فلسفه کامو؛ آیا جهان مدرن پوچ است؟
فلسفه کامو؛ آیا جهان مدرن پوچ است؟ اما جهانهای پیش از آن پر از معنا؟
ریچارد کمبر در کتابی که به اسم «فلسفه کامو» نوشته و خشایار دیهیمی آن را به فارسی ترجمه کرده، پرسش خود ارضاءکنندهای طرح میکند و میپرسد:
اگر جهان فاقد معنا است، پس چرا تعداد كسانى كه اين فُقدان معنا را در مىيابند، اين همه قليلاند؟
او سپس یک پاسخ تلويحى از طرف آلبر کامو به این پرسش از پیش جهتدار تمهید میکند.
او میگوید: آدمها ماهرانه و مصرّانه خودشان را در باب ماهيت واقعى جهان و معنای زندگی فريب مىدهند.
آدمها صحنهى زندگىشان را با معناهاىِ جعلى مىآرایند و اين هنر را در خود مىپرورانند كه زياد عميق نشوند.
آدمها چنان سرگرم ايفاى نقشهاى روزانه، در نقشهای فرزندی و همسرى، پدرى، مادرى، دوستى و شغلى مىشوند و هر روز چنان سرگرم کارهای تکراری برخاستن از خواب، رفتن به ایستگاه تراموا، چهار ساعت در اداره، غذا، بازم تراموا، بازم چهار ساعت كار، بازم خواب و تکرار روزهای دوشنبه، سه شنبه، چهار شنبه، … هستند كه ديگر نمىتوانند پوچى را ببينند و بفهمند.
اما گاهی پيش مىآيد كه این آرایش و دكور فرو بريزد، يك روز «چرا؟» سر بلند مىكند. آنگاه همه چيز در خستگى و ملال آغاز مىشود.
اما کمبر حاضر نیست، به معنامند بودنِ انسانهای قدیم بیندیشد و پرسشی از آن طرح کند. اما ما میپرسیم:
انسانهای قدیم و جهانشان چگونه بود؟
آیا انسانِ قدیم، انسانی فرزانه بود؟
آیا انسانهایی که مدام از کینه آسمان، خشم طبیعت، سیل و طوفان، سرما و گرما و قحطی در هراس و اضطراب بودند؟ معنای بهتری از زندگی و جهان داشتند؟
کمبر نمی خواهد از این دست پرسشها طرح کنند و به این فکر کنند که اساساً جهان و هستی نمیتواند فاقد معنا باشد، بلکه معنایِ جهان نو میشود.
معنای پیشین میرود و معانی جدید میآیند.
انسان اَعصار و اَمصار اساساً معناساز و معنا خرابکن است.
کسانی که میگویند جهان و هستی بیمعنا شده، آنان نوستالژی معنای قدیم را دارند.
به همین سبب، نه ذهن آنها معناهای جدید را درک میکند و نه روانشان با معناهای نو آرام میگیرد.
آنان فقط میتوانند معانی نو را بیمعنایی و آشفتگی و پوچی دریابند و با اینها ستیزه کنند و همین ستیزه است که آنان را ارضاء و اقناع میکند و این ستیزه خود برای آنان معنادار و مقدس میشود.
چون آنها فکر میکنند، دارند گمراهان و پوچگرایان را مجازات و متنبّه میکنند.