سم مهلک تقدیرگرایی و ناامیدی از آینده
در برهه هایی از تاریخ ایران که تقدیرگرایی مسلط شده، بلافاصله، روحیه تسلیم طلبی، بی مسئولیتی، خردستیزی، ناامیدی از آینده و در نتیجه، سقوط ارزش های اخلاقی دامن گستر می شده…
🌾مهلک ترین زمان تقدیرگرایی در ایران، پس از حمله ویرانگر مغول رُخ داد، ایرانیان باور کرده بودند که مغولان، عذاب الهی هستند که به سبب گناهانی که مرتکب شده اند، خداوند نازل کرده.
پس، هرگونه اعتراض و مقاومت را بی فایده می دانستند، چون خدواند چنین سرنوشت شومی را بر آنان رقم زده بوده، به قول مورخ این دوره، عطاملک جوینی:
چراغی که ایزد برافروزد هر آنکس پف کند سبلت بسوزد (جوینی، تاریخ جهانگشای … ج1،ص50)
🌾مردم معتقد بودند که عزم خدا بر این تعلق گرفته که آنان را به سبب گناهانشان عذاب دهد، بنابراین، هرگونه مقاومت و یا کوشش برای بهتر کردن اوضاع را برخلاف اراده الهی می دانستند!
در آن زمان، اتفاقاً خراسان را حاکمی عادل بود اما بنوشته مستوفی، شیخ سعدالدین حموی، به جای اینکه او را دعا کند، لعن می کرد! مردم گفتند:
«ای شیخ در این روزگار که اهل جهان در ظلم حکام به بلاهای عظیم گرفتارند حق تعالی خراسان را چنین حاکم عادلی داده، بایستی در حق او دعای خیر فرمودی تا موجب آسایش خلق بودی. شیخ جواب داد: او مخالف اقتضای زمان می کند»! (حمدالله مستوفی، تاریخ برگزیده … ص71)
🌾این افکار زهراگین، سرانجام چنان دامن جامعه را فرا می گیرد که مردم به جای مقابله با مغولان، معتقد می گردند که حمله مغول همان خروج دجال و یاجوج و ماجوج و نشانه آخرالزمان و رسیدن قیامت است!
آن وقت برای اثبات آن به کتب احادیث متوسل می گردند که در خمسه بخاری و مسلم و ترمذی آمده:
«قیامت بپا نشود تا شما را که امت من هستید مقاتله افتد، با قومی که از شرق بیرون آیند، بروز موئینه پوشند و در شب زیر موئینه باشند. سرخ رویان تنگ چشمان پست بینی و روی های ایشان چون سپرهای پهن، و گوش های اسپان ایشان شکافته…» (منهاج سراج، طبقات ناصری … ج2، ص94)
و قاضی منهاج در ادامه به حدیثی از پیامبر استناد می کند، که در مورد فرارسیدن قیامت و پایان دنیا سوال کرده بودند و فرموده بود در ششصد و اندی سال.
و این سال را با خروج چنگیز در سال602 در چین و طمغاج تطبیق می نماید. (منهاج سراج، طبقات ناصری … ص602).
و البته به حدیث اکتفا نکرده بر آیاتی از قران نیز متوسل می شدند مانند سوره انبیا «حتی اذا فتحت یاجوج وماجوج وهم من کل حدب ینسلون: تا آن زمان که سد یأجوج و مأجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندی سرازیر گردند».
مردم مفلوک و عاجز، مغولان را سربازان الهی می دانستند که خداوند برای اجرای دستورش، صاعقه وار بر سر آنان فرستاده تا بخاطر گناهانی که مرتکب شده اند عذابشان دهد، بنابراین، تسلیم محض بودند و آماده کشته شدن. ابن اثیر گوید:
«یک زن مغول به درون خانه ای می رفت و چند تن از اهل خانه را می کشت».
یا یک جنگجوی مغولی داخل محله شده که در آن صد مرد بود و او یک یک آنان را می کشت و حتی یکی از آنها جرات نمی کرد با او به نبرد بپردازد. (ابن اثیر، الکامل … ج26، ص168).
جبر و تقدیرگرایی، از آنان آدم های مسخ شده ایی ساخته بود که گوسفندوار صف کشیده بودند تا یک به یک به قربانگاه روند، حتی در بعضی مواقع، ساکنین شهرها و دهات بدون هیچگونه مقاومتی به بیرون شهر می رفتند و خود را برای کشتار گروهی تسلیم مغولان می کردند.
قربانیان با ترس و لرز در صف های طولانی می ایستادند و انتظار مرگ را می کشیدند»! (کارپن، سفرنامه … ص75).
جوینی از زبان چنگیز می نویسد:
«ای قوم بدانید که شما گناه های بزرگ کرده اید از من بپرسید که این سخن به چه دلیل می گویم سبب آنکه من عذاب خدایم اگر شما گناهان بزرگ نکردتی، خدای چون من عذاب را بر شما نفرستادی» (جوینی … ج1، ص81).
به عبارتی، نه تنها مردم باور کرده بودند که مغولان، عذاب الهی هستند بلکه خودِ مغولان نیز، خود را فرستاده خدا می دانستند که به اجرای رسالتی عظیم مامور شده اند.
پس، این اوج شوربختی و زبونی بوده که نه تنها قربانیان، قربانی شدن خودشان را تقدیر الهی می دانستند، بلکه جلادان نیز خود را فرستاده و قهر خدا تلقی می کردند.
سلام، احتراماً افراط در هر زمینه ای ناشی از ناآگاهی و تعصب است، همانطور که تقدیر گرایی از روی بی فکری باعث تسلیم محض شده و اراده انسان را نابود می سازد، جنگیدن یا تلاش بدون توجه به پتانسیل امکان بُرد، و بدون توجه به عواقب تلاش بیهوده است، تا تسلیم در چه مورد و تلاش برای رسیدن به چه باشد….