فردی شدگی به مثابه صورت بندی ای اجتماعی
فردی شدگی (Individualization) ناظر بر تحولات اجتماعی ای است که از خلال آن فرد در کانون نظم اجتماعی قرار می گیرد.
فردی شدگی در وهله نخست یعنی ازجاکندگی و سپس بازجایابی شیوه های نوین زیست جامعه صنعتی که در آن افراد باید زندگینامه هایشان را خودشان بسازند، عرضه کنند و به دیگران پیوند دهند.
نام فردی شدگی نیز از همین واقعیت ریشه می گیرد. ازجاکندگی و بازجایابی (به تعبیر گیدنز) اتفاقی، فردی، خودخواسته یا در بستر شرایط مختلف تاریخی رُخ نمی دهد، بلکه همه اینها همزمان اتفاق می افتند، آن هم در شرایط عمومی دولت های رفاه (دولت هایی که از دهه 1960 در بسیاری از جوامع صنعتی غربی گسترش یافته بودند) که در جوامع کاری صنعتی گسترش یافته اند …..
در تعاریف تجربی- عملیاتی از مفهوم طبقه نیز درآمد خانوادگی یعنی درآمد «سرپرست خانوار» شاخص اصلی بود و این سرپرست خانوار در عمل معنایی مردانه داشت و به این معنا بود که مشارکت کاری زنان اساساً در هیچ یک از اشکال تحلیل طبقاتی در نظر گرفته نمی شد.
از دیگر سو، به کلی جدا در نظر گرفتن درآمد زن و مرد تصویری شکاف خورده از زیر فرهنگی اجتماعی را نشان می داد که هرگز قابل یکپارچه سازی نبود.
اینها تنها نمونه هایی است که نشان می دهد جامعه صنعتی حوزه های زیستی مختلف را هدایت می کرد و در پیوند با هم قرار می داد.
اما اکنون این حوزه های زیستی به طوری نظام مند ازجاکنده و بازجایابی می شوند و این واقعیت شالوده نظریه فردی شدگی را تشکیل می دهد.
با از بین رفتن این پیوندهای اجتماعی خلاء اجتماعی به وجود نمی آید (برخلاف استدلال بسیاری از مخالفان نظریه فردی شدگی)، بلکه این پیوندها جای خود را به شیوه های جدید هدایت و ساماندهی زندگی می دهند که دیگر الزام آور نیستند و به تعبیر گیدنز، درون الگوهای سنتی «جایابی» نشده اند، بلکه مبتنی بر بستر دولت رفاهند.
در این نظم جدید، افراد کنشگر، طراح، سازنده و صحنه گردان زندگینامه، هویت، شبکه های اجتماعی، تعهدات و باورهای خویشتند.
به بیانی صریح تر، فردی شدگی یعنی فروپاشی قطعیت های جامعه صنعتی و اجبار به یافتن و ابداع قطعیت های جدید برای خویشتن و دیگران، اما در همان حال به معنای وابستگی های متقابل جدید حتی در عرصه جهانی است.
درواقع، فردی شدگی و جهانی شدن دو رویه فرایند یگانه مدرنیزاسیون بازاندیشانه اند.
به بیان دیگر، گله گذاری از فردی شدگی که اکنون عمومیت پیدا کرده است (دست آویختن به عبارت «احساسات ما»، دوری گزینی از خارجی ها، ستایش خانواده و حس همبستگی یا به بیان مدرن آن، گرایش به جماعت گرایی) همگی در نبرد با بسترهای فردی شدگی شکل گرفته اند. همگی آنها واکنش هایی به جنبه های تحمل ناپذیر فردی شدگی اند که اشکالی نابهنجار به خود گرفته اند.
یک بار دیگر تاکید کنم که فردی شدگی مبتنی بر تصمیم آزاد فرد نیست.
به تعبیر سارتر، انسان ها محکوم به فردی شدند.
فردی شدگی یک اجبار است.
اما، اجبار به خودسازی و خود ابرازی که در آن فرد، نه فقط زندگینامه خود را می سازد، بلکه باید تعهدات خود، شبکه های اجتماعی اش، اولویت ها و تغییر مراحل زندگی اش را بسازد و اداره کند، آن هم در بستر شرایط و الگوهای دولت رفاه (بسترهایی مانند نظام آموزشی و الزام به کسب مدرک، بازار کار، قوانین کار و قوانین اجتماعی، بازار مسکن و …) حتی سنت هایی مانند ازدواج و خانواده نیز بستگی به تصمیم گیری فردی دارند و با تمامی تناقض های درونی اش، به مثابه مخاطراتی شخصی در تجربه زیسته افراد ظاهر می شوند.
بنابراین، فردی شدگی به این معناست که «زندگینامه معیار» جای خود را به «زندگینامه گزیده» یا به تعبیر رونالد هیتزلر، «زندگینامه خودساخته» یا به تعبیر گیدنز «زندگینامه بازاندیشانه» می دهد.
منبع:
بک، اولریش/ گیدنز، آنتونی/ لش، اسکات (1402)، مدرنیته بازاندیشانه؛ سیاست، سنت و زیبایی شناسی در نظم اجتماعی مدرن، مترجمه سلمان صادقی زاده، تهران: نشر ثالث، ص 40-37.