علمی تحلیلی

ناسیونالیسم سازنده و ناسیونالیسم مخرب

ناسیونالیسم محصول مدرنیته و دوران جدید است و نباید آنرا با میهن دوستی که همیشه وجود داشته اشتباه گرفت.

ناسیونالیسم در تمام انواعش، همیشه باید معطوف و متوجه به یک دشمن داخلی یا خارجی باشد.

اگر این دشمن واقعی نباشد، باید در حوزه خیال یک دشمن فرضی و خیالی ساخته شود تا شمشیر بران ناسیونالیسم کُند نگردد.

نقد ناسیونالیسم نیز مانند دیگر مفاهیم اجتماعی بدون در نظر گرفتن ظرف مکانی و زمانی و بستر ظهور آن همیشه مغالطه برانگیز و بیراهه رفتن بوده است.

ناسیونالیسم چون شمشیری دو دم است: در کشوری  اشغال شده و متجاوزی خارجی که از هیچ تعدی صرف نظر نمی کند، شعاری بس مترقی است.

اگر در ویتنام اشغال شده دیروزی و یا در فلسطین تکه تکه شده امروزی برآید، حرکتی است مثبت.

اما در وضعیت عادی، وقتی که همه قومیت ها در کنار هم زندگی می کنند، ناسیونالیسم به عنوان شعار حکومت مرکزی به عاملی برای تفاخر، ستم ملی، انکار و منکوب کردن زبان و هویت اقوام دیگر بدل گردیده و سر از نازیسم و فاشیسم در می آورد.

پس ناسیونالیسم یا خود سلطه است یا بر سلطه!

جالب است که عکس العمل تک تک اقوام ستمدیده در مقابل حکومت ناسیونالیست و تمرکزگرای رضاخان نیز به رنگ همان ستمی می گردد که بر آنها رفته بوده است.

یعنی تاکید بر هویت و به خصوص زبان مادری از سوی روشنفکران و فعالین ترک، تنها در چشم انداز ستم بر زبان مادری شان و تلاش عوامل رضاشاه برای قلع و قمع آن معنادار می گردد.

همینطور، رنج تکه پارگی و جدایی کردها در بین چهار کشور همسایه، به پتانسیلی بدل می گردد تا هر کردی در هر چهار کشور که متولد می گردد، بلافاصله که پا در حوزه سیاست می گذارد آرزوی کردستان بزرگ و واحد را در سر بپروراند…!

در ایران اوایل رضاشاه، ناسیونالیسم و باستان گرایی ابتدا عاملی برای یکپارچگی ایران و نفی حرکت های گریز از مرکز و ایجاد نظم و قطع سلطه بیگانگان بود.

اما پس از استقرار نظم خودکامه، کم کم جایش را به جای بسط دموکراسی به دیکتاتوری تمرکزگرا و نفی اقوام ایرانی می دهد و سایه کج و معوج خود را بر تمام حوزه های علمی نیز می گسترد:

چنین است که تاریخ نگاری ناسیونالیسم و باستان گرایی پهلوی نیز، چنان به تاریخ ایران می نگرند که گویی تاریخ ایران قبل از ورود اسلام، مشعشع و طلایی بوده و تاریخ بعد از ورود اسلام سراسر عزا، اندوه، فروش غلام بچگان و دخترکان ایرانی بوده است…

و این نگاه مخدوش و بیمارگونه در تمامی حوزه های سیاست، ادبیات … ساری و جاری می گردد و به چنان بیماری و غده بدخیمی مبدل می گردد که نه تنها دامن عوام، بلکه دامن نوابغ را نیز می گیرد

و نه تنها دامن روشنفکران متوسط العقول پایتخت مانند محمود افشارها، عباس اقبال، مستوفی ها و محسنی ها … را می گیرد

حتی دامن برجسته ترین نابغه ادبی ایران مانند صادق هدایت را نیز آلوده می کند.

روشنفکر برجسته ای چون صادق هدایت، قضاوتش در مورد اعراب چنان نابخردانه می گردد که تعجب برانگیز است!

هدایت معتقد بود که قبل از ورود اسلام به ایران، ایران بهشت طلایی بوده و پس از آن، با ورود اعراب به ایران، سراسر به جهنم تبدیل می شود و در نمایشنامه‌ی “پروین دختر ساسانی” خطاب به عرب‌ها می‌آورد:

 “[…] همه‌ی کارهای شما زمین را چرکین و نژاد آدمی را پست می‌کند.”

 یا از قول مازیار نقل می کند:

 “اصلاً نژاد این مردم از اختلاط و آمیزش با عرب‌ها فاسد شده؛ فکر، روح، ذوق و جنبش در اثر کثافت عرب از آنها رفته … مثل زالو خون آنها را مکیده‌اند…”

اما هشدار برای اقوامی که قربانی آن ناسیونالیسم کور و مخرب می گردد، اینکه شبیه دشمن شان نگردند و چراغ عقلانیت و میانه روی را به نفع رادیکالیسم خاموش نکنند که این، از چاله بدر آمدن و به چاه افتادن است….

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا