آزادی و خدا
ولتر، فیلسوف بنام دوران روشنگری زمانی به طنز گفته بود که «اگر خدا وجود نداشته باشد، آدمی باید او را بیآفریند»، اما در مورد سارتر موضوع کاملاً برعکس است. به نظر او حتی اگر خدا وجود داشته باشد، باید آن را از میان برداشت، تا امکان آزادی انسان فراهم شود.
سارتر در نمایشنامه «شیطان و خدا» مینویسد:
«برای یافتن نشانهای تمنا و التماس کردم. پیامها به آسمان فرستادم، اما پاسخی نیامد.
آسمان حتی نام مرا نمیداند.
من هر دقیقه از خود میپرسیدم که در چشم خدا چه هستم؟
حال پاسخ را میدانم: هیچ.
خدا مرا نمیبیند، خدا مرا نمیشنود، خدا مرا نمیشناسد.
آیا میتوانی این خلا را در سر من ببینی؟ خدا این است.»
داستایوفسکی، نویسنده بنام روسی زمانی گفته بود:
«اگر خدا وجود نداشته باشد، همهچیز مجاز است.» اما سارتر این عبارت را با تغییر مضمون، به گونهای رادیکالتر بیان میکند: «تنها زمانی که خدا وجود نداشته باشد، انسان آزاد است.»
به نظر سارتر باید خداناباوری را در پیوندی تنگاتنگ با آزادی انسان و مسئولیت او فهمید و از تمامی پیامدهای آن استقبال کرد.
به نظر سارتر اگر انسان بر اساس برنامه و مشیت الهی آفریده شده باشد «آزادی مطلق یا کامل» آدمی از دست رفته است.