اضمحلال طبقه متوسط در ایران
تعریف طبقه (Class) به طور کلی و به تَبَعِ آن طبقه متوسط کار ساده ای نیست و بر سر آن اجماع خاصی وجود ندارد.
مارکسیست ها تعریف خاص خود را ارائه کرده اند به گونه ای که طبقه را مبتنی بر دارا بودن منافع مشترک اقتصادی تعریف کرده اند.
ماکس وبر شاخص «سرمایه فکری» را بدان افزوده و طبقه سوم یا متوسط را طبقه ای تعریف می کند که علاوه بر منزلت اقتصادی، دارای منزلت اجتماعی نیز باشند. یعنی به لحاظ اجتماعی دارای نفوذ و کارکرد مناسبی در جامعه باشند.
در مجموع و به زبان ساده می توان گفت که «طبقه متوسط طبقه ای است که ضمن توانمندی های اقتصادی و درآمدی دارای توانمندی های فکری، فرهنگی و اجتماعی است و می تواند به نیرویی اجتماعی برای توسعه متوازن تبدیل شود».
به عبارت دیگر، طبقه متوسط به نوعی بخش مدنی هر جامعه ای را شکل می دهد و نمایندگی می کند و با داشتن میزان قابل توجهی از توانمندی های فکری و معرفتی و همچنین رفتارهای مناسب و منطقی زمینه های ایجاد یک جامعه متعادل و بهنجار را فراهم می سازد.
درواقع، وجود طبقه متوسط گسترده و قوی در هر جامعه ای نشانگر توزیع عادلانه و برابرانه قدرت و ثروت در جامعه هم هست و هر چقدر این طبقه تضعیف شود و درمقابل طبقه فقیر و پایین گسترده تر شود، آن وقت است که شاهد گسترش نابرابری گسترده در جامعه بوده و چنین شکاف طبقاتی ای جامعه را مستعد بروز و ظهور انواع و اقسام خشونت و درگیری و نزاع خواهد ساخت.
مدعای نوشته حاضر این است که طی سال های اخیر که کشور دچار شرایط بغرنج و نامناسب اقتصادی و اجتماعی شده است، متاسفانه شاهد اضمحلال جدّی طبقه متوسط و حتی سقوط این طبقه به طبقه پایین هستیم.
بنابر آمارهای موجود در خصوص خط فقر در ایران که در مناطق شهری رقم بیش از 10 میلیون تومان را تخمین زده اند، می توان گفت بخش قابل توجهی از افراد طبقه متوسط مانند استادان دانشگاه، کارکنان بخش دولتی و خصوصی، معلمین و حتی پزشکان و پیراپزشکان کم و بیش به سمت طبقه پایین سوق داده شده و این رانده شدن تا حدود زیادی اجباری هم بوده است.
این موضوعی است که مورد توافق بسیاری از اندیشمندان و متفکران کشور نیز بوده و جملگی از فقیرتر شدن و تضعیف طبقه متوسط سخن می گویند.
اضمحلال طبقه متوسط در ایران نه تنها وجه اقتصادی دارد، بلکه مهم تر از آن وجوه اجتماعی و فرهنگی نیز داشته به گونه ای که به لحاظ اجتماعی کارکرد ایجاد و تقویت جامعه مدنی را از دست داده و از این پس با جامعه توده ای و بی شکل مواجه هستیم، به گونه ای که این جامعه توده ای نقش چندانی و حتی تقریباً هیچ نقشی در توسعه جامعه نمی تواند ایفا کند.
همچنین در شرایط تضعیف و محو طبقه متوسط به لحاظ فرهنگی کارکرد آگاهی بخشی به عموم مردم و گروه های اجتماعی بر زمین مانده و این امر مهم کاملاً متوقف می ماند.
به عبارت دیگر، سقوط طبقه متوسط را نباید فقط در وجه اقتصادی آن دید، بلکه وجوه اجتماعی و فرهنگی چنین سقوطی بسیار مهم تر و اساسی تر بوده و چنین فاجعه ای می تواند پیامدهای بسیار جبران ناپذیری برای جامعه داشته باشد.
از سوی دیگر، می توان گفت فقدان طبقه متوسط در جامعه زمینه را برای شکل گیری دو طبقه بالا و پایین فراهم می سازد، به گونه ای که یک طبقه کوچک برخوردار از ثروت و سرمایه و موقعیت اجتماعی و اقتصادی، در برابر طبقه فقیر و محروم و نابرخوردار از موقعیت های اجتماعی و اقتصادی قرار می گیرد و این رویارویی می تواند برای جامعه پیامدهای ناگوار فراوانی در پی داشته باشد.
وجود طبقه متوسط کارکرد مهم دیگری که دارد ایجاد تعادل و توازن در کلیّت نظام اجتماعی است که در فقدان چنین طبقه ای تعادل و توازن موردنظر کاملاً از بین رفته و زمینه برای درهم ریزی های اجتماعی فراهم می شود.