هرگز آن ها را ندیده ایم و مطالعه ای درباره شان نداشته ایم به قضاوت و داوری بنشینیم.
ایرانیان عموماً گرفتار پیشداوری های نگران کننده ای هستند و قبل از مطالعه، پژوهش و جستجوی دقیق و عالِمانه چنین می کنند.
برای مثال بی آن که کسی را دیده باشند و یا سخن اَش را شنیده باشند دست به داوری و قضاوت آن هم داوری و قضاوت منفی زده و با این کار خود جامعه ای را به آستانه سقوط و نابودی می کشانند.
با تاسف فراوان شبکه های مجازی سرشار از انواع پیشداوری ها شده است و بسیاری از ایرانیان بدون تحقیق و مطالعه مطالب پیشداورانه ای را درباره بسیاری از امور، رویدادها و اشخاص برای یکدیگر به اصطلاح فوروارد (ارسال) می کنند!!!
5.داسِ جَزْم اندیشی
جزم اندیشی (دُگماتیسم)؛ یعنی این که بگوییم فقط رای و نظر ما درست است و رای و نظر دیگران نادرست است.
به عبارت دیگر، هرگاه فقط یک رای و نظر را درست و صحیح بدانیم و سایر رای ها و نظرات را نادرست بدانیم، دچار جزم اندیشی شده ایم.
برای مثال اگر بگوییم فقط فلان پزشک متخصص نظرش درباره فلان بیماری درست است و بقیه پزشکان نظر نادرستی دارند و هکذا درباره سایر امور اعم از امور اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و دینی چنین کنیم، درواقع دچار جزم اندیشی شده ایم.
کم و بیش چنین جزم اندیشی هایی در بین ایرانیان رواج دارد و بیماری بسیار خطرناکی است که باید درمان شود.
6.داسِ بی مدارایی
مدارا داشتن یعنی قائل بودن به پلورالیسم (تکثرگرایی) و این که راه های زیادی برای رسیدن به حقیقت وجود دارد و از همه مهم تر این که یاد بگیریم و بدانیم که دیگران هم در مسیر حق و حقیقت قرار دارند و همگان بنابه کوشش و تلاش خود بهره و حظّی از حقیقت دارند و این فقط ما نیستیم که برحق هستیم.
در مقابل، بی مدارایی یعنی این که فقط و فقط خود را برحق و حقیقت بدانیم و دیگران را بر راه بطلان و نادرستی.
مدارا داشتن یعنی سرِ جنگ و نزاع و ستیز با عقاید و باورهای دیگران نداشتن و پذیرفتن این امر که ممکن است دیگران بهتر از ما حقیقت را دریافته باشند و حتی این که نمی توان از همگان خواست که لزوماً چون ما بیندیشند و اعتقاد داشته باشند.
بی مدارایی یعنی این که گمان کنیم خانواده ما، قوم ما، زبان ما، دین ما و خلاصه همه چیز ما بهتر از آن دیگران است و این جاست که دقیقاً جنگ هفتاد دو ملت به راه می افتد.
7.داسِ تقلید
تقلید به زبان ساده یعنی پیروی کورکورانه از دیگران، و فکر و اندیشه خود را به تعطیلی سپردن و به نتایج اقدام خود پی نبردن.
آدمی در تقلید سرسپرده مکتب، مرام، ایدئولوژی یا شخص خاصی می شود و عقل و چشم و گوش و زبان خود را بسته نگاه می دارد.
تقلید فقط مربوط به حوزه دین و مذهب نبوده و در تمامی حوزه های عمومی و عرفی جامعه محل بروز و ظهور می یابد.
برای مثال وقتی کسانی تمام ساحات درونی و بیرونی خود را مطابق با ساحات درونی و بیرونی یک فوتبالیست یا بازیگر سینما می کنند، بدون ذره ای ارزیابی در پیامدها و نتایجی که برای شان به دنبال دارد این یعنی تقلید.
چنین تقلیدهایی روشن است که برباد دهنده خواهند بود و بنا به گفته مولوی:
خلق را تقلیدشان بر باد داد ای دوصد لعنت براین تقلید باد!!!!!