آموزه ها و میزان آموزه پذیری های ما
برای تک تک ما ایرانیان در یک فرایند جامعه پذیری ناقص و با کارکرد ناپایدار و متناقض “نهادها” از جمله نهاد خانواده، رسانه و سیاست … میان میزان آموزه ها و میزان “پذیرندگی ها” برای عمل، یک فرض این است که رابطه مستقیم وجود ندارد.
به این معنا که هر چند آموزه ها را در بُعد “شناختی” به ذهن گرفته ایم و به حافظه سپرده ایم، اما از لحاظ کارکردی کم رمق خود را در عمل نشان می دهند: چرا اینگونه است؟
برای یافتن پاسخ دقیق نیازمند کار میدانی پژوهشگران اجتماعی است که با تبیین موضوع در چارچوب نظریاتی چون تئوری “انحرافات” مرتون، نظریه “یادگیری اجتماعی” بندورا، “خود آیینه سان” هورتن کولی، جامعه شناسانه و با بهره گیری از داده های روانشناسان اجتماعی علمی تر موضوع موردنظر حلاجی شود.
در این نوشتار توصیف هایی نیز آورده می شود که تا حدودی از آنچه «می بینیم و آنچه می شنویم و آنچه می کنیم» اخذ شده اند و از اتنومتدلوژی یا روش شناسی مردم شناسانه به شکل هایی استفاده شده است.
رابرت مرتون به عنوان یک جامعه شناس با هدف تبیین و کشف علل کجروی ها و ناهنجارهای اجتماعی “تئوری انواع صور سازگاری” یا به تعبیر دیگر، “تئوری انحرافات” را مطرح کرده است.
بر اساس این تئوری و توصیف دو ساختار می توان عامل یا عوامل بروز و ظهور رفتار انحرافی و افزایش کجروی ها را در جامعه تحلیل کرد:
ساختار اول؛ اهداف و آرزوهایی است که در چارچوب فرهنگ تعریف و پذیرفته شده و تمام افراد جامعه در طول زندگی درصدد دستیابی به آنها می باشند. ساختار دوم؛ وسایل و راه های نهادینه شده برای رسیدن به آن اهداف و آرزوها است.
در سطح خُرد، زمانی که فرد شیوهای تأیید شده برای دستیابی به اهداف خود نداشته باشد، مستأصل شده و به وسائل نامشروع متوسل میشود. در سطح کلان هم وقتی جامعه توان ارائه ابزار و وسائل قابل قبول، برای دستیابی به اهداف مطرح در سطح خُرد را ندارد، خود باعث ایجاد ناامیدی اجتماعی و در نتیجه شکست قبح باورمندی به قواعد و قوانین می شود.
به اعتقاد مرتون بعضی از اشکال رفتارهای هنجارشکن، از جدایی موجود بین اهداف نهادی شده فرهنگی یک جامعه و راه های ساخته شده اجتماعی برای رسیدن به آن اهداف سرچشمه می گیرد.
به عبارت دیگر، شکاف بین اهداف و وسایل مشروع برای رسیدن به اهداف، باعث شکست ارزش ها در سطح فردی و اجتماعی می شود.
آنچه که از این نظریه برای تبیین و توصیف کنش های اجتماعی و سیاسی خودمان قابل بهره برداری است، می توان به پیش بینی چگونگی رفتارها و عکس العمل ها در زمان فراررو، با ذکر تاثیرپذیری آنها از شرایط موجود و نیز آنچه که در گذشته برکنشگران عارض شده است، پرداخت.
(چندگونگی و عدم یکنواختی اهداف با وسائل ساری و جاری در جامعه سبب آشفتگی اجتماعی در بروز رفتارها در آینده خواهد شد. مثلاً برای یک جوان مومن و مقید به حاکمیت قانونمندی در جامعه با تماشای مکرر قانون شکنی توسط افراد خاص و پرادعا و دارای ظاهرالصلاح و برخوردار از جایگاه چه ذهنیتی ایجاد می شود؟
در چنین ساختاری برای این جوان نسبت به حضورش در اجتماع در آینده چه تصوری ایجاد می شود؟
از امثال چنین جوانی که با دیدن شکسته شدن مداوم قبح “ارزش ها” و عدم همراهی ابزارها با اهداف، نوعی بی تفاوتی اجتماعی بر روح و جانش مستولی گشته، در نتیجه از نظر امیدواری و برخورداری از یک شخصیت سالم و نداشتن رفتار منافقانه، یکرو و صادقانه چگونه انتظاری باید داشت؟
وقتی که گروه های مرجع اش خود قانون شکنند، از این جوان جویای نام، در میزان پایبندیش به ارزش ها، آموزه ها، هنجارها و رعایت اخلاق در جامعه و نیز میزان امید به دستیابی به اهداف مشروعش چگونه باید قضاوت کرد؟)
به عبارت دیگر، نبودن تعادل اجتماعی و عدم تناسب منطقی ابزار با اهداف، احتمال دچار شدن به چندگانگی شخصیت را به دنبال داشته باشد، ذکر برخی از نمونه ها به قرار زیر است.
الف) رفتن به سمت تک رویِ همراه با هنجارشکنی و عادت نمودن به حرف شنوی صرف.
ب) با خودمان و دیگران روراست نباشیم. مثلاً خیلی از ما که از آزادی و دموکراسی حرف می زنیم، آنجا که نمایان شود “حق” با ما نیست، بر آشفته می شویم و خشمگین: کجا؟ در جمع های کوچک، چون خانواده نشانه هایش نمایان است.
ج) ادعای یک “باور” و آموزه را در ما پرورانده اند، اما باوری که در جامعه “یاوری” از آن دیده نمی شود، این نکته؛ هم با رویکرد جامعه پذیری ناقص و هم نظریه “فشار” مرتون قابل تحلیل هست.
د) عبادات را آموخته ایم، اصول و فروع را خوب حفظ کرده ایم، اما یادمان نداده اند، این عبادات اگر بدون فایده و اثر در زندگی باشند به “عادات” تبدیل می شوند.
تمرین نکرده ایم و برایمان عاملانه تکرار نکرده اند به اینکه باور در عبادات را باید به عمل، تبدیل کنیم.
نظریه یادگیری اجتماعی یا نظریه خود آیینه سان هورتن کولی می تواند در این زمینه تبیین کننده مقایسه ها در ارجاع به “الگوها” و آموزه ها باشند و سرانجام به یاس و سرخوردگی موردنظر در تئوری صور سازگاری مرتون برسیم که ابزارگرایانه وسایل و صورت ظاهر بر اهداف اصلی (اینجا کارکرد عملی و بیرون عبادات در جامعه هست)، اصلیت و رجحان پیدا می کنند.
مصادیق رفتاری در اینجا زیاد است، چرا که اهداف ابزار را توجیه می کند؟
در سیاست و برای کسب قدرت: برچسب منفی به حریف زدن برای بقای خویش به راحتی صورت می گیرد، تهمت می زنیم تا رقیب را به هر ابزار توجیحی از صحنه حذف کنیم. می گوییم حق الناس، از آن دفاع می کنیم به عنوان هدف، آموزه ها و میزان آموزه پذیری های ما این است با حسب تقدم ابزار بر هدف (رعایت حق الناس) به هر قیمت و به هر ادعایی و به راحتی آن را زیرپا می گذاریم.
در اقتصاد و در اجتماع: یادمان نداده اند یا یاد نگرفته ایم که برای آدم های بزرگِ نیک نام و علمیِ تاثیرگزار تا زنده اند، مراسم «تکریم» برگزار کنیم. همین که می میرند، صف کشیدن هایِ ذکر زبانی «مجالس ترحیم» در نبودنشان اوج می گیرد.
به همین خاطر است که مرتون به فراخور انطباق اهداف و ابزارها و یا عدم تطابق آنها با یکدیکر در مقام نظر و عمل، به ذکر پیدایش و تفکیک چند گروه (نوآوران / تطابق گرایان / شورشیان / انزوا گرایان / ظاهرگرایان) پرداخته است.
خلاصه آنکه هر کدام از ما، حسب تاثیرپذیری از تقابل و یا تعامل دو ساختار (اهداف و ابزار)، به گونه ای جبری رفتار سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خود را (چه رفتار مثبت و چه رفتار منفی) در داخل اجتماع به نمایش در می آوریم.
هدف از این نگارش آموزه ها و میزان آموزه پذیری های ما، این بود که شاید بتوان تلاطم رفتاری میان اقشار مختلف جامعه (نابهنجاری ها، انحرافات فردی و اجتماعی) و به خصوص از خودبیگانگی ها سیاسی و اجتماعی در میان کنشگران را شناخت.
همچنین موضع افراد و گروه هایی که در چنین بستر تعارض آفرینی همواره به دنبال تثبیت موقعیت خود در یک “فضای فردآفرین” با تکیه بر ابزارهای نامشروع، و نه فضای “خلق آفرین” با توسل به “هم اهداف و هم ابزار مشروع” هستند، را در قالب یک تئوری جامعه شناختی (نظریه مرتون) و توصیف دو ساختار موجود در جامعه تحلیل و تبیین نمود.