بی خِرَدی چیست و چگونه قدرت باعث بی خردی می شود؟!
سوال فوق را باربارا تاکمن در کتاب «بی خردی» مطرح می کند و سعی می کند که به آن پاسخ بدهد.
او در ابتدا خِرَد را تعریف می کند تا بتواند وجه تمایز آن را با بیخردی مشخص کند.
در تعریف خرد می نویسد: خرد یعنی داوری بر اساس تجربه، عقل سلیم و اطلاعات موجود.
سپس در تعریف بی خردی می نویسد: بی خردی عبارت است از اصرار برکژاندیشی. بی خردی عبارت است از پافشاری در راه غلط.
تاکمن بی خردی را نوعی خشک مغزی تلقی می کند و می نویسد: بی خردی نوعی خشک مغزی است،
سپس در تعریف خشک مغزی می نویسد: خشک مغزی به معنای سرپیچی از عبرت گرفتن از تجربه هاست.
خشک مغزی یعنی این که اوضاع و احوال جامعه را بر مبنای تصورات ثابت و از پیش ساخته ارزیابی کنیم
و علائم و قرائن موجود و بعضاً مخالف را نادیده بگیریم و یا مردود بشماریم و به پیروی از آرزوهای خود عمل کنیم و واقعیت های اجتماعی را گردن ننهیم.
او برای بی خردی بشر سوال های فراوانی ذکر می کند، از جمله این که؛
۱- چرا بشر همواره به مسابقه تسلیحاتی روی آورده است، حال این که این روش زودگذر و ناپایدار است؟!
۲- چرا بشر همواره به جای تمرکز روی کُشتار و مرگ به روی زندگی تمرکز نمی کند؟!
۳- چرا زمامداران و حکومت ها برخلاف سیاست های و منافع جامعه خویش عمل می کنند؟!
آیا این سوالات نمونه هایی از بی خردی بشر را مطرح نمی کنند؟!
این مسائل باعث می شود تا به سمت چگونه قدرت باعث بی خردی می شود؟ برویم؛ درواقع آنچه که باعث این مسائل شده است، بی خردی در قدرت است.
بی خردی قدرت هم ناشی از اولاً، خشک مغزی، دوماً، بی خبری حاکمان از واقعیت های موجود جامعه و سوماً، فساد حاکمان است.
درواقع قدرت فاسد می کند، اما کمتر توجه داریم که قدرت بی خردی نیز می آورد، و قدرت آمرانه اغلب باعث نقض تفکر می شود و هر چه اعمال آن افزایش یابد، احساس مسئولیت در قبال آن بیشتر رنگ می بازد.
بی گمان اندیشه هایی که زمانش رسیده، زندان نمی تواند خاموش کند.
اما فرمانروایان خودکامه چون دارای عقل ناچیزند این واقعیت ها را اغلب از یاد می برند.
بنابراین، تاکمن به نقل از یکی از پادشاهان خودکامه بی خرد این گونه می نویسد: اگر پدرم بر گردن شما یوغ سنگین نهاد، من سنگین ترش خواهم نهاد و اگر پدرم با شلاق شما را تنبیه کرد، من با مار و عقرب تنبیه خواهم نمود.
سپس او یک نمونه کامل بی خردی دیگری را این گونه بیان می کند: اگر پاپ تا چند سال دیگر عمر می کرد، هم روم را می فروخت، هم کلیسا را و هم خودش را!!!
سپس تاکمن پاپ را به عنوان نمونه بی خردی چنین توصیف می کند؛
پاپ از مشاعره و بدیهه سرایی، از قمار با ورق، از ضیافت های طولانی همراه با موسیقی و به ویژه از انواع نمایش ها و سرگرمی ها لذت می برد.
عاشق شکار بود و بیش از صد خدم و حشم داشت.
در یکی از شهرها به شاهین بازی و در شهر دیگر به صید آهو و در دریاچه بولسنا به ماهی گیری می پرداخت!
هرگز سیاستش را آشکار نمی کرد، و ای بسا که اصلاً سیاستی نداشت!
او که خودش نم پس نمی دهد، اموال دیگران را هم بذل و بخشش می کند.
سپس می نویسد؛ حکومتی که یک چهارم جمعیتش کشیش، یک چهارم جمعیتش نظامی، یک چهارم جمعیتش مجسمه ساز و یک چهارم جمعیتش بیکارند، و فرمانداران، کارمندان و ماموران از طریق رابطه منصوب می شوند و رابطه عامل اصلی پیوند اجتماعی قدرت است، چگونه می توان در آن حکومت به خرد اندیشید؟
بنابراین، هر گاه سود شخصی برتر از منافع عمومی شمرده شود و هرگاه جاه طلبی فردی و آزمندی و افسون قدرت مداری رهنمون سیاست گردد، مصالح همگان ناگزیر به باد می رود.
بر این اساس تغییری در سیاست داده نشد چون گروه حاکم به شور و مشورت هدفمند عادت نداشت، بنابراین سایه شاه بر سرشان سنگینی می کرد هر چند همه با هم در ستیز بودند. درواقع، در بی خردی محض بودند.
بسمه تعالی
مقاله رو خواندم و البته چندین بار هم خواندم و نکاتی جالبی اشاره شده بود و اینکه دوست دارم کتابی که نام برده شده رو حتما بخوانم تا به مطالب بهتری دست پیدا کنم