وقتی خدا لپ تو را یواشکی میکشد…
ایمان حرکتیست شورمندانه و خروشان در مسیر خدا.
انجذاب در رابطه بیواسطهایست که از هر سو بیکرانه دلِ آدمی را میرباید و فرصتِ تصمیمگیری را از او میستاند.
اگرچه ایمان در آگاهی فرد مؤمن رخ میدهد، اما او چندان هم مختار نیست.
او میداند که واجدِ تجربهای روحانی شده است، اما نمیداند این تجربه دقیقاً از چه سنخیست؟!
زبانِ او از فرطِ حیرت و خیرگی توان توصیف و تصویرسازی شهودات و دریافتهای خود را ندارد و کاملاً معترف است به ناتوانی.
در تجربه ایمانی«ناز و راز» همزمان به میدان میآیند و به قول حافظ ما را شیدا میکنند.
نگار ما طنازانه ابرو مینماید و جلوهگیری میکند و روی میبندد و اینگونه عطشِ عشق و وابستگی را در ما شعلهورتر و شعلهورتر میسازد.
به قول معروف، دلِ ما را آب میکند و به ما جرعهای مینوشاند و دست میشوید:
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافهای و درِ آرزو ببست
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
بله، ما در رابطه ایمانی هم خدا را ناز میبینیم و هم راز.
ایمان توأمانیِ «منظره و پرده» است.
در اینجا نازآلودی خدا زیباییهایِ معنوی و روحانی را برای ما به بار میآورد و رازآلودی او سرندگی و لیزی امر قدسی را.
ایمان تجربه کردنِ همزمان حضور و غیاب خداست.
او خود را به ما نشان میدهد و رخ میدزدد.
او اینگونه چنان شور شیرینی در ما به وجود میآورد که نگو.
تجربهای پر از وجد و حیرت و شورمندی.
آدمی در چنین فضایی پارادوکسنمایی هرگز احساس بیفایدگی نمیکند و این کار را عبث نمیانگارد.
او خود را «دچار آبی دریای بیکران» میبیند و سهرابوار میگوید: «دچار یعنی عاشق»…