انسانی که حیرت نمیکند
گابریل مارسل در بخشی از مقاله «در باب راز هستیشناختی» از تعبیر «کاهش قوه حیرت» استفاده میکند و آن را از اوصاف جهانِ کنونی ما میداند؛
جهانی اجتماعیشده که در آن از صبح که بیدار میشویم درگیر مسائلِ برآمده از زیستن در اجتماع هستیم:
از غم نان و اشتیاقِ داشتن چیزها گرفته تا ترس از آیندهی اقتصاد و سیاست، و تا رقابت و تلاش برای خوب به نظر رسیدن در چشم این و آن.
این فهرست را میتوانید همینطور ادامه بدهید و چیزهای مثبت و منفی فراوانی را به آن اضافه کنید.
وجه مشترک همه آنها این است که از ما انسانی اجتماعی میسازند؛
انسانی درگیر با اشیاء،
روابط و اتفاقات،
انسانی هضم شده در «ورّاجیهای روزمره»،
بلعیده شده توسط «درگیری» و همیشه «مشغول» به چیزی.
به عقیده او چنین جهانی، نیاز هستیشناختی انسان را سرکوب میکند و قوه حیرت او را تقریباً از بین میبرد.
مارسل معتقد است که مشکلی وجود نمیداشت اگر انسان صرفاً همین بود و آن نیاز هستیشناختی را نداشت.
اما انسان این نیاز سرکوبشده را دارد و این سرکوبی هزینههایی را برایش به وجود میآورد.
به عقیده مارسل، مواجهه با مرگ این سرکوبی و آسیبهایش را بیش از هر چیز دیگری آشکار میکند.
مرگ، کاری به مشغلهها و جستجوهای ما ندارد.
به یکباره از راه میرسد و کسی را از میان همه درگیریهایش بر میدارد و برای همیشه میبرد، چنانکه گویی هیچ وقت نبوده است.
آنگاه زندگی برای ما باقیماندهها برای مدتی منجمد میشود.
نمیدانیم چه بکنیم؟ چون در طرح جستجوهای پرشورمان جایی برای چیزی خارج از زندگی روزمره نبوده است.
مرگ، بیخبری و مشغولیت ما را در هم میشکند و ما را با این واقعیت روبرو میکند که برخلاف تصورمان، هیچ چیز عادی و معمولیای وجود ندارد.
مرگ با نامعمول بودنِ بیش از حدّش، غیرطبیعی بودن همه چیز را برایمان آشکار میکند.
آن وقت است که اغلب ما برای مدت کوتاهی به جای «مشغول بودن به هستی» به آن «فکر میکنیم» و کمی از قوه حیرتمان بهره میگیریم.
آنگاه است که وزن چیزها تغییر میکند و برای مدتی کوتاهی با جهانی متفاوت روبرو میشویم که بودن متفاوتی را طلب میکند.
با این همه اما فکر کردن مدام به هستی، تولد، زندگی و مرگ هم مثل خیره شدن به خورشید است و از عهده هیچ کسی بر نمیآید.
کسانی مثل مارسل هم این را نمیگفتند.
آنها در پی غرق نشدن بودند، در پیِ گهگاه سری بیرون آوردن و حیرت کردن، در پیِ گاهی به آسمان نگاه کردن و به راز پرداختن.
به عقیده مارسل چنین انسانی، انسانتر است و چون این بخش از وجود خود را سرکوب نکرده، سلامت روان بیشتری هم دارد.