بنیادگرایی سیاسی در جهان مدرن
یکی از معضلات جوامع انسانی که در دنیای معاصر به شکل رخدادی نابهنجار و یا مرضی خود را به جوامع نظام مند تحمیل می کند، بنیادگرایی است که بیشتر متأثر از فرایند سریع جهانی شدن و وجود اندیشه هایی است که در مناسبات اجتماعی و سیاسی به بازی گرفته نمی شوند که این طردشدگی در دو حوزه اندیشه ای و اجتماعی معضلاتی را در سطح جهانی ایجاد کرده است.
در بُعد اندیشه ای، مدرنیسم با روندی سیستماتیک باورهای دینی را به حاشیه رانده که این نادیده انگاری انگیزه های افراط گرایی را در بین فرقه های معناساز متعین ساخته است.
درواقع، با هژمونیک شدن رویکرد پوزیتیویستی در دنیای مدرن و کم رنگ شدن افکار سنتی به عنوان یکی از ارکان مهم معرفت بشری، واکنشی یكسویه و افراطی را در لایه های زیرین اجتماعی شاهدیم كه در قالب افكار بنیادگرایانه خود را متبلور و به اشكال مختلف بازتولید می شود.
در بُعد اجتماعی نیز ارتباط معنادار و تاثیرگذاری، میان رهبران فرقه های مذهبی و طردشدگان اجتماعی وجود دارد که نوعی رابطه مغز و بازو را به ذهن متبادر می کند.
درواقع، رهبران این فرقه ها از ناراضیان و آسیب دیدگان اجتماعی به عنوان ابزار مبارزه بر علیه نهادهای سلطه بهره می گیرند.
به عبارتی دیگر، اینگونه اندیشه ها داعیه انسجام اجتماعی و بازپروری هویت هایی را دارند که در روند مدرنیته منافع اجتماعی شان از بین رفته است.
از این منظر، نابسامانی های جهانی محصول نگرش های سكولاریستی تلقی می گردد که بحران های فردی و اجتماعی را برای آنان به ارمغان آورده است.
درواقع، واماندگان و طردشدگان در هر نظام اجتماعی انگیزه های فراوانی دارند تا به گروه های افراطی بپیوندند.
با نگاه به پدیده های انضمامی و آمارهای غم انگیز موجود،که چندین هزار عملیات انتحاری در طول کمتر از سه دهه در مناطقی از جهان به وقوع پیوسته که منجر به کشته و زخمی شدن هزاران زن، مرد و کودک و از بین رفتن منابع مادی انجامیده است، لزوم بازنگری و مفهوم سازی این پدیده نوظهور ناگزیر بنظر می رسد که بایستی مورد مداقه و تامل جدی قرار گیرد.
عملیات انتحاری که از منظر جامعه شناختی می توان از آن به «خودکشی ایدئولوژیکی» یاد کرد، از منظر بنیاد گرایان در قالب عملیات های استشهادی مفهوم سازی می گردد و اقدامی است کاملاً آگاهانه وعموماً مخفیانه و تحت یک نوع الزام خارجی و درونی شده که ماهیتی ارزشی دارد، جهت پایان دادن به زندگی خویش، به ترتیبی که مرگ وسیله ایی جهت رسیدن به هدف باشد.
بنابراین، طردشدگان اجتماعی تحت انقیاد افکار و اندیشه ای قرار می گیرند که به باورشان رسیده و آن را در وجودشان درونی کرده اند.
درواقع، این افراد از دل فرقه هایی زاده می شوند که خودکشی و دگرکشی در راه اهدافِ مقدس جلوه داده شده را تئوریزه و تطهیر می کنند، به طوری که فرد دنیا را از منظر چهارچوب نظری که به او تحمیل شده تفسیر، و هر اندیشه ی مخالف را نفی و تکفیر می کند.
هدف از خودکشی ایدئولوژیکی از بین بردن اشخاص،گروه ها و منافع مادی وابسته به آنها و در نهایت نابودی بنیان های ِافکار و اندیشه مخالف است که به نوعی دشمن ایدئولوژیکی تلقی می گردد.
نکته درخور توجه اینکه اندیشه بنیادگرایی با ملیت خاصی وارد نمی شود، بلکه این پدیده یک تفکر قالبی و اندیشه ناراضی و سیال است که در هر جای جهان باشد به کمک رسانه های نوظهور به سرعت رشد می کند و همانند یک ویروس مسری می تواند در ذهن هر فردی که خودش را قربانی شرایط اجتماعی موجود می داند، ایجاد شده و در ظاهر یک شهروند متعارف، خشونت های افراط گونه ای داشته باشد.
لذا، مبارزه با تفكرات بنیادگرایی نه تنها با نادیده انگاری و مبارزه مسلحانه امکان پذیر نخواهد بود بلکه با دموکراتیزه شدن اندیشه ها، فرصت های برابر اجتماعی، حفظ حقوق مهاجران و اقلیت ها، اشتغال و رفع بیکاری و تکریم انسان ها، به عنوان خلیفه خدا بر روی زمین امکان پذیر خواهد بود.
لذا، هر چقدر نابرابری های اجتماعی افزایش پیدا کند و نظام اجتماعی نتواند شهروندانش را همسو با هنجارهای اجتماعی سازگار کند، احتمال اینکه به انگیزه های بنیادگرایی متمایل شوند، بیشتر خواهد شد.
بخش بزرگی از خشونت های فردی و اجتماعی که در قالب رفتارهای افراط گرایانه به ما تحمیل می گردد ناشی از طرد کردن اندیشه هاست.
باور داشته باشیم که هیچ اندیشه ای را با حذف سیاسی و خشونت نمی توان ریشه کن کرد،
بیاییم با رویکردی کثرت گرا به نسل آینده این ژن فرهنگی را انتقال دهیم كه با هر اندیشه ای با منطق و رویکردی متقاعد کننده، روبرو شویم و اگر در روند گفتگو به نتایج متقاعد کننده ای نرسیده ایم، با پذیرش آن به عنوان یك واقعیت و تحمل اندیشه مخالف، رویكرد نوینی را تجربه كنیم.
بیاییم با هر ملیت و در هر جایگاهی تكیه زده ایم بر ارزش های مشترک انسانی و ستایشِ زندگی تاکید کنیم و این مولفه ها را متعارض با یکدیگر تلقی نکنیم.