ضرورت حسابداری اجتماعی و محاسبه بهرهوری اجتماعی
یادداشت فوق اگرچه در حاشیه استادیوم رفتن زنان نوشته شده، اما معتقدم نه تنها در سطح سیاسی و مدیریتی ملی، بلکه در سایر سطوح مدیریتی نیز، مدیریت شایسته و جامعنگر نیازمند «حسابداری اجتماعی» است و در ارزیابی عملکرد مدیریتی باید میزان «بهره وری اجتماعی» مدیران و استراتژیها و تاکتیکهای مدیریتی ایشان را نیز در حساب آورد.
نخست
(الف) نمیدانم اصلاً چند شهر کشور «استادیوم» دارند، ولی بعید است که جز در چند شهر بزرگ یا مراکز استانها، ورزشگاههای فراوانی وجود داشته باشد (نابرابری در توزیع زیرساختهای فراغتی).
(ب) همانطور که هر تفریحی علاقهمندان خاص خودش را دارد و همه مصرفکنندهی همهی سرگرمیها و خدمات فراغتی نیستند، احتمالاً رفتن به ورزشگاه سرگرمی مورد علاقه همه زنان نیست (و حتی همه مردان).
(ج) برگزاری مسابقات ورزشی در ورزشگاه دائمی نیست و بسته به برنامهي مسابقات ملی و استانی و شهری، فقط «گاهی» برگزار میشود (در مقابل سرگرمیهایی چون سینما، تئاتر، کنسرت، پارک، خرید، کافیشاپ و رستوران دائمی، دسترسپذیر و همهجایی است و به طور مختلط هم استفاده میشود).
(د) حتی در مورد سرگرمیهایی که همیشه و همهجا در دسترساند، به دلایل مختلف، حتی علاقهمندان بهطور مداوم از آنها استفاده نمیکنند (مثلاً به دلیل محدودیت وقت یا هزینه یا غیرجذاب بودن برنامه؛ همچنان که مردان کمی برای تماشای بازی ایران و کامبوج به ورزشگاه آزادی رفتند).
این مقدمات نشان میدهد، اساساً «ورزشگاه رفتن» و «ورزشگاه رفتن زنان» به لحاظ ساختاری برای همه شهروندان کشور در دسترس نیست، و حتی در صورت دسترسپذیری، انتخاب «دائمیِ» «همه» نیست.
بنابراین از لحاظ «ابعادِ مسالهای»، آنقدرها که در سوی موافقان منعِ به ورزشگاه رفتن زنان، این موضوع حیاتی و خطیر تلقی شده، موضوع مهمی نیست.
و با فرض مقدمات مذکور، رفتن زنان به ورزشگاه موجب تهدیدات یا تحولات مهم اجتماعی و فرهنگی نخواهد شد و چنانکه وانمود میشود خطرناک نمیتواند باشد؛ حتی اگر برخلاف دیروز ورزشگاه جمعیت بیشتری از زنان و مردان را بپذیرد.
دوم
چند دهه تلاش، مطالبه و مجادله فکری و فرهنگی، خطر کردنهای گاهوبیگاه دختران جوان برای ورود به ورزشگاه با لباس مبدل، و در نهایت خودسوزی یک دختر جوان، هزینههایی بوده که جامعه برای دستیابی به یک «حق برابر گذران فراغت» (رفتن زنان به ورزشگاه) پرداخته است که البته هنوز هم مشخص نیست، آیا بهطور کامل بهدست آمده یا نه؟
اگر چیزی به نام «حسابداری اجتماعی»، و متعاقبش مفهومی تحت عنوان «بهرهوری اجتماعی» داشته باشیم، به نظر میرسد در اینجا محصول نهایی (یعنی رفتن زنان به ورزشگاه) با بهرهوری بسیار پایینی تولید شده است.
سوم
در سوی دیگر ماجرا هم بهرهوری پایین بوده است. «حذف زنان بهعنوان تماشاچی در ورزشگاهها» محصولی بوده که در سمت اجرایی و سیاسی با هزینههای زیر حاصل شده است:
1. هزینه چند دهه صرف وقت و انرژی در کشمکش در فضای فرهنگی و سیاسی در سطوح بالا؛ در حالی که اولویتهای متعدد خطیرتری برای مشغولیت نیروهای فرهنگی و سیاسی در کشور وجود دارد.
2. هزینه مقابله انتظامی و قضایی با حضور زنانی که قصد ورود به ورزشگاه را داشتهاند.
3. هزینه از دست رفتن یک فرصت فراغتی سالم، تحت کنترل و مشروع برای شهروندان (در مقابل تفریحات و رفتارهای پرخطر در موقعیتهای کاملاً نظارتناپذیر).
4. هزینه حیثیتیِ بینالمللی که نظام سیاسی برای قائل شدن به تبعیضِ جنسیتی در موضوع متعارفی چون یک فعالیت فراغتی ساده (تماشاگری مسابقات ورزشی) متحمل شده است.
5. هزینه افزودن بر شمار ناراضیان و حوزههای نارضایتی شهروندان.
6. هزینه بدبینی و بیاعتمادیِ سیاسیِ شهروندانِ موافقِ به رفتن زنان به ورزشگاه، و متعاقب آن خشم و انزجار شهروندان مذکور نسبت به مدافعانِ ممنوعیت در نظام سیاسی.
7. هزینه تعمیمِ بدبینی و بیاعتمادیِ شهروندانِ موافقِ رفتنِ زنان به ورزشگاه به دیگر حوزههای سیاسی و مدیریتی کشور، و تهدید مشروعیت حکومت، و متعاقب اینها لجاجت احتمالی و عدم همکاری و عدم مشارکت احتمالی در سایر حوزهها که نیاز به همکاری اعتمادآمیز شهروندان برای پیشبرد اهداف سیاسی و مدیریتی هست.
8. هزینه تعمیمِ بدبینی و بیاعتمادیِ شهروندانِ مذکور به همهی چهرهّهای مشهور سیاسی، مذهبی و … که فرض بر این است که با ممنوعیت موافقند (حتی اگر مخالف یا ممتنع باشند).
9. هزینه کاهش احساس تعلق شهروندان مذکور به جامعه و کشور.
10. هزینه بدبینی به متولیان دین (در حالیکه به نظرمیرسد در نهایت استدلال فقهی قوی و متقاعدکنندهای برای ممنوعیت رفتن زنان به ورزشگاه ارائه نشد).
11. هزینه تنش و اصطکاک اجتماعی بین شهروندان موافق و مخالف درباره موضوعی که اساساً ظرفیت تنشزایی و انسجامزدایی آن بسیار محدود بوده است (به دلایلی که در بند نخست گفتم).
12. هزینه حیثیتیِ کوتاهآمدن نهایی در مقابل فشارهای داخلی و خارجی.
چهارم
تجربه ورزشگاه تنها یکی از دهها تجربهای است که در جامعه ما موضوعاتی که ظرفیت مسالهشدنشان بسیار محدود بوده یا پیشتر اساساً مساله نبودهاند، به مساله تبدیل شده، و سپس با صرف «منابع اجتماعی و مادی» بسیار زیاد، و در نهایت با «بهرهوری اجتماعی» بسیار پایین حل شدهاند.
پنجم
همچنان که منابع مادی و زیستمحیطی جوامع محدودیت دارد و پایانناپذیر نیست، بهنظر میرسد «منابع اجتماعی» نیز پایانناپذیر نباشد.
هرچند برخلاف منابع طبیعی و مادی، کاهش منابع اجتماعی به دلیل «ناملموس» بودن، با ابزارهای مادی و محساسبات معمول سنجشپذیر و مشاهدهپذیر نیست.
بهعلاوه، پیامدهای تحلیلرفتن منابع اجتماعی نیز لزوماً و همواره به طور آنی و در محل مشخصی خود را نشان نمیدهد (مثلاً به شکل شورش و انقلاب)،
بلکه به طور «منتشر» در زمینههای مختلف اثر میگذارد
از جمله تنشهای اجتماعی و فشارهای روانی متعدد حاصل از این ناکامیها و کشمکشها انباشت میشود
و در خشونت و رفتارهای نامتعارف در سادهترین تعاملات اجتماعی در خانواده، خیابان و محلکار جلوهگر میشود، و آرامش فردی و امنیت اجتماعی را تهدید میکند.
بدبینی، بیاعتمادی، تردید در مشروعیت سیاسی، و عدم احساس تعلق خاطر اجتماعی نیز پیامدهای اقتصادی و اجتماعی وسیعی دارد که در متون علمیِ اعتماد و مشارکت مکرراً اشاره شده است.
جمعبندی
در نهایت همانگونه که در مدیریت نیاز به حسابداری اموال و بودجهریزی منابع مادی هست، حسابداری اجتماعی و بودجهبندی منابع اجتماعی نیز ضروری است.
مصرف بیحساب و حیف و میل منابع اجتماعی نیز بدون شک
نهتنها «اهداف توسعهای» را با اختلال مواجه میسازد
بلکه حتی در ابزاریترین و عملگرایانهترین تحلیل هم، ثبات سیاسی و بهرهوری مدیریتی بینیاز از چنین حسابگری و حسابداری اجتماعی نیست.