علمی توصیفی

تحلیل شبکه

موضوع تحلیل شبکه بررسی ساختار روابط اجتماعی میان کنشگران است.

روابط کنشگران و به‌طورکلی روابط، عامل مهمی در تحلیل شبکه برای توضیح پدیده‌های اجتماعی است.

منظور از روابط، جایگاهی است که کنشگر در درون بافت اجتماعی دارد.

کنش کنشگر تحت تاثیر روابط آن‌ با کنشگران دیگر قرار دارد و از این طریق تعیین می‌شود.

کنشگران دیگر در درون نظام اجتماعی نقاط ارجاعی هستند که بر ادراک و اعتقادات یکدیگر متقابلاً تاثیر می‌گذارند.

به دلیل اهمیتی که روابط اجتماعی مشخص برای رویکرد شبکه دارد، تحلیل شبکه همچنین «جامعه‌شناسی روابط» (Relationale Soziologie) نیز نامیده می‌شود.

شیوه پژوهش اجتماعی که امروزه تحت عنوان تحلیل شبکه شهرت پیداکرده است در دهه 1960 عمدتاً در ایالات‌متحده امریکا مطرح شد، لیکن برخی جامعه شناسان کلاسیک با فکر تاثیر شبکه بر کنشگران آشنا بودند.

گئورگ زیمل (Georg Simmel)(1858-1918) یکی از نخستین جامعه‌شناسانی است که در جامعه‌شناسی روابط خود برای ساختار روابط اجتماعی در جریان کنش متقابل اهمیت زیادی قائل بود.

امیل دورکیم (Emile Durkheim)(1858-1917) نیز به فکر شبکه در کتاب «تقسیم‌کار» اشاره کرد.

به عقیده او انباشت جمعیت که بیان نوعی رابط است، بر نوع رابط یعنی تقسیم‌کار تاثیر می‌گذارد.

این فکر در فرایند تکامل رویکرد تحلیل شبکه تاثیر گذاشت.

در نظریه جامعه‌شناسی مدرن نیز می‌توان به «فاصله‌ زمان-مکان» (Time-space-distantiation) آنتونی گیدنز (Anthony Giddens)(متولد 1937) و رویکرد «میدان» پیر بوردیو (Pierre Bourdieu)(1930-2002) اشاره کرد.

این نظریه‌ها بر اهمیت ساختار اجتماعی روابط تاکید دارند.

هدف رهیافت شبکه از پرداختن به مکاتب جامعه‌شناختی دیگر، امکان استفاده از ابزار روش‌شناختی تحلیل شبکه برای پردازش آن‌ها است.

این امکان سبب شده است تا رویکرد شبکه بیشتر به‌مثابه ابزار روش‌شناختی موردتوجه قرار گیرد که سبب بی‌توجهی به تحلیل شبکه به‌مثابه رویکرد نظری در جامعه‌شناسی شده است.

این ارزیابی از تحلیل شبکه سبب شده است تا تحلیل شبکه بیشتر در ارتباط با روان‌شناسی اجتماعی، به‌خصوص جامعه سنجی یاکوب مُرنو (Jacob Moreno)(1889-1974) و نظریه‌های نمودارهای ریاضی و مطالعه‌ گروه‌ها کاربرد پیدا کند؛ بنابراین، در این تحلیل کمتر مسائل نظری جامعه‌شناختی مطرح می‌شود.

بیشتر جامعه شناسان تحلیل شبکه را روش مفید برای تحلیل داده‌ها قلمداد می‌کنند.

تحلیلگران شبکه در 30 سال گذاشته ابزار روش‌شناختی موثری را از تحلیل شبکه ساخته‌اند و موفق شده‌اند شمار زیادی پژوهش‌های تجربی جالب در حوزه‌های گوناگون جامعه‌شناختی انجام دهند، ازجمله مطالعاتی با جهت‌گیری تاریخی.

درهرحال به این پرسش هنوز پاسخ نهایی داده نشده که تحلیل شبکه را باید نظریه جامعه‌شناختی به‌حساب آورد یا «فقط» ابزاری در خدمت تحقیقات تجربی.

از میان تحلیل گران شبکه سه نفر اهمیت خاص دارند: مارک گرانووتر (Mark Sanford Granovetter)(متولد 1943)، رونالد برت (Ronald Stuart Burt)(متولد 1949) و هاریسون وایت (Harrison Colyar White)(متولد 1930).

«شبکه» و «گره‌ها»

تحلیل شبکه رسماً بررسی مجموعه‌ای مشخص از گره‌ها و ارتباط میان این گره‌ها است.

کاربرد شبکه با این تعبیر از کاربردهای دیگر آن در چهارچوب نظریه‌های اجتماعی متفاوت است.

این تعبیر بیشتر با تعابیر موجود از کنش در نهادگرایی جامعه‌شناختی و اقتصادی هماهنگ است.

گره‌ها درواقع در بیشتر موارد کنشگران هستند، البته می‌توانند سازمان‌ها، دولت‌ها یا رخدادهایی باشند که در ارتباط با یکدیگر قرار دارند.

پیوند میان گره‌ها بیان انواع متفاوت ارتباط بین کنشگران است.

این روابط ممکن است یک‌جانبه یا متقابل، قوی یا ضعیف با محتوای متفاوتی باشد.

ارتباط ممکن است عاشقانه، مبادله‌ای، سلسله مراتبی، خانوادگی یا شکل‌های دیگر ارتباط اجتماعی باشد.

شکل روابط نتایج مهمی برای کنش‌ها و کنشگران به دنبال دارد.

تحلیلگران شبکه با توجه به اینکه تا چه میزان برای محتوای ارتباط اهمیت قائل هستند، به گروه‌های متفاوتی تقسیم می‌شوند.

ساختار شبکه فقط به پیوندهای موجود در آن بستگی ندارد، بلکه پیوندهای غیر موجود ولی ممکن نیز برای ساختار شبکه اهمیت دارد، پیوندهایی که به ظاهراً به ساختار شبکه تعلق ندارند.

اطلاعات دراین‌باره که گره‌های شبکه یا کنشگران کسی را نمی‌شناسند، لیکن غیرمستقیم و از طریق «سه‌ضلعی» با او در تماس هستند، اطلاعات مهم برای تعیین جایگاه کنشگر در شبکه در اختیار ما می‌گذارد.

ساختار شبکه درواقع الگوی است برای روابط موجود و غیر موجود میان هر یک از گره‌ها.

ساختار شبکه و جایگاه‌های کنشگران به کمک شاخص‌هایی مانند اولویت، شدت، برد، منزلت و در دسترس بودن رسمی تعیین و توصیف می‌شوند.

طبیعی است که شبکه‌ها با توجه به تعداد گره‌های موجود در یک شبکه نیز از یکدیگر متمایز می‌شوند.

تعیین مرز شبکه‌ها نیز جنبه مهمی از رونده پژوهش است چراکه تعیین مرز شبکه‌ها سبب می‌شود تا از دیدگاه روش‌شناسی تعداد گره‌ها و پیوندهای شبکه از اهمیت بیش‌تری برخوردار شود.

یکی از تمایزات بنیادی میان شبکه‌ها، تفاوت قائل شدن بین تحلیل شبکه‌های به‌اصطلاح خودمحور (Egozentriet) از شبکه‌هایی است که کل شبکه با اجزای آن را شامل می‌شود.

در شبکه‌های خودمحور اطلاعات فقط درباره روابط شبکه‌ایِ تعداد مشخصی از کنشگران جمع‌آوری می‌شود.

تحلیل شبکه‌های خودمحور با استفاده از روش‌های پرسشنامه‌ای مرسوم انجام می‌شود، لیکن با این نوع تحلیل شبکه، بخش مهمی از ساختار شبکه شناخته نمی‌شود.

برای ارزیابی داده‌های جمع‌آوری‌شده در چهارچوب تحلیل شبکه، برنامه‌های خاص کامپیوتری نوشته‌شده است که از میان آن برنامه «نرم‌افزار تحلیل شبکه» (UCINET) از شهرت زیادی برخوردار است.

رونالد برت نیز برنامه‌ای تحت عنوان «ساختار» (STRUCTURE) برای داده‌های جمع‌آوری‌شده در جریان تحلیل شبکه نوشته است.

انتقادها

انتقادها به رویکرد شبکه را می‌توان در چهار نکته خلاصه کرد:

  1. رویکرد تحلیل شبکه به خصوصیات و تصورات ارزشی کنشگر توجه ندارد و پدیده‌ اجتماعی را فقط با توجه به جایگاه کنشگر در شبکه توضیح می‌دهد، درحالی‌که بدون تصورات و اعتقادات ارزشی و سیاسی بعید است کنشگری در اعتراضات سیاسی شرکت کند. به‌علاوه، عواملی مانند جنسیت، رنگ پوست، سن و تصور کارفرما از این عوامل نیز در استخدام فرد نقش دارند.
  2. رویکرد شبکه به مقوله‌های فرهنگی و اخلاقی بی‌توجه است، عواملی که بر اعتقادات و کنش کنشگران تاثیر می‌گذارد.
  3. تصور رویکرد شبکه به ساختار اجتماعی محدود است. ساختار در چهارچوب روابط اجتماعی «مشخص» و عینی به‌منزله جایگاه و الگو رابطه‌ای قابل‌تشخیص میان کنشگران است. درحالی‌که مفهوم ساختار در چهارچوب ساختارگرایی تحت تاثیر فردیناند دو سوسور نظام‌های معنایی عمومی عمیقاً زیربنایی است که انسان به آن آگاه نیست و اساس تمام کنش‌های تجربی قابل‌مشاهده کنشگر است.
  4. رویکرد شبکه به‌رغم داشتن بلندپروازی برای یافتن جایگاهی در سطح کلان بیشتر در سطوح خُرد و میانی استفاده می‌شود و در سطح کلان به‌ندرت کاربرد دارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا