بازی با فرهنگ سازمانی
برخی تفسیرهایی که از فرهنگ سازمانی می شنوم و می بینم با رویکردِ این اسطوره تفاوت ندارد.
پروکروستِس اسطوره ای یونانی است که اسیران را بر بسترِ خویش می خوابانید: اگر بلندتر بودند، پاهای شان را می برید و اگر کوتاه تر بودند، آن ها را می کِشید تا اندازه ی بسترش شوند.
برخی تفسیرهایی که از فرهنگ سازمانی می شنوم و می بینم با رویکردِ این اسطوره تفاوت ندارد.
باید نگرانِ سازمانی بود که تصمیم گیران و اثرگذاران اش، فرهنگ سازمانی را بستری غیرِمنعطف می دانند که با آن، همه گان را یا باید بُرید یا باید کِشید.
انگار نسلِ فرهیخته ای از مدیران در حال رشدند که به وقاحتِ مدیرانِ سنتی، تک گویی و تک صدایی را جار نمی زنند؛ از فرهنگِ سازمانی ای استفاده می کنند که همان کارکرد را دارد.
دشواریِ مقابله با این نوع نگاه بیش از گذشته است: تک صداییِ قدما، شفاف و مبتنی بر فردِ مشخص بود اما بسترِ غیرمنعطفِ امروز، بر مفاهیم دهن پُرکُن و پرطمطراق ی بنا می شود که نه قابلِ انتساب به فردِ خاصی ست و نه آن مفهوم را می توان بنا به کارکردهای اش به راحتی به کناری گذاشت.
منطقِ اقتصادیِ نهفته در پسِ مفهومِ «سازمان» نیز به این سوءاستفاده کمک می کند.
وقتی سازمان را مولودِ یکپارچگی و هم شکلی تعریف می کنیم؛ و محورِ هم شکلی را هم واحد و غیرشخصی تلقی می کنیم مجالی برای انعطاف، چندصدایی، و مهم تر از آن، چندنگاهی باقی نمی ماند.
مدیرِ دوستارِ تک صدایی و تک نگاهی که مفهومِ فرهنگ سازمانی را به عنوان ابزار یاد گرفته؛ با تکیه بر ضرورتِ بقای سازمان و الزام به هم شکلی و پرهیز از چندنگاهی؛ بسترِ پروکروستِس اش را پهن می کند.