قوّت و عمق رابطه با افراد در مردمنگاری
سیزار و راهنمای نزدیکش پریمو صرفاً دو عضو از شبکهای بیست و پنج نفره بودند از پورتوریکوییهای فروشنده جزء کراک؛ کسانی که در بیش از چهار سالی که در هارلم شرقی زندگی و کار کردم با آنها دوست شدم، در اوج چیزی که سیاستمدارها و رسانهها آن را «اپیدمی کراک» نامیده بودند و از 1985 تا 1991 داشت به شدت گسترش مییافت.
بهعنوان یک مردمشناس فرهنگی درگیر در روششناسی پژوهشی «کار میدانی مشاهده- مشارکتی»، یا «مردمنگاری»، فقط با نقض اصول پژوهش سنتی و پوزیتیویستی توانستم «دادههای درست» را جمع کنم.
ما مردمشناسها باید بهطور شخصی درگیر افرادی بشویم که مطالعهشان میکنیم، در تلاش برای برقراری روابط طولانیمدت، احترامآمیز، و معمولاً بهطور متقابلی همدلانه.
ما میکوشیم داوریهای ارزشیمان را تعلیق کنیم، برای اینکه خودمان را غرق عقل سلیم افرادی نماییم که با آنها زندگی میکنیم.
پژوهشگرانی که مردمشناس فرهنگی نیستند، برایشان سخت است که باور کنند دادههای مفید و قابل اتکا میتوانند از طریق نمونههای کوچکی از افرادی که مطالعه میکنیم به دست آیند، با استفاده از روشهای کیفی مشاهده مشارکتی.
این به این خاطر است که پژوهشگران کمّیگرایی که دادهها را از طریق پیمایشها یا با کنکاش سرشماریهای منتشرشده جمع میکنند، قوّت و عمق رابطهای که محقق باید با هر فردی در یک نمونه به وجود آورد را نمیفهمند، برای به دست آوردن اطلاعاتی که بسترهای فرهنگی و پویایی فرایندی شبکههای اجتماعی در بافتهای کلگرا را نشان میدهد.
مردمشناسها متغیرهای آماری مجزا را همبسته نمیکنند؛ بلکه دلایل (یا رویدادها) را توضیح میدهند (یا فرامیخوانند)، برای اینکه نشان بدهند چرا و چگونه روابط اجتماعی درون بافتهای بومی (و جهانی) شان آشکار میشوند.
بهطور آرمانی، مردمشناسها رابطهای ارگانیک با محیط اجتماعیای برقرار میکنند که حضورشان تنها به صورت حداقلی تعامل اجتماعی بومی را منحرف میکند.
وظیفه بزرگ مشاهدهگران مشارکتی، قرار دادن خودشان «در کفشها»ی مردمانی است که مطالعهشان میکنند، برای اینکه «واقعیتهای محلی» را از «چشمهای محلی» «ببینند».
بهطور آشکارا، در سطحی مطلق، چنین دستاوردی ناممکن و بلکه حتی خطرناک است، چون دلالت بر عدم توازن قدرت دارد.
در واقع، این پیشفرض که «ذات» گروهی از افراد یا فرهنگ میتواند توسط یک بیرونی درک شده و توصیف شود و به مقولههای تحلیلی آکادمیک ترجمه گردد، نهایتاً به تولید کلیشهها خواهد انجامید.
پُستمدرنها مردمنگاری را به این خاطر نقد کردهاند که گرفتار فانتزی مدرنیستی تام کردنی هستند که در نهایت سرکوبگر است.
مردمشناسها ریسک تحمیل مقولههای قوممدارانه، پر از قدرت، و تحلیلی و تصویرهای اگزوتیک بر مردمانی بیگناه را دارند که مطالعه میکنند، به نام اقتدار آکادمیک مردمنگارانهی متکبر.
به نام علم است که تصویرهای «دیگری» به افراد مورد مطالعه تحمیل میشود.
در مقابل، مردمنگارها باید بهطور خودبازتابندهای انتقادی باشند و بپذیرند که هیچ واقعیت یا ذات یکتا و سادهای از فرهنگ ضرورتاً وجود ندارد.
فرهنگها و فرایندهای اجتماعی هر دو ناگزیر بیش- ولی همچنین کمتر- از چیزی هستند که در تلاش یک بیرونی برای تقلیل آنها به مونوگراف یا مقاله مردمنگارانهی منسجم به چنگ آیند.
با این وجود، به خاطر تعریف مشاهده مشارکتی به شیوهای معنادار، کفایت میکند اینکه بگوییم که مردمشناسهای فرهنگی، به خاطر تمامی مشکلاتی که گزارش بینفرهنگی دارد، تلاش میکنند تا حد ممکن به جهانهای محلی و هرروزه نزدیک شوند، بدون به هم زدن و قضاوت آنها.
هدف کلی به دست آوردن دیدگاهی کلگرایانه است در مورد منطق درونی محدودیتهای بیرونی بر شیوهای که فرایندها آشکار میشوند، درحالیکه همزمان با فروتنی میپذیرند که فرهنگها و معانی اجتماعی پارهپاره و چندگانهاند.
پیوست: فیلیپ بورگوا ترجمه اصغر ایزدی جیران
فیلیپ بورگوا استاد مردمشناسی (مردمنگاری) دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس، است.
Bourgois, Philippe. 2002. Understanding Inner-City Poverty: Resistance and Self-Destruction under U.S. Apartheid, in Exotic No More: Anthropology on the Front Lines, edited by Jeremy MacClancy, Chicago: University of Chicago Press, pp. 15-32.