از زندگی چه می خواهید؟
“از زندگی چه می خواهید؟” پرسشی فلسفی و البته تا حدود زیادی پرسشی سخت و پیچیده است که شاید نتوان پاسخ سر راست و ساده ای برای آن ارائه کرد.
ممکن است برخی و حتی افراد زیادی بگویند که همین که در رشته تحصیلی مناسبی تحصیل کنیم و سپس شغل مناسبی بیابیم و درآمدی مطلوب که بتوانیم زندگی برخوردار از رفاه داشته باشیم، پاسخی است دقیق به این پرسش.
اما، واقعیت این است که چنین نیست و این ها در واقع همان چیزهایی است که همگان کم و بیش خواستارشان هستند.
اما منظور از این پرسش، بسیار بنیانی تر از این چیزهایی است که شماها خواستارشان هستید. منظور این است که آرمان حقیقی شما در زندگی ای که دارید، چیست؟
سقراط گفت:
«زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد»
آلبر کامو گفت: «اگر تمام فیلسوفان و متفکران جهان به این پرسش بنیانی بشر پاسخ دهند که:
“آیا زندگی در این جهان ارزش زیستن دارد یا نه؟” گویی به تمامی پرسش های دیگر پاسخ داده اند و بالعکس.
حالا باید متوجه شده باشید که منظور از پرسش آغازین شبیه همین پرسش هایی است که متفکران و فیلسوفانی چون سقراط و آلبرکامو و دیگران طرح کرده اند و پاسخ به این پرسش جِدّ و جَهد فکری فراوان می خواهد تا دریابیم که به راستی ما انسان ها در این جهان و از این زندگی چه می خواهیم؟ و اکنون چه می کنیم و در چه کاریم؟
نکند آن قدر به زلم زیمبوهای رنگارنگ زندگی مانند جمع کردن پول، ثروت، دست یابی به قدرت و شهرت و محبوبیت گرفتار شده ایم که هدف اصلی را به دست فراموشی سپرده باشیم؟
واقعیت این است که اگر به خود بیاییم و با خود صداقت داشته باشیم و مبتنی بر خویشتن شناسی دقیق و عمیق در این زمینه بیاندیشیم، بسیاری از ما انسان ها به طرز وحشتناک و دردآوری زندگی را باخته ایم، اگرچه با غرور و سرمستی می گوییم که زندگی را بُرده ایم.
واقعیت این است که بیشتر ما هیچ گاه تأملی در این زمینه نداشته ایم و هیچ گاه با خود صداقت نداشته ایم و همواره خود را فریب داده ایم آن هم فریبی بزرگ!!!!
برای مثال بسیاری از افراد در مشاغلی فعالیت می کنند که هیچ علاقه ای به آن مشاغل ندارند، اما با صدها توجیهات نادرست خود را فریب می دهند و عمر خود را کاملا ضایع می کنند و به هدر می دهند.
شاید برخی در پاسخ بگویند که بله ممکن است! چنین باشد!
اما، اینان مجبورند و چاره ای ندارند و همه می دانیم که این پاسخی دمِ دستی و ساده انگارانه است و دقیقاً همان فریب دادن خودمان است.
اگر باور ندارید، سری به سراهای سالمندان بزنید و با آنان به گفتگو بنشینید تا پاسخ شما را بدهند که چگونه زندگی خود را باخته اند.
من بدون اغراق بارها به این سراها رفته ام و بارها با آنان به گفتگو نشسته ام و در وجود تمامی آنان به جز حسرت و آه برای این که می توانستند زندگی ای بهتر داشته باشند، اما نداشتند را شنیدم.
حالا اگر نمی خواهید به این سراهای سالمندان هم بروید در محله و در اطراف خود با این سالمندان به گفتگو بنشینید و در همین زمینه با آنان گفتگو کنید تا موضوع را بهتر دریابید.
آنان می گویند: بارها و بارها
فرصت خوب بودن
کمک به دیگران
اخلاقی زیستن
محبت به دیگران
گذشت و ایثار
عشق ورزیدن به دیگران و به کل کائنات و هستی
دست از حرص و طمع برداشتن
دست از فریب و حیله برداشتن
و صدها و صدها فرصت دیگر را از دست داده اند
و حالا به جز افسوس و حرمان چیزی برای شان باقی نمانده است.
حتی می گویند: فرصت های سفر رفتن، استفاده از امکانات زندگی و خلاصه حتی فرصت های لذت بردن از زندگی را نیز از دست داده اند.
حالا، آیا نمی توان گفت که این همان تباه کردن زندگی نیست؟
به نظر می رسد که بسیاری از انسان ها به دلایل گوناگون فرهنگ درست زندگی کردن را نمی دانند و در واقع “زندگی اصیل” ندارند.
زندگی اصیل ورای این زندگی های معمولی و دمِ دستی ای است که بیشتر انسان ها گرفتارش هستند.
بر این اساس، باید بنشینید و به درستی و از سرِ صداقت و راستی گریبان خودمان را بگیرید و با این پرسش اصیل خود را مواجه کنید که «از زندگی چه می خواهید؟»
بسیار جالب بود مچکرم. من سال های زیادی به دنبال عشق، آزادی و ارتباط بودم و علاقه زیادی به زندگی داشتم به هوا، باران، برف، طبیعت، کوه، خورشید شب واقعاً زیبا و باطراوت
و وقتی وارد زندگی با اجتماع شده ام چون در این جهان پهناور خیلی ساده و صاف بودم، مرا رنج دادند، مرا غم دادند، مرا قربانی کردند، و دیگر از زندگی با انسان ها خسته شدم
و الان باز در ارتباط با انسان ها مانده ام، نمی شود تحملشون کرد، فقط در دنیای مجازی جالب هستند. چون عاشق و آرام بینشون خیلی کم است و من وحشی نیستم، اصلا بلد نیستم
و باز زندگی برایم خیلی جذاب است و عاشقش هستم، وقتی بی باک و آزاده هستم، بیشتر عاشقم