هلموت شِلسکی (1984-1912)
هلموت شِلسکی (Helmut Schlesky) 14 اکتُبر 1912 در کمنیتس (Chemnitz) متولد شد و 24 فوریه 1984 در مونستر (Münster) درگذشت.
شِلسکی فلسفه، آلمانشناسی، تاریخ و تاریخ هنر در کونیشبرگ (Königsberg) و لایپسیگ (Leipzig) آموخت.
او 1935 از پایاننامه دکتری خود با عنوان «نظریه جماعت از دیدگاه حقوق طبیعی فیشته» دفاع کرد.
او 1938 قائممقام گِهلن شد و به کونیشبرگ رفت.
شِلسکی در همینجا و 1939 با کاری قابلتوجه درباره توماس هابز (Thomas Hobbes)(1588-1679) از رساله استادی خود دفاع کرد.
هلموت شلسکی از نزدیک با نازیها همکاری کرد، بهطوریکه برنامهریزی تاسیس «مدرسه عالی حزبی» حزب حاکم به او واگذار شد.
او پس از جنگ 1945 به همراه دوست دوران دانشجویش کورت واگنر (Kurt Wagner)(1904-1989)، یکی مسئولان مهم اس. آ.، «بخش مفقودان جنگی» (Suchdienst) را در صلیب سرخ آلمان تاسیس کرد، ضمن آنکه با گاهنامه سوسیالدموکراتها با نام «خلق و زمان: ماهنامه دموکراسی و سوسیالیسم» همکاری کرد و در آن مقالههایی درباره «اراده معطوف به آزادی خلقها و فکر دولت با برنامه» مینوشت.
همکاری او با این نشریه زمینه را برای دعوت او به آکادمی «اقتصاد تعاونی» (Cooperative economy) فراهم کرد که موسسهای آموزشی برای کمک به اتحادیههای صنفی، تعاونیهای مصرف و دولتشهر بندر آزاد هامبورگ بود.
شِلسکی اولین مدیر این موسسه شد.
او از اول ماه مه 1953 استاد کامل جامعهشناسی در دانشگاه هامبورگ شد و 1960 ازآنجا به مونستر (Münster) رفت و در مونستر یکی از بانفوذترین اساتید جامعهشناسی در دوران پس از جنگ در جمهوری آلمان فدرال شد.
او همزمان مدیر «مرکز پژوهشهای اجتماعی در دورتموند» (Dortmund) بود.
شِلسکی 1965 مسئول تاسیس دانشگاه بیلفد (Bielefeld) گردید.
فکر اصلاح نظام آموزش عالی یکی از دلمشغولیهای او از آغاز فعالیتهای آموزشیاش بود.
او حتی نطق افتتاحیه آغاز کار در دانشگاه مونستر را نیز به فکر تاسیس دانشگاه در آلمان اختصاص داد که به انتشار تکنگاری مشروح «تنهایی و آزادی» (1963) منجر شد که او در آن نهفقط چگونگی تاسیس دانشگاه توسط هومبولت و دگرگونی اجتماعی ناشی از آن را بررسی کرد، بلکه امکانات موجود برای اصلاح دانشگاه در آینده را نیز بررسی و تفسیر کرد.
شِلسکی درباره امکان اصلاح دانشگاهها تردید داشت و علت آن را «ساختار متمایز تحصیلات عالی» میدید، ساختاری که در آن در کنار مراکز آموزش عمومی دانشگاهی بزرگ میبایست دانشگاهها یا موسسههای پژوهشی شکل بگیرد که او از آنها بهعنوان «دانشگاههای نظری» نام میبرد و درنهایت به تاسیس «مرکز تحقیقات میانرشتهای» (ZiF) در بیلفد منجر شد.
هلموت شِلسکی موفق شد در بیلفد تنها دانشکده آلمانی جامعهشناسی را تاسیس و امکان همکاری در حوزههای تاریخی و علوم اجتماعی را فراهم کند.
دعوت از نیکلاس لوهمن (Niklas Luhmann)(1927-1998) در این روند نقش مهم داشت – تا بیلفد برای مدت طولانی مرکزی برای نوآوریهای الگوهای تبیینی در جمهوری آلمان فدرال در زمینه علوم اجتماعی شود.
او سرانجام 1969 به دانشکده حقوق دانشگاه مونستر برگشت.
- واقعیت
«واقعیت» و معنای آن در علوم انسانی و اجتماعی یکی از مهمترین دلمشغولیهای هلموت شِلسکی است.
بنابراین بیدلیل نبود که او به مهمترین مجموعه مقالههای خود عنوان «در جستوجوی واقعیت» (1965) داد.
هدف او در این کتابها تاثیرگذاری از طریق سیاست مفهومی است.
- مطالعات خانواده شلسکی
هلموت شِلسکی مطالعهای درباره «دگرگونی خانواده آلمانی در دوران معاصر»(1955) انجام داد.
موضوع این پژوهش خانوادههایی هستند که زندگی آنها تحت تاثیر عواقب جنگ از قبیل فرار، بیکاری، کار فصلی، مرگ یکی از والدین، مجروح شدن در اثر بمباران، اسارت و مصدومیت مرد خانواده در معرض فروپاشی قرار گرفت.
مطالعات او و دیگران نشان داد که نیمی از جمعیت آن دوران آلمان درگیر اینگونه مصیبتها بودند.
نتایج بهدستآمده از این مطالعه را میتوان به شکل زیر خلاصه کرد:
1) خانواده عامل ثبات در دوران دگرگونیهای اسفناک است
2) جامعه در این شرایط در معرض آسیبهایی از قبیل شیشدگی (Versachlichung) [مادی شدن]، درونزدایی (Entinnerlichung) و فرهنگزدایی (Entkultivierung) قرار میگیرد
3) روابط همبستگی در میان اعضای خانواده در این شرایط تقویت میشود
4) مسئولیت زنان در اداره امور خانواده افزایش پیدا میکند و به دنبال آن استقلال زنان بیشتر میشود.
- درباره نسل جوان
مشهورترین کتاب شِلسکی درباره جوانان «نسل بدبین» نام دارد.
او در این مطالعه جوانی را «خردهفرهنگ» نمیداند، بلکه «مرحله گذار میان کودکی و بلوغ» میفهمید.
هدف شِلسکی از انتخاب این عنوان نشان دادن دیدگاه سیاسی جوانان ناامیدی است که بار سازندگی کشور آلمان پس از جنگ به دوش آنها گذاشته شد.
فروپاشی نظام سیاسی برای این نسل فاجعهای دردناک بود.
شِلسکی معتقد است که جوانان دوران پس از جنگ منتقدتر، بدبینتر، بیاعتمادتر، بیاعتقادتر یا دستکم بیتوهمتر از نسلهای پیشین جوانان این کشور هستند؛ آنها بدون شور، شعار و برنامه زندگی میکنند.
- طبقه متوسط همسطح
شِلسکی معتقد است، مردم در آلمان نماینده اجتماعی ایدئولوژیها نیستند، بلکه این سازمانها هستند که ایدئولوژیها را نمایندگی میکنند.
برای نمونه ایدئولوژِی مبارزه طبقاتی را سازمانهای کمونیستی، اتحادیهها و بخشی از اعضای حزب سوسیالدموکرات نمایندگی میکنند.
شِلسکی به این نتیجه رسید که ما در جامعه آلمان غربی و در پی آن در دیگر جوامع صنعتی شاهد نوعی «قشر زدایی» (Deletion) هستیم، بهطوریکه جامعه هر چه بیشتر بهصورت ترکیب اجتماعی از نظر سیاسی سازگار درآمده است.
این ترکیب سازگار بهتدریج جایگزین «جامعه طبقاتی» میشود.
از دیدگاه او، ما شاهد شکلگیری «طبقه متوسط از بورژوازی خُرد»، به عبارتی «طبقه متوسط همسطح» (Leveled middle class society) هستیم.
برای تشریح این طبقه نمیتوان از مفاهیم قشر و طبقه با مضمون قبلی استفاده کرد.
گذار از وضعیت طبقاتی در جامعه صنعتی را میتوان با استفاده از شاخصهایی چون تولید انبوه مواد مصرفی، رفاه عمومی و اوقات فراغت توضیح داد.
- نهاد از دیدگاه
شِلسکی بر این باور است که نهادها بهترین چارچوب نظری برای پژوهشهای تجربی و مطالعه «دگرگونی منتظم جامعه» و راههای اصلاح امور هستند.
او از مدل جدید کارکردگرایی برای توضیح انتظارات و ارضای نیازهای ناشی از پیدایش نهادها جدید استفاده کرد و به این نتیجه رسید که همراه با تلاش برای رفع این نیازها، نیازهای دیگری شکل میگیرند.
نهادها در این روند عینی و واقعی میشوند، لیکن نمیتوان جریان عینی شدن و تحول نهادها را از قبل پیشبینی کرد.
- علت نفوذ شِلسکی در جامعهشناسی آلمان
شِلسکی به دلایل زیر در جامعهشناسی آلمان نفوذ گسترده پیدا کرد:
1) تربیت شاگردانی که به مقامات بالای علمی و دولتی آلمان رسیدند
2) نفوذ گسترده در حوزه پژوهشهای تجربی
3) مدیریت درازمدت (1960 تا 1969) بر «مرکز پژوهش اجتماعی در دورتموند» (Social Research Center Dortmund).
- جامعهشناسی از دیدگاه شِلسکی
هلموت شِلسکی نفوذ گسترده در عرصه جامعهشناسی آلمان داشت.
او رویکرد چپ نداشت، راست تبلیغ شد و چپها مانع آن شدند تا او رئیس انجمن جامعهشناسی آلمان شود.
شِلسکی به همین دلیل نطق افتتاحیه خود برای چهاردهمین نشست جامعهشناسان آلمان را پس گرفت و از آن کتابی بحثانگیز ساخت.
او در این نوشته با عنوان «تعیین جایگاه جامعهشناسی در آلمان» (1959) وضعیت و وظایف رشته جامعهشناسی در آلمان را با بررسی تاریخ آن توضیح داد.
او نوشت که جامعهشناسی امروز بهمثابه «محصول انشعاب و انشعاب مجدد» از اقتصاد و فلسفه و تقلید از نمونه آمریکای شمالی پیش از هر چیز علمی کارکردی با همان مضمونی است که رنه کونیش (René König )(1906-1992) آن را تعریف و تعیین کرد.
جامعهشناسی با این تفسیر هیچ نیست، بهجز جامعهشناسی.
این نوع جامعهشناسی باب طبع شِلسکی نیست.
جامعهشناسی به نظر او باید اساس نظری و فلسفی برای «تحلیل فرهنگی و نقد عصری» فراهم کند.
شِلسکی بهرغم این ایرادها امید به اصلاح کار داشت و برنامهای را برای این رشته در دورانی طراحی کرد که او آن را «دوران مابعد ایدئولوژی» نامید.
جامعهشناسی از دیدگاه او ضمن حفظ زیربنای نظری خود جهتگیریهای عملی دارد و در آینده با افزایش انتظار عمومی از خود درگیر خواهد بود، بهویژه با توجه به فعالیتهای «جامعهشناسی گرایانه» جامعهشناسان عملگرا و کاربردی.
- شکلگیری «ضد-جامعهشناسی»
هلموت شِلسکی مانند بسیاری از جامعه شناسان عصر خود، مخالف فهم جامعهشناسی بهمثابه علم هدایت جامعه است.
این موضع سبب شکلگیری جریانی شد که عنوان «ضد ـ جامعهشناسی» گرفت.
آرنولد گِهلن در این رویدادها نقش خاص خود را داشت و برای این کارزار مفهومسازیکرد.
گِهلن علوم اجتماعی میدانی تعریف کرد که در آن گروهی از روشنفکران برای مقام رهبری فکری مردم و کسب امتیاز با یکدیگر مبارزه میکنند.
اینها «نمایندگان فکری» و «اخلاقگراهایی» متشکل از «ناشران، هنرمندان، نویسندگان، دانشجویان، مردان دین، دانشمندان علوم سیاسی و جامعهشناسان» هستند که در فضایی متاثر از روحیه «ضد اشرافی» و «اشباح مترقی» فعالیت میکنند.
شِلسکی قرار گرفتن گروهی از جامعه شناسان در صفوف اینگونه افراد را ناشی از افزایش گرایش «ایدئولوژیک» در بین آنها میدانست.
مخاطب این جریان دانش آموزان، دانشجویان و بهطوری کلی جوانان هستند.
- روشنفکران
هلموت شِلسکی هرچه از عمرش گذشت بیشتر خود را نویسندهای سیاسی احساس کرد.
بازتاب این روحیه را میتوان در کتاب «کار را دیگران انجام میدهند» (1975) دید.
او در این کتاب بهشدت به روشنفکران حمله و آنها را هواداران «مبارز طبقاتی و حاکمیت کشیشی» معرفی کرد.
شِلسکی بهاینترتیب به همان فضای فکری برگشت که رساله استادی او 1941 در آن نوشته شد.
او در این کتاب تحصیلکردهها را عناصر خطرناک برای دولت معرفی میکند.
اینگونه افراد از جایگاه تحصیلی خود ادعای قدرت دارند.