لاکلائو و موفه و بازسازی مارکسیسم
نورپردازی لاکلائو و موفه بر اوراق نظری و مفهومی مارکس، گرامشی و لنین با خلق این مفاهیم همراه میباشد:
پسامارکسیسم، جهانشمولی هژمونی، توهم آنیّت، فضای گفتمانی، تصمیمناپذیری ساختاری، سوژه هژمونیک، مفصلبندی پیشامدی، منطق تفاوت، منطق همارزی، تخاصم.
کتاب «هژمونی و استراتژی سوسیالیستی»، یکی از مهمترین منابع تاثیرگذار در جریان اندیشهای است که امروزه با عنوان مطالعات فرهنگی میشناسیم.
به زعم نویسندگان کتاب، مفهوم «هژمونی» گرامشی هنوز میتواند پاسخگوی بسیاری از تغییرات دنیای جدید باشد. تغییراتی که برنامههای پیشین مارکسیسم از تفسیر آنها ناتوان ماندهاند.
لاکلائو و موفه برای تصحیح و بازآفرینی برنامه مارکسیسم با الهام از تمایز هوسرلی میان دو مفهوم «رسوب یافته» (Sedimentation) و «بازفعالسازی» (reactivation) اقدام نمودند.
مقولات نظری «رسوب یافته» مقولاتی هستند که اعمال در آنها نهاد اصلیشان را پنهان میکنند، اما در مرحله «بازفعالسازی» این نهادها از نو مرئی میشوند.
به نظر لاکلائو و موفه اگر دستگاه نظری مارکسیستی را بخواهیم بر اساس مقولات رسوب یافته تبیین نماییم، نظریه مارکسی باید همیشه با مقولاتی مانند طبقه، سطوح سهگانهای مانند اقتصاد، ایدئولوژی و سیاست، یا مناسبات میان نیروهای تولید و روابط تولید همچون «بتهای رسوب یافته» کار کند.
لاکلائو و موفه در مرحله بازفعالسازی مقولات نظری، خاستگاه تصادفی سنتزهای نظری دستگاه مارکسیستی را نشان میدهند.
بازخوانی نظریه مارکسیستی با واسازی بخشی از مفاهیم مرکزی آن همراه بود که تحت عنوان «پسا مارکسیسم» مطرح نمودند. مهمترین ویژگی این بازخوانی عبارت بودند از:
– فقط توصیف و نوشتن تاریخ مارکسیسم نیست، بلکه واسازی مقولات نظری مارکسیسم با توجه به رخدادهای بیرونی است (بهرهگیری از رویکرد اُنتولوژیکال به جای اُنتیک).
– مسائل و مشکلات جامعه اطلاعاتی و جهانی شده در پارادایم اُنتولوژیکال مارکسیستی موجود یعنی پارادایم هگلی و طبیعتگرا قابل توضیح نیست.
– ترجیح برهه مفصلبندی سیاسی و قرار دادن هژمونی به عنوان مقوله محوری سیاسی.
مهمترین پرسش اُنتولوژیکال لاکلائو و موفه این است: رابطه میان هستارها چگونه باید باشد تا رابطهای هژمونیک ممکن گردد؟ پاسخ آنان به این سئوال، «جهانشمولی هژمونیک» است.
به منظور فهم «جهانشمولی هژمونی»، لاکلائو و موفه، امر اجتماعی را «فضایی گفتمانی» تصور میکنند و با این کار، مفهوم گفتمانی و رویکردهای برآمده از آن را در مقابل سه اندیشه بزرگ فلسفه تحلیلی، پدیدار شناسی و ساختگرایی قرار میدهند.
مهمترین اشکال این سه رویکرد را «توهم آنیّت» میدانند. به این معنا که به خود اشیاء (مرجع، پدیده و نشانه)، بدون واسطه و به نحوی غیرگفتمانی میتوان دست یافت.
این سه رویکرد بعدها تحت تاثیر نحلههای فکری جدید با دیگر اشکال میانجی گفتمانی جایگزین شدند.
اما، نظریه «لکان» و «پساساختارگرایی» بیشترین تاثیر را بر صورتبندی و رویکردشان به هژمونی را ایفا نمودند.
برای شکلگیری رابطه هژمونیک، «تصمیمناپذیری» (undecidability) بسیار مهم است.
بر اساس نظریه لکان، عنصری در حوزه گفتمانی مشخصی، کارکرد ساختدهندگی جهانشمول (universal) را به عهده میگیرد، بدون آن که ویژگی آن عنصر، از پیش، چنان کارکردی را تعیین کرده باشد.
از همین روست که انتقالهای هژمونیک را باید مفصلبندیهایی سیاسی دانست، نه هستارهایی که بیرون از حوزه سیاسی مانند منافع طبقاتی تعیّن میشود.
در واقع، مفصلبندیهای سیاسی- هژمونیک، منافعی را که آنها مدعی نمایندگیاش هستند را خلق میکنند.
سوژه هژمونیک چگونه ساخته میشود؟
هژمونی وقتی پدید میآید که میان عناصری که سرشت آنها از پیش تعیین شده نباشد، پیوند برقرار میشود.
با این ویژگی، این عناصر میتوانند در انواعی از مناسبات قرار گیرند که حاصل کردارها یا رویههای مفصل کننده است (تصمیم ناپذیری ساختاری).
این گونه است که لاکلائو و موفه «مفصلبندی پیشامدی» را بُعد محوری سیاست میدانند (ترجیح برهه سیاسی در ساختمند شدن جامعه). پیوند هژمونیک، هویّت سوژههای هژمونیک را دگرگون میسازد.
لاکلائو و موفه برای بیان خاص بودگی مفهوم «جهانشمولیت» از دو منطق «تفاوت» و «هم ارزی» بهره میگیرند.
بر این اساس، همه کنشگران از میان تمامی مواضع افتراقی درون گفتمانهایی که «بافت اجتماعی» (social fabric) را شکل میدهند، موضعی را اشغال میکنند.
از سویی دیگر، «تخاصمات اجتماعی» (social antagnjsme) انواع خاصی از جبههبندیها را درون جامعه پدید میآورد. در برابر این جبههبندیها نوعی روابط «همارز» شکل میگیرد که فراتر از خاصگراییهای متفاوت است.
این رابطه معیّن که در آن یک خاصبودگی معین نماینده یک امر جهانشمول میشود که یکسره غیرقابل قیاس با آن است، «رابطه هژمونیک» نامیده میشود.
جهانشمولی لاکلائو و موفه با برداشت هابرماسی که دارای محتوایی خاص از آنِ خود و مستقل از مفصلبندی هژمونیک است و از برداشت پُستمدرن لیوتاری مبنی خاصگرایی مبتنی بر بازیهای زبانی قیاسناپذیر، متفاوت است.
آنان معتقدند: چنین درکی از جامعه به معنای پایان مفصلبندی سیاسی است.
جهانشمولی آنان نوعی جهانشمولی سیاسی مبتنی بر «تخاصم» و درک جبههبندیهای درونی جامعه است.
تخاصم اجتماعی نوعی از رابطه است که عینی نیست، بلکه مناسباتی است که حدود هر عینیتی را آشکار میکند.
جامعه حول و حوش این حدود ایجاد میشود و اینها حد و مرزهایی خصومتآمیزند (در مقابل «سیاست برد – برد» اولریش بک و گیدنز که بر توافق به جای تخاصم تاکید دارند).
لاکلائو و موفه مشکل دموکراسی لیبرال را در نظام قدرتی میبینند که حدود و عملکرد ارزشهایی مانند عدالت و برابری را تعریف میکند.
لذا اظهار میدارند که با تکیه بر مناسبات هژمونیک و به چالش کشیدن هژمونی موجود میتوان راه حل تازهای ارائه نمود.
منبع:
لاکلائو، ارنستو/ موفه، شانتال، (1393)، هژمونی و استراتژی سوسیالیستی، به سوی سیاست و دموکراتیک رادیکال، ترجمه: محمد رضایی، تهران: ثالث.